#عبور_از_سیم_خاردار_نفس
#پارت37
*آرش*
با حرفم عصبانیش کرده بودم، بعد از این که برایم توضیح داد، می خواست ادامه ی راهش را از سر بگیرد که، هم زمان وزش بادباعث شدیک طرف چادرش از دستش رها شود و با صورت من برخورد کند، با دستم گرفتمش و قبل از این که به دستش بدهم بوییدمش وبوسه ایی رویش نشاندم، با دیدن این صحنه نمی دانم چرا به چشم هایم زل زدو ماتش بردوحلقهی اشکی چشم هایش راشفاف کرد. زود رویش را برگرداند. دیگر از این که چادرش را جمع کند منصرف شد و دور شد، بدون این که حرفی بزند.
ولی من همانجا ایستادم ورفتنش را نگاه کردم. باد حسابی چادرش را بازی می داد ولی او مثل مسخ شده ها مستقیم می رفت و تلاشی برای مهار چادرش نمی کرد.
حرف هایش مرا، در فکر برده بود، خوب می دانستم که حرف هایش درست است ولی نمی توانستم قبول کنم که به خاطر این چیزها مقاومت می کند.
وقتی گفت بهتره تمومش کنیم. انگار یک چیزی در من فرو ریخت، اصلا انتظارش را نداشتم، چطور می تواند اینقدر راحت و بی خیال باشد.
وقتی به خانه رسیدم، تمام شب را به فکرو خیال گذراندم، ولی حتی در خیالاتم هم نتوانستم خودم را بدون راحیل تصور کنم.
دم دمای صبح بود که خوابم برد.
با صدای بلند تلویزیون چشم هایم را باز کردم، نگاهی به خودم انداختم. دیشب بدون عوض کردن لباس هایم خوابیده بودم .بلند شدم و خودم را به تلویزیون رساندم و خاموشش کردم.
ــ بیدار شدی پسرم؟
ــ مامان جان چه خبره این همه صدا؟
ــ آخه هر چی صدات کردم بیدار نشدی، گفتم اینجوری بیدارت کنم.
ــ این نوعش دیگه شکنجه کردنه نه بیدار کردن.
مرموزانه نگاهم کردو گفت:
–حالا چرا لباس عوض نکردی؟ چیزی شده؟
خمیازه ایی کشیدم و گفتم:
– نه فقط خسته بودم، الانم دیرم شده باید برم.
برای این که مامان سوال پیچم نکند، خیلی زود به اتاقم برگشتم، تاکیفم رابردارم وبه دانشگاه بروم.
می خواستم زودتر به کلاس برسم تا ببینمش، امروز یکی از کلاسهایمان باهم بود.
وارد سالن که شدم یکی از هم کلاسی های دختر،ترم پیشم جلوم سبز شدوسلام بلند بالایی کردو دستش رادراز کرد، برای دست دادن، هم زمان راحیل هم وارد سالن شدو زل زد به ما.
نگاه گذرایی به او انداختم، دلخوری از چهره اش پیدا بود.
تردید کردم برای دست دادن، رد کردن دست هم کلاسیم برایم افت داشت، دستم را جلو بردم ولی با سر انگشتم خیلی بی تفاوت دست دادم ودر برابر چشم های متعجبش گفتم:
– ببخشید حسابی دیرم شده.
برای رفتن به کلاس با راحیل هم مسیر شدیم.
سلام کردم.
جواب سلامم رو از ته چاه شنیدم.
نگاهش کردم وبه خاطردیدن چشم های قرمزش گفتم:
– خوبین؟
احتمالا او هم مثل من شب تا صبح نخوابیده بود.
جوابم را نداد پا تند کردو زودتر از من وارد کلاس شد.
از یک طرف این بی محلی هایش را دوست داشتم چون این حسادت ها نشانه ی علاقه اش بود. از طرف دیگر طاقت این کارهایش را نداشتم و بهم فشار می آمد.
داخل کلاس رفتم و سرجایم نشستم.
بعد از چند دقیقه یکی از بچه هاوارد کلاس شدو گفت:
–بچه ها استاد کاری براش پیش امد، رفت.
همهمه کل کلاس را گرفت و بچه ها یکی یکی بیرون رفتند. دوست های راحیل چیزی گفتند و رفتند. سارا هم نگاه گذرایی به من انداخت و رفت، جدیدا اوهم بامن سر سنگین شده بود.
دودل شدم برای نشستن روی صندلی کناری اش. چون می دانستم احتمال این که بلند بشورد و برود خیلی زیاد است، ولی نمی دانم چرا نتوانستم نَروم.
سرش راروی ساعد دستش گذاشت.
وقتی خودم رارساندم به صندلی کناریاش، برای چند ثانیه چهره ی عصبانیش جلوی چشمم آمو. ولی کوتاه نیامدم و با احتیاط نشستم وآروم پرسیدم:
–سرتون درد می کنه؟
هراسون سرش را بلند کردو خودش را جمع و جور کردوبا صدای دو رگه ایی که پر از غم بود گفت:
–نه خوبم. فقط خسته ام.
بلند شد که برود فوری گفتم:
–میشه چند لحظه صبر کنید؟
با دلخوری گفت:
–نه باید برم.درضمن ما که دیگه حرفی باهم نداریم دیروز حرف هامون رو زدیم.
خواست رد شودکه چادرش راگرفتم و هر چه التماس بود درچشم هایم ریختم و گفتم:
– خواهش می کنم، فقط چند لحظه.
با تعجب نگاهش را روی دستم که چادرش را مشت کرده بودم انداخت.
مشتم را بازکردم و سرم را پایین انداختم.
ــ باشه زودتر.
با خوشحالی گفتم:
–اگه من دیگه با هیچ دختری دست ندم و شوخی نکنم حل میشه؟
لبخندی زدو گفت:
– منظورتون با نامحرمه؟
از لبخندش جون گرفتم و گفتم:
–بله خب همون.
ــ خب خیلی خوشحالم که متوجه کار اشتباهتون شدید ولی این روی تصمیم من تاثیری نداره.
چون اون مسئله ایی که گفتم یه مثال بود.
این که شما کاری رو از روی اعتقاد و فکر خودتون انجام بدید یا از روی اجبار و غیره خیلی با هم فرق داره.
✍#بهقلملیلافتحیپور
#ادامهدارد...
#پارت38
*راحیل*
خانه که رسیدم، مامان بادیدنم با لبخند سلام کردو گفت:
–شام حاضره لباست رو عوض کن و بیا.
از این که زودتر از من سلام کرده بود با خجالت گفتم:
–گرسنه نیستم مامان جان.
لبخند مامان جمع شد.
–سعیده امده.
به اتاق رفتم دیدم سعیده و اسرا درحال پچ پچ کردن هستند، با دیدن من لبخند زورکی زدند و سلام کردند.
چادرم را از پشت دری اتاق آویزون کردم و گفتم:
–علیک السلام.
اسراگفت:
– من میرم کمک مامان.
سعیده هم تبسمی کردو گفت:
– چه خبر راحیلی؟
همانطور که مانتوام را آویزان می کردم گفتم:
–این ورا؟
ــ تو که جواب تلفن نمیدی امدم ببینم چه کردی؟
ــ چیو؟
چشمکی زدو گفت:
– عاشق خوش تیپ رو دیگه.
آهی کشیدم و گفتم:
–ردش کردم، تموم شد.
باتعجب گفت:
–باز دیونه بازی راه انداختی؟ برای چی آخه؟
از حرفش خنده ام گرفت و گفتم:
–دیونه ها که واسه کارهاشون دلیل ندارند.
ــ وای راحیل حیف بود، بعد لبخندی زدوباشیطنت ادامه داد:
–حداقل من رو بهش معرفی می کردی.
برس را برداشتم، همانطور که موهایم را بُرس می کشیدم گفتم:
– اتفاقا فکر کنم باهم خیلی تفاهم داشته باشید.
کنارم روی تخت نشست.
–بزار برات ببافم.
بعد آهی کشید.
– راحیل واقعا خیلی به هم میومدید آخه. تازه اون بی حجابی تو رو ببینه با این موهای خرمن، خر من، که سر به بیابون میزاره. فرق با حجاب و بی حجابت زمین تا آسمونه. شروع به بافتن موهایم کرد.
–یعنی اونم بی خیال شدو خیلی منطقی برخورد کرد؟
با حرفهایش بغض امد دوباره چسبید بیخ گلویم، به زور پایین فرستادمش و گفتم:
–بالاخره باید کنار بیاد دیگه.
اصلا میل به غذا نداشتم ولی باید می خوردم نباید تابلو بازی درمیاوردم. به زور چند قاشق خوردم و با شستن ظرف ها خودم را مشغول نشان دادم تا از نگاه های سنگین مامان نجات پیدا کنم.
موقع خواب به اصرار مامان سعیده روی تخت من خوابید و منم به اتاق مامان رفتم.
می دانستم مامان می خواهد حرف بزند. پس اعتراضی نکردم. مامان جایم را کنار خودش انداخت.
وقتی دراز کشیدیم گفت:
–فردا آخرین روزیه که میری پیش آقای معصومی، می خوای واسه پس فردا برنامه بزاریم بریم بیرون؟
آهی کشیدم.
– نه مامان حوصله ندارم.
مامان سرش را برگرداند به طرفم و گفت:
– اگه از رد کردن اون پسره پشیمونی هنوزم دیر نشده، می تونی...
ــ نه مامان چرا باید پشیمون باشم؟ بااین حرفم بغض تیرشدتوی گلویم واحساس خفگی کردم باید بیرون می ریختمش تانفس بکشم. اشکهایم باعث شدازمامان خجالت بکشم.
مامان سرم را در سینهاش فشرد، چه عطریست این عطرگل رازقی، هرجاکه استشمامش کنی بوی مادرمیدهد.
–می دونم، خیلی سخته، باید تحمل کنی دخترم. خودت خواستی.
ــ خودم خواستم چون کار درست اینه، ولی راهش رو نمی دونم مامان، چطوری تحمل کنم؟
مامان سرم رااز خودش جدا کرد.
– راهش اینه که نبینیش، وقتی به عشق پرو بال ندی کمکم با گذشت زمان فرو کش می کنه، حداقل اینقدر آزارت نمی ده.
عشق مثل یه جانور گرسنه می مونه، خوراکش ارتباط، اطمینان دادن های پی در پی به هم، وچشم به چشم هم دوختنه...
سعی کن هیچ کدوم رو انجام ندی.
تعجب زیادم باعث شد گریه ام بند بیاید، خیلی دلم می خواست از مامان بپرسم که آیا او هم عشق را تجربه کرده یانه؟ ولی حیا مانع شد، خیلی حرفه ایی حرف می زد.
ــ ولی مامان تا آخر ترم خیلی مونده ناخواسته هم رو می بینیم سر کلاس.
ــ خب برو ردیف اول بشین که جز استاد کسی رو نبینی، بعدشم چشم هات رو بیشتر کنترل کن. بعد از تموم شدن کلاس فوری برو بیرون که بهش مهلت حرف یا دیدار ندی. خودتم باید بیشتر از این مشغول کنی. مثلا میگم بریم بیرون چرا نمیای؟ اصلا میریم امام زاده، اونجا می تونی خودت رو سبک کنی، یا واسه خودت یه برنامه، کلاسی چیزی بزار...
ــ بلند شدم سر جام نشستم.
– می گم مامان کاش آقای معصومی نمی گفت اونجا دیگه نرم، آخه حداقل تا وقتی با ریحانه هستم سرم گرمه.
مامان هم بلند شد نشست.
– آخه اونجا رفتنتم درست نیست دخترم. همون بهتر که تموم شد.
به حالت اعتراض گفتم:
– ولی آقای معصومی اونطوری نیست، خیلی...
حرفم را قطع کردوگفت:
–می دونم ولی به هر حال نامحرمه، کار عاقلانه ایی نیست. اگر همون موقع قبل از این که باهاش قراردادببندی بهم می گفتی، نمیزاشتم بری اونجا کار کنی.
– به ریحانه عادت کردم، آخه چطوری نبینمش.
ــ خوب هفته ایی یک بار برو ببینش، ولی وقتی پدرش خونه نیست. وقتی بچه پیش عمشه. راحیل صبور باش.
ناخواسته یاد این شعر کرمانی افتادم.
"دوای درد جدایی کجا به صبر توان کرد
بیار شربت وصل ار طبیب درد فراقی"
دراز کشیدم و پتو را روی سرم کشیدم و به مادرم شب بخیر گفتم و سعی کردم بخوابم.
✍#بهقلملیلافتحیپور
#ادامهدارد...
❣ #سلام_امام_زمانم ❣
در تمنای نگاهت بی قرارم تا بیایی
من ظهور لحظهها را میشمارم تا بیایی
خاک لایق نیست تا بہ رویش پا گذاری
در مسیرت جانفشانم گلبکارم تا بیایی
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#صبحتون_مهدوے 🌼
👉 @chadoram
May 11
تو ، معمولا چه وقتهایی خدا رو شکر میکنی؟!
بعد از نعمتهاش؟
مثلا غذای روزانه،درآمد ماهانه؟
حالا بیا و گاهی،موقعی که یه چیزی نمیشه ونمیخواد و نمیده، شکرش کن.گاهی اصرار میکنی و تلاش می کنی و زمین و زمان رو به هم میبافی که بشه و نمیشه آخرش.
تو با دنیا ، با خودت و با همه چیزهایی که هستند لج میکنی
بعد ...
خیلی بعد شاید ...
خداوند غافلگیرت میکنه و تو میشینی به قضاوت روزهایی که گذشت.لحظه هایی که گذشت و عمری که گذشت!
خدا گاهی از روش های عجیبی برای نشون دادن آینده به تو استفاده می کنه.
قبول دارم سخت میگذره ، تلخ میگذره.
ولی وقتی میگذره و تو،عین شن کف رودخونه بعد از طوفان،آرام مینشینی کف بستر رود، همون لحظه های آرامش ، به یاد لج و لجبازی های خودت بیفت. یه کمی توی خلوت خودت خجالت بکش یه کمی ذوق کن ، یه کمی گریه ولی بیشتر از همه ، از همه وقت ، از همه حال شکرش کن به زبون دلت شکرش کن ببین با ندادنش ، نخواستنش ، چه چیزایی بهت بخشیده!
بهش اعتماد کن.
یه چشمکی هم بزن به اون چیزایی که داری و مدتیه که نمیخوای از داشتن اونها لذت ببری! برو شکر کن و شاد باش.
بهش اعتماد کن.
به نداده هاش ، بیشتر از داده هاش اعتماد کن ...!
#لیدا_رشتچی
#خدایا_شکرت❤️
@chadoram
می خواستم از کانال خارج بشم ولی با دیدن بیو ها و تصاویر و متنای قشنگش منصرف شدم شما هم یه نگاهی بهش بندازید لطفا 🙃@banoeirani
May 11
💢 #شبهه : 🕵♀
⚛برای نهادینه کردن فرهنگ حجاب و عفاف چه باید کرد؟ آیا راه حل اجبار حکومتی است؟
✅✅#پاسخ:
بی شک راه حل اصلی اقدامات فرهنگی است 👌
اما ادله ای نیز برای استفاده از اجبار حکومتی در موقع مقتضی وجود دارد.💯
✴️برخی راه حل های خوب را می توان به صورت زیر اشاره کرد:
1⃣تبیین عقلانی بودن و مفید بودن حجاب
2⃣مبارزه با فساد و تبعیض و فقر در جامعه
3⃣کوتاه نمودن مدت زمان دوران اخذ مدرک فوق لیسانس و سربازی به ۲۳ سالگی
4⃣ایجاد اشتغال و تسهیلات در امر ازدواج جوانان
5⃣نهادینه کردن فرهنگ ازدواج آسان
6⃣کوتاه نمودن دوران خدمت سربازی
7⃣کمک در دستیابی سریع تر جوانان به هویت خویش
8⃣پیشرفت و تعالی کشور با تولید فکر
9⃣خودباوری
✴️ریشه های هفتگانه بدحجابی
(از نگاه دکتر رحیم پور ازغدی):
⬅️الف) جو زدگی
⬅️ب) فساد اخلاقی
⬅️ج) تنبلی
⬅️و) تربیت غلط خانوادگی
⬅️ه) سیاسی (لجبازی)
⬅️ن) شوهریابی
🔹طبعا برای برطرف کردن هر یک از علل بدحجابی باید نسخه ای جداگانه بپیچیم و نباید یکسان برخورد کنیم.☝️
✴️ادله قائلین به الزام حکومتی حجاب:
▫️الف)سیره عقلا بر جلوگیری از اختلال نظام و استیفای مصالح است.
▫️ب) اطلاقات ادله احکام فردی و اجتماعی دین بر اجرا است یعنی غرض خدا از نزول احکام اجرای آن هاست.
▫️ج) ادله نهی از منکر که یکی از مراتب آن نهی عملی است.
▫️و) اصل فقهی: کل من خالف الشرع فعلیه حدّ او تعزیر.
@chadoram
💓 #چادرانھـ
🌹روزے ڪه تو را آفرید
آرام در گوشتــ زمزمه ڪرد :
تو جهاد نڪن
تو مانند مردان ڪار نکن
تو دستــ به سیاه و سفید هم نزدے،نزدے...🙂
فقط حجابتــ را
فقط عفافتــ را
فقط نجابتتـ را
با چنگ و دندان نگھ دار💪
تا از آغوش تو مردانے بہ معراج بیایند
و از پاڪے تو فرزندان بشر پاڪ شوند
و خواستــ به تو بفهماند ڪہ چقدر برایش ارزشمندے و مرد هیچ برتری بر تو ندارد☺️🌺
آنگاه فاطمه (س) را آفرید😍
و گفتـ این بهانه ی
آفریدن زمین و همه ی کائناتــ و عالمیان استــ و عفاف را در فاطمه نهاد تا زن او را الگو ڪند و بداند وظیفه اش چیستــ .🍃
فاطمه ای که چادرش پشتــ در
سوختــ اما از سرش نیفتاد...💔
_____
@chadoram
🔴 #حجاب_اجباری مطرح میشود تا خدمات انقلاب به #زنان دیده نشود!
-
🔹امید به زندگی زنان 54 بوده و امروز 78 است
🔹3500 پزشک زن داشتیم الان 60 هزار پزشک زن و 30 هزار پزشک متخصص داریم
🔹داستان نویس زن کمتر از 10 نفر بودند و امروز 4 هزار نویسنده داستانی داریم
🔹۱.۴ درصد اساتید دانشگاه زن بودند و امروز ۲۴ درصد
🔹دانشآموختگان زن ۶ درصد بودند و امروز ۴۴ درصد
🔹۳۵ درصد باسواد بودند الان ۹۰ درصد باسوادند
🔹از ۷ رشته به ۴۰ رشته ورزشی زنان رسیدیم
🔹ورزشگاه اختصاصی زنان ۳۰ برابر شده
🔹از ۶ مسابقه خارجی به ۱۲۰۰۰ مسابقه خارجی رسیدیم
🔹درصد کارکنان زن عالی رتبه از ۱۱ به ۴۲ درصد رسیده
🔹سازمانهای غیردولتی زنان از ۱۰ به ۲۰۰۰ رسیده
🔹الان ۸.۵ درصد قضات زن هستند (از ۳۰ نفر به ۱۰۰۰ نفر رسیده)
🔹۳۵ هزار زن مربی و ۱۶ هزار داور زن داریم
🔹از هر ۱۰۰۰۰ زن ۳۰۰ نفر در وضع حمل فوت میشد که الان به ۱۹ رسیده
🔹کارگردان زن نداشتیم الان بیش از ۲۰ کارگردان زن سینما و تئاتر داریم
🔹از ۳۹ زن وکیل به بیش از ۲۵۰۰۰ زن وکیل رسیدیم
🔹از ۱۰۰ پلیس زن به ۷۲۰۰ پلیس زن رسیدیم...
📝 محمدعلی الفت پور
_________
@chadoram
امروز روز شکوهمندی بود
خیلی از کسایی که تا حالا راهپیمایی ۲۲ بهمن رو شرکت نکرده بودن امسال به عشق حاج قاسم به عشق شهدا و به عش میهن شون برای اولین بار به راهپیمایی اومدن
کسایی که هر سال پای ثابت راهپیمایی بودن امسال پر صلابت تر و پرشور تر و قوی تر به میدون اومدن و شعار #مرگ_بر_آمریکا سر دادند ...
واقعا خدا قوّت مردم ایران✌️🇮🇷
در این راهپیمایی وقتی دوربین ها می رود روی چهره خانمهایی که با حجاب کامل فرزندانشان را هم در بغل گرفته اند ودر شرایط دشوار به راهپیمایی آمده اند یا برای اعلام موضع سیاسی یا در نماز جمعه شرکت کرده اند ویا برای کار عبادی، سیاسی به پای صندوقهای رای رفته اند،برای ما افتخار است.
امام خامنه ای (مد ظل له العالی)
@chadoram
🔴 ماساده نیستیم؛مادنبال برابری با #مردان هستیم!
✖️ زنان ساده زنانی هستند که خیلی راحت با چهار عدد آبنبات ِ «موتور سواری» و «ورزشگاه رفتن» و... ذوق کرده و فکر میکنند گام مثبتی در برابری حقوقشان با مردان برداشته شده است😎
زنانی که در اثر تبلیغات فمنیستگونه، دچار هیجانات کاذب شده و آنچنان در بزرگ کردن این آبنباتهای کوچک سهیم می شوند که عامل فراموش شدن و شنیده نشدن مطالبات واقعی زنان می گردند🍭😋
لذا هرکسی را که دیدید که از این آبنباتهای کوچک به هر شکلی ابراز خوشحالی میکنند، بدانید خواسته یا ناخواسته وارد چرخه ظلم علیه زنان شده است؛ چون به بزرگتر شدنِ حباب مطالبات سطحی و گم شدن مطالبات حقیقی زنانه کمک میکند 📛😕
بله، حقوق زنان پایمال شده، اما حق حقیقی زن این آبنباتها نیست! بله، ما دنبال برابری با مردان هستیم، اما برابری حقیقی در اینها نیست! حق واقعی زنان این است که جامعه بداند قدرت اندیشه، فکر و استعدادهایشان به اندازه مردان، حق ظهور و بروز اجتماعی دارد
✅ مطالبهی حقیقی زنان این است که بتوانند این استعدادهایش در اجتماع بروز بدهد؛ بدون اینکه جامعه به آنان نگاه جنسی داشته باشد! بدون اینکه در این مسیر صرفا به علت جنسیت شان نادیده گرفته شوند! بدون اینکه مجبور باشند بین حق مادری و همسری و حق بروز استعداد و اندیشه شان در جامعه یک حق را انتخاب کنند
بله، ما دنبال برابری با مردان در این حقوق هستیم و لازمه این برابری دقیقا نابرابری در امور فیزیک جسمانی زنان و مردان است، موضوعی که نگاه های فمینیستی با برابر دانستن مردان و زنان در"همه چیز" و سطحی کردن مطالبات زنان، اجازه تحقق آن را ندادند
♨️ نگاه هایی که با نادیده گرفتن خصوصیات #بیولوژیکی زنان، در جامعه ای که از قبل مردانه چیده شده ظلم حقیقی به زنان بود، ظلمی که عنوان #انتخاب را بر آن گذاشتند!🤨
مدعیان نگاه فمینیستی می گویند وقتی زنی انتخاب کرد که مادر باشد مشکلات حضور اجتماعی همراه با فرزند، به خودش مربوط است. وقتی انتخاب کرد که شاغل باشد نباید خواهان تفاوت شرایط با مردان باشد، این در حالیست که مطالبه حقیقی زنان باید مطالبه نابرابری شرایط مردان و تامین محیط هاو شرایط مخصوص زنان در جامعه باشد🤷♀☹️
اگر افرادی اراده داشته باشند که تغییراتی در ساختار جامعه بر اساس خصوصیات و نیاز های بیولوژیکی زنان ایجاد کنند در نگاه های فمینیستی و برابری خواه، فورا متهم به نگاه جنسیت زده می شود! چون این گفتمان از اساس وجود تفاوت های جنسیتی در زنان و مردان را جعلی و اعتباری میداند #به_همین_اندازه_ظالمانه، #به_همین_اندازه_سطحی_نگر!
@chadoram
👇
🌸 چرا باید در نماز حجاب داشته باشیم؟ 🌸
بعضی ها می پرسند حجاب درست ولی چرا ما باید در نماز حجاب داشته باشیم؟ مسجد و حرم می آییم حجاب را می گذاریم.
ولی ظهر در خانه یک خانم جوان کسی در خانه نیست و یکسره بی حجاب هستم و خدا من را آن موقع می بیند؛ حالا نمازهم می خوانم بی حجاب باشم.
چرا در نماز باید چادر سر کنیم؟!
مگه خدا نامحرم است؟
من که ده دقیقه بعد حجابم را برمی دارم.
🌻 گاهی به این عزیزان سه تا جواب می دهیم:
❶ نماز مظهر ارزش است.
چرا می گوید در نماز وضو بگیر و تمیز باش؟ لباس سفید بپوش و مال ات حلال باشد. این ها ارزش است. وقتی می خواهی نماز بخوانی پاکیزه باش. مظهر ارزش است که نماز با ارزش برگزار شود. نماز فلسفه اش این است که یک دوره ارزش های دینی را مجسم کنیم. غصب نکردن مال مردم، نظم، طهارت، پاکیزگی این ها را می خواهیم مجسم کنیم. اگر حجاب ارزش نبود می گفت در خانه بدون حجاب نماز بخوان.
❷ نشانه ادب در مقابل خداست.
❸ نشان دهنده حضور قلب است. توجه انسان و حضور قلب انسان بیشتر می شود. چرا می گویند مردها در نماز عبا بیاندازند. چون برای مرد مستحب است و حضور قلب بیشتر می شود.
〖از بیانات حجت الاسلام رفیعی〗
@chadoram
🍃🌸
#به مناسبتـــ روز #مادر 🍃🌸
قطعا همه برای روز مادر در تلاشیم که هدیه ای تدارک ببینیم برای مادرامون❤️
بیاین برای بهترین مادر دو عالم هم هدیه ای تدارک ببینیم😉
بهــش قول بدیم حجابـــ رو ،حجابــــ رو و حجــابــــ😍
ان شاءالله بیشتر و با بهتر و با عشق چادرمونو سرمون کنیم❤️
یه #نکته که متأسفانه داره زیاد میشه بین چادریا.چادر و آرایش با هم مناسب نیست عزیزان بیشتر دقت کنیم لطفا😊
آقا پسرا شما هم هدیه ای برای حضرت مادر در نظر داشته باشین حتما ترک نگاه حرام.غیرتـــ
و البته ترک دوستی های ☠ ......
@chadoram