مدافعان حجابیم
کمیل...کمیل...حمید...📟📡 حمیدجان به گوشم 📞 اینجا هوا صافه ، اونجا چی؟🌤☀️ هی حاجی کجایی که ببینی اینجا
ارزش خوندن داره ...
کمی تفکر😊😔
عرقی که زنی زیر چادر می ریزد
سه جا برای او نور می شود🌈
درون قبر، در برزخ، در قیامت!!{🔥💦}
|مرحوم آیت الله بهاء الدینی|
#قدر_چادرتونو_بدونید☺️
@chadoram
♻️🍃♻️🍃♻️🍃♻️🍃♻️🍃♻️
#کی_گفته_حجاب؟؟
حجاب حرف #آخوندها👳🏻 نیست.✋
حجاب و خیلی از محدودیتهای دیگه دستور #عقله...
😇
این #عقله که میگه:
"وقتی چیزی تو این دنیا محدوده باید بهینه مصرفش کرد."⚠️
همون #عقلی که :
تاکید میکنه بشر نباید هرجور دلش میخواد #آب مصرف کنه چون بیآبی و خشکسالی رخ میده یا بیمبالات #نمک نخوره که فشار خون نگیره و آزادانه #شیرینی و قند استفاده نکنه تا دچار مرض قند نشه! ☔️
همون #عقل توصیه میکنه که :
زن زیباییهاش رو در معرض دید قرار نده تا #عادی_نشه و همیشه #مورد_توجه باشه. 🙀🙀
به حکم #عقل اگر خانمها دوست دارند #نشاط و #توجه بیشتری دریافت کنند باید محدودیتهایی رو در پوشششون رعایت کنن؛ 👍
⛔️و طبیعتا اگر رعایت نکنن اولین ضررش متوجه خودشونه نه جامعه... 😞
یه دانشمند غربی میگه: روزگاری در اروپا مردان جوان آرزو داشتند انگشت پای یک زن را ببینند!! 😍
بله؛ در اروپا هم محدودیتهای حجاب مراعات میشده اما متاسفانه امروزه بخاطر این بیفکریهایی که امروزه میبینید، اون #توجه_شدید به زن، از بین رفته و زن الان اون خاص بودن رو نداره و زیباییهاش اونقدر در دسترسه که وجودش برای دیگران عادی شده. 😒
اما این وسط بیچاره زنایی که از لحاظ زیبایی یه مقدار پایینتر باشن...😞 اینا بخاطر جلوهنمایی دیگران محکوم هستن به طرد شدن و بیتوجهی... 😭😭
همونطور که الان تو کشور ما بخاطر رواج فرهنگ غرب، دقیقا همین حالت پیش اومده... 🌪
قطعا خدا این ظلم بزرگ رو نادیده نمیگیره...⚡️
#دلایل_عقلی_حجاب
@chdoram
مدافعان حجابیم
#رمـــــان_دایرکتی #قسمت7 ✍ #فاطمه_قاف روز به روز از کیوان فاصله میگرفتم و به افشین نزدیکتر
#رمـــــان_دایرکتی
#قسمت8
✍ #فاطمه_قاف
افشین شاکی شده بود،میگفت:گفتی ازعلاقه حرف نزن گفتم چشم!
اما الان تا میخوام حرفی بزنم،خداحافظی میکنی میری..!
هر سری یه بهانه می آوردم براش..
بهش نگفتم میخوام برای همیشه از مجازی برم،چون میترسیدم با حرفاش وسوسه ام کنه..!
بالاخره موفق شدم تایم رو به یک ربع برسونم.
اما با خودم اتمام حجت کردم که فردای اون روز همه حرفام رو برا افشین تایپ کنم و تمام...
شروع کردم به تایپ کردن..!
افشین خان از اول هم گفته بودم اینکار غلطه اما شما به حرفام گوش نکردی!
من خام حرفای شما شدم،در واقع ببخشیدا نمیدونم چرا خر شدم!
هم من اشتباه کردم هم شما...
ما یه جورایی از اعتماد همسرامون سواستفاده کردیم!
هر چند حرف خاصی بینمون نبود،تا اینکه این اواخراحساسی شدن شما باعث شد من کمی به خودم بیام!
ما خطا کردیم،امیدوارم خدا از سرتقصیرات هر دومون بگذره..
من که دارم دیوونه میشم....😭
نمیدونم چطوری قراره تاوان این گناه رو پس بدم!!!
حرفای روزای آخر شما باعث شد بفهمم چه گندی به زندگیم زدم.....
جای شکرش باقیه جز وابستگی کاذب، علاقه ای به شما پیدا نکردم!
بین من و شما یه موجود زرنگ بود!
موجودی به اسم شیطان..🔥
نفر سوم رابطه ما بیکار ننشسته بود!
نفسمونم قلقلک داد و ما هم از خدا خواسته افتادیم تو چاه..!
سقوط کردیم میفهمید سقوط😭
اما من میخوام دوباره به زندگی برگردم
حتی اگه کیوان دیر بیاد خونه..
حتی اگه مدام گیر بده و بچه بخواد!
برای همیشه از مجازی میرم
چون جنبه بودن تو این فضا رو نداشتم
و پام بدجور لیز خورد
خداحافظ برای همیشه..
منتظر جوابش نموندم،سریع همه چی رو حذف کردم..
📵📵📵
ادامه دارد...
🌷-----*~*💗*~*-----🌷
@chadoram
#رمـــــان_دایرکتی
#قسمت9
✍ #فاطمه_قاف
نشستم روی کاناپه و زار زار گریه کردم.
همش به این فکر میکردم که چی شد به اینجا رسیدم،یه ارتباط غلط و بی دلیل!!!
توی همین فکرا بودم که کیوان زنگ زد
_الو
+الوسلام
_سلام،خوبی؟
+خوبم
_دارم میام خونه چیزی نمیخوای؟
+نه...منتظرتم بیا!
_باشه،خداحافظ!
یه بغض و خشم خاصی توی صداش حس کردم،نمیدونم چرا ناخودآگاه تنم لرزید..!😥
میز شام رو چیدم،منتظر شدم تا بیاد!
کمی دیر اومد؛حالت آشفته و بهم ریخته ای داشت!
گفتم حتما خستگی کاره...
بدون اینکه نگاهم کنه،نشست سر میز!
گفتم دست وصورتتو بشور تا غذا رو بکشم
گفت میخوام باهات حزف بزنم
گفتم باشه حالا شام بخوریم بعد..
سرم داد زد گفت مگه کری!!😡
گفتم میخوام باهات حرف بزنم!
خشکم زد..
😥😰
کیوان تا حالا اینجوری باهام حرف نزده بود!
به اجبار نشستم روی صندلی،زل زدم به کیوان تا ببینم این چه حرفیه که بخاطرش سرم داد زده!
شروع کرد..
_چند وقتیه حواست به زندگیمون نیست،هست؟!
+چرا هست کیوان....
_مطمئنی؟!
+با صدای لرزون گفتم آره
_حواست بود و نفهمیدی چقدر از هم فاصله گرفتیم!؟
+یعنی چی کیوان
_ساکت!حرف نزن..گوش کن فقط!
حواست هست و نفهمیدی هفته پیش تصادف کردم!
حواست هست که شبا تا دیروقت بیرون بودم و عین خیالت نشد!
حواست هست که لوبیا پلو دوست ندارم
الان بوش توی خونه پیچیده!
حواست هست موهای ژولیده و شلختگی رو دوست ندارم؛اما دو هفته بیشتره اصلا به خودت نرسیدی؟!
حواست هست ریش پرفسوری دوس نداری اما این ریش رو گذاشتم و تو غر نزدی!!
حواست هست پیراهن چارخونه قرمز دوست نداری،الان با این پیراهن روبروت نشستم و هیچی نمیگی!؟
حواست هست کیوان جان،شد کیوان؟
حواست هست چند وقته بهم نگفتی دوستت دارم؟!!
تو حواست کجا بوده که اینجا کنارم نبودی؟!
جسمت اینجا بود،اما روحت...
روحت معلوم نیست کجاها سیر میکرده..
ادامه دارد...
🌷-----*~*💗*~*---
@chadoram
💚حضرت_زینب
من بہ قرباݩ ٺو و صبر و قرارٺ زینب
من ڪه باشم ڪه بگویم ز وفایٺ زینب
همہ شب، مادر مـݩ بین نماز میخوانَد
پسرم، ایل و ٺبارم، به فدایٺ زینب
🌱پیشاپیش تولد بانوی وفا را به همه دوستدارانش تبریک میگویم❤️
┄┅┅❁💚❁┅┅┄
@chadoram
┄┅┅❁💚❁┅┅┄
ولادت حضرت زینب سلام الله علیه رو به تمام شما عزیزان تبریک و تهنیت عرض میکنم ♥❤❤♥❤❤♥♥♥😘😘😄😄😍😍😍😍😍😍🎆🎊🎆🎆🎉🎆🎉🎆🎉🎆🎊🎆🎇🎇🎊🎊🎇🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎇🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎆
#ادمین_نوشت
@chadoram
مدافعان حجابیم
#رمـــــان_دایرکتی #قسمت9 ✍ #فاطمه_قاف نشستم روی کاناپه و زار زار گریه کردم. همش به این فکر میک
#رمـــــان_دایرکتی
#قسمت10
✍ #فاطمه_قاف
با اینکه همه چتا رو پاک کرده بودم و دیگه خبری از صفحه های مجازی توی گوشیم نبود،اما باز میترسیدم و تو دلم خدا خدا میکردم کیوان چیزی از ارتباط غلطم نفهمیده باشه...
😞😞😞😞
ادامه داد..
_دوسش داری؟
+متعجب زده از سوالش،گفتم چی؟!😰
_چی نه کی!
+خب کی؟واضح حرف بزن..
_واضح نیست سوالم؟
+نه!
_افشین خانت!!!
🔥🔥
انگار آب یخ ریخته باشن روی سرم!😥
لال شده بودم،نمیتونستم چیزی بگم
کیوان از کجا فهمیده بود!!
من که همیشه چت ها رو پاک میکردم..
خودم رو زدم به اون راه....
با صدای لرزون گفتم افشین خان دیگه کیه!؟
_از من میپرسی!!!؟؟
هه هه....
کیوان قهقه ای سر داد و گفت:
_میشه دیگه برام نقش بازی نکنی
من همه چی رو میدونم!!
+چی رو میدونی؟!
چرا درست حرف نمیزنی منم بفهمم؟!
_خودتو به خریت نزن فرشته ...
دو هفته ست فهمیدم چه بلایی سر من و زندگیم آوردی😞
همون روزی که افشین خانت بهت گفته بود دوستت داره!!!
همون روز دستت برام رو شد!
چرا سکوت کردی؟؟؟
میگفتی دوسش داری دیگه...
میگفتی.... اشغال...!😡
فک کردی میتونی راحت خیانت کنی و منو بپیچونی!؟
کار خدا بود که دقیقا همون روزی که اون مرتیکه کثافت به زن من..!!
به ناموس من ابراز علاقه میکرد و میخواست دل ببره و دلبری کنه...
یادت بره گند کاریاتو پاک کنی و منم نصف شب وسوسه بشم و گوشیتو چک کنم..
دنیا روی سرم خراب شده بود...
اشک از چشمام جاری شد و روی گونه هام غلتید،نمیدونستم چی باید بگم!
لعنت به من....😭
کاش همه چیز رو زودتر از اینا تموم کرده بودم😭
قبل از اولین گفتن دوست دارم افشین...
قبل از اینکه لو برم...
قبل از اینکه بدبخت بشم...
کاش...
😭😭😭😭
ادامه دارد...
🌷-----*~*💗*~*-----🌷
@chadoram
#رمـــــان_دایرکتی
#قسمت11
✍ #فاطمه_قاف
غلط کردم کیوان..
غلط کردم..تروخدا منو ببخش😭
همه چی تموم شده...من سرم به سنگ خورده..
تروخدا منو ببخش کیوان...
_ببخشم!!؟؟چیکار کردی با من..؟
چیکار کردی با خودت؟
چی کم داشتی
هااااا......!!!
گیرم که کم داشتی،باید با اون مرتیکه چت میکردی؟!
دردی داشتی به خودم میگفتی
چرا به یه نامحرم آخه!!!
چراااا..
هر چی من گریه و عذر خواهی میکردم بی فایده بود،به پاش افتادم...
همه چی رو براش توضیح دادم
اما کیوان عصبی بود و گوشش به این حرفا بدهکار نبود!
چشماش آماده باریدن بود،اما غرور مردونه اش اجازه باریدن نمی داد....😭
کتشو برداشت رفت سمت در...😔
گفتم نرو کیوان..
یه چیزی بگو..
اصلا بزن درگوشم..
چرا هیچی نمیگی..
تنهام نذار کیوان..
برگشت زل زد تو چشمام
چشماش کاسه ی خون شده بود
گفت فرشته سقوط کردی،بدجوری ام سقوط کردی
از چشمم افتادی....
حیف اسم فرشته که رو تو گذاشتن،دیگه فرشته نیستی!!!
در کوبید و رفت...
تو چشماش نفرت رو دیدم...
تو چشماش غرور له شده شو دیدم...😞
نشستم پشت در و زانوی غم بغل کردم
و های های گریه کردم
کیوان 3شب تموم خونه نیومد!!!
تو این چند سال سابقه نداشت یه شبم تنهام بذاره
اما سه شبانه روز تنهام گذاشت
گوشیشم خاموش بود
از ترس آبروریزی نمیتونستم ازخانواده و دوست و آشنا سراغش رو بگیرم
سه شبانه روز اشک ریختم و اشک...
دریغ از یه لحظه آروم گرفتن. .
بلند شدم وضو گرفتم دو رکعت نماز خوندم،از خدا خواستم منو ببخشه و آبرومو حفظ کنه...
انقدر با خدا حرف زدم و گریه کردم که نفهمیدم کی سر سجاده خوابم برد...
شب بالاخره کیوان به خونه برگشت
داغون داغون...
انگار عزیزی رو از دست داده باشه!!!
کیوان شکسته شده بود و من مسبب این بدبختی بودم...
😔😔😔😔💔
ادامه دارد...
🌷-----*~*💗*~*-----
@chadoram
مدافعان حجابیم
#رمـــــان_دایرکتی #قسمت11 ✍ #فاطمه_قاف غلط کردم کیوان.. غلط کردم..تروخدا منو ببخش😭 همه چی تموم
#رمـــــان_دایرکتی
#قسمت12
✍ #فاطمه_قاف
چند روز گذشت...
کیوان حتی یه کلمه هم باهام حرف نزد..!
حتی نگاهمم نمیکرد..
حرفای منم هیچ تاثیری روش نداشت..
صبح میرفت سرکار،شب دیر وقت برمیگشت..
منتظر بودم بره دادگاه و تقاضای طلاق بده،
منتظر بودم این خبر به گوش فک و فامیل برسه و انگشت نمای عالم و آدم بشم
اما چند ماه گذشت و خبری نشد..!
توی اون چند ماه دلم خوش بود به دیدارهایی که با خانواده رخ میداد
فقط اونجا بود که کیوان به اجبار باهام حرف میزد و حفظ ظاهر میکرد!
فقط من میدونستم چه زجری میکشه از اینکه باهام هم کلام میشه و نقش بازی میکنه..!
چند ماه تمام باهم زیر یه سقف بودیم
اما جدا از هم...
جز یه سلام و خداحافظ اونم با اکراه
کلامی رد و بدل نمیشد..
طلاق عاطفی..💔😞
زندگی زیر یک سقف بدون هیچ ارتباطی..
ما چند ماه تمام فقط و فقط یه همخونه بودیم!
این بی تفاوتی داشت خفه ام میکرد
اگه تقاضای طلاق میداد انقدر زجر نمی کشیدم!
کیوان انگار با سکوت و بی محلی داشت شکنجه ام میداد..
دیگه صبرم سر اومد..
یه شب که اومد خونه،طبق معمول رفتم پیشش برای دلجویی..
اما باز بی اثر بود😭
گفتم یا ببخش یا طلاقم بده!!!
چرا طلاقم نمیدی؟؟؟
چرا پیش خانواده ها آبرومو نمیبری آخه؟!
میخوایی چی رو ثابت کنی؟!
پوزخندی میزد و چیزی نمیگفت..
من یه غلطی کردم...بهت بد کردم کیوان..میدونم!
من به خودمم بد کردم...😔
لعنت به من..
اما تو بزرگی کن و ببخش!
همش خودمو گول میزنم،میگم منو بخشیدی و گرنه طلاقم میدادی...
اما آخه اگه بخشیدی پس رو کاناپه خوابیدنت چیه؟
حرف نزدنات چیه؟
بی محلیات چیه؟!
جلوی مردم نقش بازی میکنی؛
توی خونه زجر کشم میکنی؟!
تروخدا یا ببخش یا طلاقم بده!
راحتم کن
دیگه تحمل ندارم...
ادامه دارد...
🌷-----*~*💗*~*-
@chadoram
#رمـــــان_دایرکتی
#قسمت13
✍ #فاطمه_قاف
بارها و بارها حرف طلاق رو پیش کشیدم...
هر بار که سر بحث باز میشد،کیوان یا سکوت اختیار میکرد یا عصبی میشد و تیکه انداختناش شروع میشد!
من رو متهم میکرد به خیلی از کارهایی که نکرده بودم..!
متهم به خیلی از حرف هایی که اصلا نزده بودم!
سخت بود برام تحمل حرفهایی که میزد
اما چاره ای نداشتم جز اینکه آه بکشم و سکوت کنم...
گاهی خودمو میذاشتم جای کیوان...
شاید اگه منم جای اون بودم،باور نمیکردم که علاقه به نامحرمی وجود نداشت!
شاید اگه منم جای کیوان بود شک میکردم...
اما..
اما بعضی حرفها و تهمت هایی که بهم میزد خیلی آزار دهنده بود...
یه وقتایی که حرفهاش مثل نیش مار سمی میشد دیگه نمیتونستم سکوت کنم
میگفتم من که دیگه هیچ برنامه ای تو گوشیم نیست!
من که قول دادم دیگه خطا نکنم...
میگفت از کجا معلوم..!؟
بعدشم اصلا برام مهم نیست !!
نصب کن اون برنامه های کوفتی رو...
افشین خانتم پیدا نکردی غصه نخورا...
آشغالای امثال افشین زیاده تو مجازی!
اون نشد یکی دیگه...
واسه اون وقت نکردی دلبری کنی...
واسه این یکی دلبری کن!
با اون نشد قرار مدار بزاری،با این یکی بذار!
به اون نشد بگی دوستت دارم...
به این یکی بگو..!
حرفاش دیوونم میکرد..
زجرم میداد..!
چند باری خودمو راضی کردم که برای دادخواست طلاق پا پیش بذارم تا از این جهنمی که توش هستم نجات پیدا کنم..
اما نتونستم قدم از قدم بردارم!
از یه طرف بحث آبرو در کار بود...
از طرفی بهم ریختن خانواده ها و رابطه فامیلی...
از طرفی من...
من واقعا کیوان رو دوست داشتم..!😔
با این شرایطی که پیش اورده بودم چقدر سخت بود ثابت کردن این جمله دو حرفی به کیوان!!!
من از لحاظ روحی بهم ریخته بودم..
آب خوش از گلوم پایین نمیرفت!
هر کی منو میدید میگفت چقدر رنگ و روت زرد شده...
چقدر بی حالی؛چرا انقدر لاغر شدی..؟!
نکنه خبری شده؟!نکنه داری مامان میشی فرشته خانوم؟؟
خنده تلخی رو لبهام سبز میشد و میگفتم نه خبری نیست...
اسم بچه که می اومد دوباره داغ دلم تازه میشد...
بارها کیوان اصرار کرده بود بچه دار بشیم و من مخالفت کرده بودم!
حالا با خودم میگفتم کاش خبری بود..
کاش بچه ای در راه بود..
حالا چقدر دلم میخواست مادر بشم..!
اما فسوس...😞
ادامه دارد...
🌷-----*~*💗*~
@chadoram
#رمـــــان_دایرکتی
#قسمت_آخر
✍ #فاطمه_قاف
افسوس..
افسوس که فرصت ها رو از دست داده بودم..
نه تنها فرصت برای به موقع مادر شدن رو از دست داده بودم
بلکه دچار خطا شده بودم و دیگه هیچ جایی تو دل کیوان نداشتم..!
برای آخرین بار رفتم سراغ کیوان...
باهاش حرف زدم..
گفتم منو ببخش!
اینهمه گناه میکنیم خدا ما رو میبخشه و به رومون نمیاره...
حالا من فقط یکبار خطا کردم!
نمیگم خطام کوچیک بوده نه..!!
اما قول دادم که تکرارش نکنم...همون یه بارم باور کن هیچ حسی از جانب من در کار نبود..
ببخش کیوان..!
دلم تنگ شده برا صدات...
دلم تنگ شده برا شنیدم اسمم از روی لبات...
دلم تنگ شده برای جان گفتنات...
دلم برات تنگ شده کیوان...
تروخدا ببخش...
کیوان سکوت کرد و لام تا کام حرفی نزد
دیگه طاقت این بی محلی و سکوت رو نداشتم
گفتم پس حالا که نمیبخشی طلاقم بده
من دیگه این وضع رو نمیتونم تحمل کنم...
گفت طلاق میخوای؟!
باشه...فردا میرم دادگاه تقاضای طلاق میدم
فقط تا روز جدایی حق نداری به کسی چیزی بگی...
خیره شدم به گلای قالی...
اشک از چشمام سرازیر شد و گفتم باشه!
نمیدونستم چی توی سرش میگذره!
میخواست منو بترسونه یا جدی جدی دیگه میخواست طلاق بده!!!
بالاخره تقاضای طلاق داد...
یه پامون تو دادگاه بود و یه پامون تو خونه...
از ترس اون به هیچکس چیزی نگفتم
بالاخره روز موعود فرا رسید...
لباسامو توی چمدون آماده کرده بودم که بعد دادگاه برگردم بردارم و برم خونه پدری...
رفتیم دادگاه..
بزور دو تا شاهد پیدا کردیم
نشستیم تا نوبتمون بشه
دل توی دلم نبود...
رنگ به رخ نداشتم!!
همش با خودم میگفتم کاشکی همه چی یه خواب باشه...
و از خواب بیدار بشم...
اما خوابی وجود نداشت
بعد یکسال تاوان گندی رو که زده بودم باید پس میدادم و آبروم جلوی خانواده ها میرفت...
اسممونو صدا زدن،رفتیم تو..
نشستیم روی صندلی کنار هم..
اول اسم منو صدا زدن
چشمهام بارونی شد و روی گونه ها غلتید؛دستام میلرزید..
به هر جون کندن که بود امضاء کردم و برگشتم سر جام نشستم...
حس خفگی بهم دست داده بود...دلم مرگ میخواست!😭
چه راحت زندگیمو باخته بودم...
چه راحت از کسی که دوسش داشتم جدا شدم..
همش با خودم میگفتم خدایا من که بهت قول دادم.. من که به عهدم وفا کردم...پس چرا کمکم نکردی...چرا به دل کیوان ننداختی منو ببخشه...
پس کو رحمانیتت..
کو بزرگیت..پس کجایی خداااا...صدای دل شکستم رو چرا نشنیدی خدا..!!!
نوبت کیوان شد...
رفت که امضا بزنه...
لرزش دستاشو حس میکردم
خودکارو گرفت دستش،برد سمت دفتر..!
یه نگاه به من..
یه نگاه به دفتر...
یه دفعه خودکار رو گذاشت روی میز...
ازش پرسیدن
_چی شد؟!
+ گفت نمیتونم..
_مگه شما نمیخواستی همسرتو طلاق بدی؟
+چرا..
_خب پس امضا کن دیگه برادر من!
+نمیتونم..!
_چرا آقای محترم؟
+چون دوسش دارم...
زل زد تو چشمام و گفت:
مگه نگفتی اینهمه گناه میکنیم خدا ما رو میبخشه و به رومون نمیاره...
وقتی خدا توبه آدمو میبخشه ...
من چه کارم...می بخشمت ..😞
#پایان...
🌹دوستان گلم مواظب زندگیتون باشین شیطان از هر وسیله ای استفاده میکنه که بنیاد خانواده رو سست کنه این داستان کاملا واقعی بود امیدوارم همیشه در زندگیتون در کنار همسر وفرزندان بهترین زندگی رو داشته باشین😊
🌷-----*~*💗*~*-----?
┄┅═✼💗✼═┅┄
@chadoram
#پیشنهاد
چهارشنبه ها و پنجشنبه ساعت ۲۲:۳۰ دقیقه برنامه چراغ رو از شبکه پنج سیما تماشا کنید
چراغ فراموش نشه🤚
❣امروز داشتم به اسم شهیدگمنام
فڪر میڪردم
🌷#شهید_گمنام_ابراهیم_هادی🌷
✴️ یعنے یڪ قبر ساده ڪہ فقط رویش نوشته فرزند روح_الله یا گمنام...
❇️ یعنے یڪ قبر کوچک ڪه داخلش یڪ قهرمان پاڪ خوابیده اما بے نام...
⚛ شهید گمنام
یعنی قبر خاڪ گرفته و بے رنگ و لعاب...
شهید گمنام یعنے مادر...
✴️ مادرے ڪہ سر هر چهار هزار
قبر گمنام گلزار را طے میڪند
بہ امید اینڪه یڪے از آنها پسرش باشد...
❇️ شهید گمنام
یعنے بغض...
⚛ یعنے یڪ پسر جوان ڪه ڪلے آرزو داشت...
ولے نشد...
نشد ڪه به هیچ ڪدامشان برسد...
یڪروز رفت
و دیگر برنگشت...
✴️ وقتی هم ڪه برگشت شد گمنام...
شد شبیه مادرش زهرا"سلام الله"...
❇️ وقتےاز ڪنار قبر شهید_گمنامے رد میشوے به این فڪر ڪن
ڪه اون هم یڪ جوان بود عین تو
فقط گمشده ست..
⚛ گمنامے یعنی درد...
دردے شیرین...
یعنے با عشق یڪے شدن...
یعنے اثبات اینکه از همه چیزت براے معشوقت گذشتے...
یعنی فقط خدا را دیدی و رضای او را خواستی نه تعریف و تمجید مردم را.
✴️ @chadoram
┄✦۞✦༻﷽༺✦۞✦┄
#شهیدانه
#وصیتشهدادربارهیحجاب:
🌷"#شهیدسیدمحمدخاکساریمقدم "
خواهرم زینب زمان باش
تورسالت عمیقی به دوش داری و آن حفظ حجاب است، تو باید فرزندانی همچون علی اکبر و علی اصغر تربیت کنی.
🌷" #شهیدحمیدرضانظام "
خواهرم، از بی حجابی است اگر عمر گل کم است نهفته باش و همیشه گل باش.
🌷" #شهیدمحمدرضادهقان "
یک چادر از حضرت زهرا(س) به خانم ها ارث رسیده است؛
بعضی زن ها لیاقت داشتن تنها ارثیه از دختر پیامبر(ص) را هم ندارند.
🌷" #شهیدمحسنحججی"
از همه ی زنان امت رسول الله می خواهم روز به روز حجاب خود را تقویت کنید،
مبادا تارمویی از شما نظر نامحرمی را به خود جلب کند
مبادا رنگ ولعابی برصورتتان باعث جلب توجه شود
مباداچادر را کناربگذارید
همیشه الگوی خودراحضرت زهرا و زنان اهل بیت قرار دهید...
@chadoram