#رمـــــان_دایرکتی
#قسمت_آخر
✍ #فاطمه_قاف
افسوس..
افسوس که فرصت ها رو از دست داده بودم..
نه تنها فرصت برای به موقع مادر شدن رو از دست داده بودم
بلکه دچار خطا شده بودم و دیگه هیچ جایی تو دل کیوان نداشتم..!
برای آخرین بار رفتم سراغ کیوان...
باهاش حرف زدم..
گفتم منو ببخش!
اینهمه گناه میکنیم خدا ما رو میبخشه و به رومون نمیاره...
حالا من فقط یکبار خطا کردم!
نمیگم خطام کوچیک بوده نه..!!
اما قول دادم که تکرارش نکنم...همون یه بارم باور کن هیچ حسی از جانب من در کار نبود..
ببخش کیوان..!
دلم تنگ شده برا صدات...
دلم تنگ شده برا شنیدم اسمم از روی لبات...
دلم تنگ شده برای جان گفتنات...
دلم برات تنگ شده کیوان...
تروخدا ببخش...
کیوان سکوت کرد و لام تا کام حرفی نزد
دیگه طاقت این بی محلی و سکوت رو نداشتم
گفتم پس حالا که نمیبخشی طلاقم بده
من دیگه این وضع رو نمیتونم تحمل کنم...
گفت طلاق میخوای؟!
باشه...فردا میرم دادگاه تقاضای طلاق میدم
فقط تا روز جدایی حق نداری به کسی چیزی بگی...
خیره شدم به گلای قالی...
اشک از چشمام سرازیر شد و گفتم باشه!
نمیدونستم چی توی سرش میگذره!
میخواست منو بترسونه یا جدی جدی دیگه میخواست طلاق بده!!!
بالاخره تقاضای طلاق داد...
یه پامون تو دادگاه بود و یه پامون تو خونه...
از ترس اون به هیچکس چیزی نگفتم
بالاخره روز موعود فرا رسید...
لباسامو توی چمدون آماده کرده بودم که بعد دادگاه برگردم بردارم و برم خونه پدری...
رفتیم دادگاه..
بزور دو تا شاهد پیدا کردیم
نشستیم تا نوبتمون بشه
دل توی دلم نبود...
رنگ به رخ نداشتم!!
همش با خودم میگفتم کاشکی همه چی یه خواب باشه...
و از خواب بیدار بشم...
اما خوابی وجود نداشت
بعد یکسال تاوان گندی رو که زده بودم باید پس میدادم و آبروم جلوی خانواده ها میرفت...
اسممونو صدا زدن،رفتیم تو..
نشستیم روی صندلی کنار هم..
اول اسم منو صدا زدن
چشمهام بارونی شد و روی گونه ها غلتید؛دستام میلرزید..
به هر جون کندن که بود امضاء کردم و برگشتم سر جام نشستم...
حس خفگی بهم دست داده بود...دلم مرگ میخواست!😭
چه راحت زندگیمو باخته بودم...
چه راحت از کسی که دوسش داشتم جدا شدم..
همش با خودم میگفتم خدایا من که بهت قول دادم.. من که به عهدم وفا کردم...پس چرا کمکم نکردی...چرا به دل کیوان ننداختی منو ببخشه...
پس کو رحمانیتت..
کو بزرگیت..پس کجایی خداااا...صدای دل شکستم رو چرا نشنیدی خدا..!!!
نوبت کیوان شد...
رفت که امضا بزنه...
لرزش دستاشو حس میکردم
خودکارو گرفت دستش،برد سمت دفتر..!
یه نگاه به من..
یه نگاه به دفتر...
یه دفعه خودکار رو گذاشت روی میز...
ازش پرسیدن
_چی شد؟!
+ گفت نمیتونم..
_مگه شما نمیخواستی همسرتو طلاق بدی؟
+چرا..
_خب پس امضا کن دیگه برادر من!
+نمیتونم..!
_چرا آقای محترم؟
+چون دوسش دارم...
زل زد تو چشمام و گفت:
مگه نگفتی اینهمه گناه میکنیم خدا ما رو میبخشه و به رومون نمیاره...
وقتی خدا توبه آدمو میبخشه ...
من چه کارم...می بخشمت ..😞
#پایان...
🌹دوستان گلم مواظب زندگیتون باشین شیطان از هر وسیله ای استفاده میکنه که بنیاد خانواده رو سست کنه این داستان کاملا واقعی بود امیدوارم همیشه در زندگیتون در کنار همسر وفرزندان بهترین زندگی رو داشته باشین😊
🌷-----*~*💗*~*-----?
┄┅═✼💗✼═┅┄
@chadoram
#پیشنهاد
چهارشنبه ها و پنجشنبه ساعت ۲۲:۳۰ دقیقه برنامه چراغ رو از شبکه پنج سیما تماشا کنید
چراغ فراموش نشه🤚
❣امروز داشتم به اسم شهیدگمنام
فڪر میڪردم
🌷#شهید_گمنام_ابراهیم_هادی🌷
✴️ یعنے یڪ قبر ساده ڪہ فقط رویش نوشته فرزند روح_الله یا گمنام...
❇️ یعنے یڪ قبر کوچک ڪه داخلش یڪ قهرمان پاڪ خوابیده اما بے نام...
⚛ شهید گمنام
یعنی قبر خاڪ گرفته و بے رنگ و لعاب...
شهید گمنام یعنے مادر...
✴️ مادرے ڪہ سر هر چهار هزار
قبر گمنام گلزار را طے میڪند
بہ امید اینڪه یڪے از آنها پسرش باشد...
❇️ شهید گمنام
یعنے بغض...
⚛ یعنے یڪ پسر جوان ڪه ڪلے آرزو داشت...
ولے نشد...
نشد ڪه به هیچ ڪدامشان برسد...
یڪروز رفت
و دیگر برنگشت...
✴️ وقتی هم ڪه برگشت شد گمنام...
شد شبیه مادرش زهرا"سلام الله"...
❇️ وقتےاز ڪنار قبر شهید_گمنامے رد میشوے به این فڪر ڪن
ڪه اون هم یڪ جوان بود عین تو
فقط گمشده ست..
⚛ گمنامے یعنی درد...
دردے شیرین...
یعنے با عشق یڪے شدن...
یعنے اثبات اینکه از همه چیزت براے معشوقت گذشتے...
یعنی فقط خدا را دیدی و رضای او را خواستی نه تعریف و تمجید مردم را.
✴️ @chadoram
┄✦۞✦༻﷽༺✦۞✦┄
#شهیدانه
#وصیتشهدادربارهیحجاب:
🌷"#شهیدسیدمحمدخاکساریمقدم "
خواهرم زینب زمان باش
تورسالت عمیقی به دوش داری و آن حفظ حجاب است، تو باید فرزندانی همچون علی اکبر و علی اصغر تربیت کنی.
🌷" #شهیدحمیدرضانظام "
خواهرم، از بی حجابی است اگر عمر گل کم است نهفته باش و همیشه گل باش.
🌷" #شهیدمحمدرضادهقان "
یک چادر از حضرت زهرا(س) به خانم ها ارث رسیده است؛
بعضی زن ها لیاقت داشتن تنها ارثیه از دختر پیامبر(ص) را هم ندارند.
🌷" #شهیدمحسنحججی"
از همه ی زنان امت رسول الله می خواهم روز به روز حجاب خود را تقویت کنید،
مبادا تارمویی از شما نظر نامحرمی را به خود جلب کند
مبادا رنگ ولعابی برصورتتان باعث جلب توجه شود
مباداچادر را کناربگذارید
همیشه الگوی خودراحضرت زهرا و زنان اهل بیت قرار دهید...
@chadoram
#زیباترین_شهادت 🌷
🌺 ابراهیم می گفت:
اگه جایی بمانی که
⇜دست احدی بهت نرسه
⇜کسی تو رو #نشناسه
🌾 خودت باشی و آقا، #مولا هم بیاد سرتو روی دامن بگیره
این #خوشگلترین_شهادته
🔸 تو پلاکت را دادی که گمنام شوی
🔹 من دویدم که نامدار شوم
🌾 حالا من مانده ام زیر خروارها فراموشی و نام_تو در دل تمام انسانها
#شهید_ابراهیم_هادی
@chadoram
گفت: راستی جبهه چطور بود؟
گفتم : تا منظورت چه باشد .🙃
گفت: مثل حالا رقابت بود؟🤔
گفتم : آری.
گفت : در چی؟ 😳
گفتم :در خواندن نماز شب.😊
گفت: حسادت بود؟
گفتم: آری.
گفت: در چی؟ 😮
گفتم: در توفیق شهادت.😇
گفت: جرزنی بود؟ 😳
گفتم: آری.
گفت: برا چی؟
گفتم: برای شرکت در عملیات .😭
گفت: بخور بخور بود؟😏
گفتم: آری .☺
گفت: چی میخوردید؟ 😏
گفتم: تیر و ترکش 🔫
گفت: پنهان کاری بود ؟
گفتم: آری .
گفت: در چی ؟
گفتم: نصف شب واکس زدن کفش بچه ها .👞
گفت: دعوا سر پست هم بود؟
گفتم: آری .
گفت: چه پستی؟؟ 🤔
گفتم: پست نگهبانی سنگر کمین .💂
گفت: آوازم می خوندید؟ 🎙
گفتم: آری .
گفت: چه آوازی؟
گفتم:شبهای جمعه دعای کمیل .
گفت: اهل دود و دم هم بودید؟؟ 🌫
گفتم: آری .
گفت: صنعتی یا سنتی؟؟ 😏
گفتم: صنعتی ، خردل ، تاول زا ، اعصاب💀☠
گفت: استخر هم می رفتید؟ 💧
گفتم: آری ...
گفت: کجا؟
گفتم: اروند، کانال ماهی ، مجنون .🌊
گفت: سونا خشک هم داشتید ؟
گفتم: آری .
گفت: کجا؟
گفتم:تابستون سنگرهای کمین ،شلمچه، فکه ،طلائیه.
گفت: زیر ابرو هم برمی داشتید؟ 🙄
گفتم: آری
گفت: کی براتون برمی داشت؟😏
گفتم: تک تیرانداز دشمن با تیر قناصه .😞
گفت: پس بفرمایید رژ لبم میزدید؟؟😏😏 گفتم: آری
خندید و گفت: با چی؟
گفتم: هنگام بوسه بر پیشونی خونین دوستان شهیدمان😭😔
سکوت کرد و چیزی نگفت...
🌹ياد و خاطره رزمندگان بی نام و بی ادعا گرامي باد.
@chadoram
#ارسالی_اعضا
سلام داستان چادری شدن من از موقعی شروع شد که مامانم بخاطر عفونت که تو خونش مشخص شده بود دو سه باری آزمایش داد ولی آخرین باری که آزمایش داد نزدیکای محرم بود مامانم همه ی حرفاش رو که نه ولی بیشترش رو به من که دختر اولش و بچه بزرگ خونواده بودم میگفت هفده سالم بود که ازدواج کرده بود م و یه بچه هم داشتم یروز قبل از محرم اومد خونمون و دیدم یحالیه ازش پرسیدم مامان اتفاقی افتاده با بابا بحثتون شده گفت ن خلاصه با کلی التماس و اصرار که چی شده و ....تا آخرش گفت دوباره رفتم آزمایش جواب آزمایش اینبار دکتر گفت که عفونت خودش یه نوع اسیده و بازم تو خودش اسید داره و اسید عفونت رفته داخل خون و دیگه درمانش سخته
همونجا تو دلم لرزید مادرم جوون بود تازه ۳۵ سالش بود گفتم نگران نباش خدا بزرگه در صورتی که خودم داشتم دق میکردم ...
خلاصه وقتی رفتن بغضم ترکید و ها ی های گریه کردم و خدا رو به امام حسین قسم دادم .همونجا از امام حسین خواستم از خدا شفای مادرم رو بگیره منم از قبل از تاسوعا و عاشورا چادر بگیرم سرم کنم و این چادر را هیچ کجا از سرم برندارم .
خدا و امام حسین مادرم رو شفا داده بودن و منم پارچه ی چادر مشکی که مامانم واسم خریده بود داده بودم دوخته بودن و سرم کردم
@chadoram
😊 لبخند شهدایی 😊
💢 #ببين_حال_پريشانم
🔶اگر كسی نمیدانست قضيه چيه با خود میگفت: خدا شفاش بده، احتمالاً کم و کسر داره، مثلاً يکی از کارهايش که خوب يادم هست از آن روزهايی که هنوز او را نمیشناختم اين است که وقتی میديد بچهها زيادی سرشان به کار خودشان گرم است، میآمد و در حالی که به ظاهر اعتنايی هم به ديگران نداشت۰ به نقطهای خيره میشد و میگفت: ببين....ببين😂
🔸طبيعی بود که هرکس چون تصور میکرد او را صدا میکند برمیگشت و او در ادامه در حالی که يک دستش را به سينهاش میزد میگفت: «ببين حال پريشانم، حسين جانم، حسين جانم😂
يعنی مثلاً دارم نوحه میخوانم و کسی را صدا نکردهام 😁
@chadoram
🇮🇷 سیره شهدا 🇮🇷
🍃 یکبار ایشان داشت سخنرانی میکرد اول وقت شد، گفت: آقایان اگر الان وسط سخنرانی تلفن از یک شخصیت مهم مملکتی باشد که با بنده کار داشته باشد، اجازه میدهید بروم گوشی را بردارم؟
🍃 همه گفتند: بله بروید گوشی را بردارید، ایشان گفت: الان خدا پشت خط است، تلفن خدا زنگ میزند، وقت اذان است، او رفت برای نماز و همه مردم هم رفتند نماز.
#شهید_محمدعلی_رجایی
#خدمتگزار_مردم
@chadoram
چگونه باور کنم خبر رفتنت را سردار؟ 😔
پاشو مگر نمی بینی شامیان دور علی را گرفته اند؟
پاشو برادر
دلم رفته بین الحرمین
کنار علقمه
بند بند وجودم دم گرفته" ای اهل حرم میر و علمدار نیامد"
پاشو دلمان برای لبخندت
برای بصیرتت
برای آرزوهای شهادتت تنگ می شود
پاشو امیر لشگر ایران
پاشو هنوز فتوحات زیادی باقی مانده
پاشو دلم برای خم ابرویت تنگ شده
برای اخم های پرصلابت
برای فرماندهی پر صلابتت
چگونه باور کنم رفتنت را!؟
آنقدر در کوه ها و بیابان ها به دنبال شهادت گشتی
تا آخر تو را در آغوش گرفت
تو شهید زنده بودی
و حالا یارانت دورت را گرفته اند
قسم به حرمت حضرت مادر
برای هر قطره خونت باید هزینه ها بدهند
حاج قاسم، بشنو
"بسم الله القاسم الجبارین" را پشت بی سیم می گویند!
علم بر روی زمین نمی ماند
#قاسم_سلیمانی
#شهید
#شهید_قاسم_سلیمانی
#بصیرت
@chadoram