فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خاک بر سر منکه بخوام استفاده عنوانی کنم!💔
خاک بر سر من که بخوام خون شما ریخته بشه،
و من استفاده اش رو ببرم!!🍁
درود بر پدرےکہ..✋🏻
ڪوچه ها به خون ڪشیده شدند..
تا یادش از زبان ما نیفتد..🙃
#امام_خمینی
#اللّھمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج 🌤
#انتخابات
〖 @modafehh 〗
#تلنگر ⚠️
#امام_زمان❤️
💔چقدر تشنهای؟
شما چقدر تشنهٔ پول هستید؟ 🤔
چقدر تشنهٔ پدر و مادرتون هستید؟ 🤔
چقدر تشنهٔ بچههاتون هستید؟ 🤔
چقدر تشنهٔ درسهاتون هستید که ۲۴ ساعته ذکر روزتون شده: یه وقت امتحانهام رو بد ندم؟!🤔
حالا روضهٔ یک جملهای بگم؟🤫
صاحبالزمان گفتن:
«شیعیانِ ما به اندازه (یک لیوان) آب خوردنی، ما را نمیخواهند. اگر بخواهند و دعا کنند، فرج ما میرسد.»🚶🏻♀
خیلی ظلمهها! ماهایی که ادعامون میشه شیعهایم، نماز میخونیم، تو قنوتهامون میگیم اللهم عجل لولیک الفرج... چطور ممکنه امامِ زمانمون بگه اگه فقط به اندازهٔ یک لیوان تشنهٔ من بودید من ظهور می کردم🚶♀💔
〖 @modafehh 〗
به حق محمد و آل محمد
اللهم عجل لولیک الفرج
🍃🌹
@modafehh
#دوستان نفری ۵ صلوات نذر ظهور مولامون قرائت بفرمائید 🙏🌱ممنون از شما خوبان
📗📙📗
📙📗
📗
༻﷽༺
#فصـل_دوم
#قسمـت_صد_چهل
ارمیا به آشپزخانه رفت تا چای آماده کند.
آیه چشمانش را بست و گفت:
_مهدی با همه فرق داشت؛ خیلی خوب بود؛ نمیتونم...
سید محمد عصبانی میان کلام آیه پرید:
_بس کن آیه! چرا همه ی شما مرده پرست شدید؟ قهرها و دعواهات با مهدی رو یادت رفته؟ یادت رفته که چندبار قهر کردی؟ یادت رفته چقدر از بعضی رفتاراش بدت میومد؟
بین همه ی زن و شوهرا اختلاف هست، تو به ارمیا فرصت نمیدی، شاید خیلی بهتر از مهدی باشه.
آیه اخم کرد:
_مهدی بهترین بود؛ لیاقت شهادت رو داشت!
_جوری نگو که انگار من برادرم رو نمیشناختم و فقط و فقط تو میشناسی. مهدی خوب بود، پاک بود، با ایمان بود، عقایدش قوی بود؛ مگه من نمیدونم؟ اما این اسطوره ای که تو ازش ساختی بیشتر پیامبره تا آدِم عادی. همه ی آدم ها ایراداتی دارن، اونا رو فراموش نکن؛ به این مرد فرصت بده بشناسیش؛ بهذخاطر خودت، به خاطر دخترت... یه روزی پشیمون میشی.
ارمیا پشت مبلی که آیه نشسته بود ایستاد:
_دست از سرش بردار سید؛ تا هر وقت آیه بخواد من صبر میکنم.
سید محمد: به فکر زینب باشید!
سید محمد به اتاق زینب رفت و ساعتی با یادگار برادرش بازی کرد. وقت خداحافظی به ارمیا گفت:
ِ _آیه ی خودتو بساز برادرمن
ارمیا لبخندی به برادرانه های سید محمد زد:
_من آیه رو میسازم، اما دیگه اشتباه نمیکنم. آیه بعد از سیدمهدی گم شد، شکست، من طوری آیه رو میسازم که بعد از من خم به ابروش نیاد.
طوری که کوه باشه در هر شرایطی......
⏪ #ادامہ_دارد...
📝 @modafehh
📗
📙📗
📗📙📗
📗📙📗
📙📗
📗
༻﷽༺
#فصـل_دوم
#قسمـت_صد_چهل_یک
رها، مهدی را روی پایش نشانده بود و موهای خرمایی رنگ پسرک همیشه آرامش را شانه میکرد.
بغض گلویش را گرفته بود. سی دقیقه پیش بود که معصومه زنگ زده بود، رها تلفن خانه را جواب داده و صدای گریهدی معصومه که دلتنگی پسرش را میکرد، دلش را به درد آورده و تا الان بغض در گلویش بالا و پایین میشد:
_پسرِ مامان، چقدر مامانی رو دوست داری؟
مهدی: این قد
دو دستش را تا جایی که میتوانست باز کرده بود و سرش را چرخاند تا ببیند مادرش این اندازه ی زیاد را دیده یا نه.
رها: انقدر زیاد؟
مهدی با آن لبهای کوچکش لبخندی به وسعت همه ی عاشقانه های مادر-فرزندی زد و سرش را به تایید تکان داد و اوهومی گفت.
رها با همه عشقش مهدی را در آغوش گرفت. مادر است دیگر، گاهی در عین نزدیکی دلتنگ میشود و دلش یک بغل و بوسه ای سفت و آبدار و کمی قلقلک و صدای قهقهه ها و مامان نک نهای نصفه نیمه میخواهد.
صدرا که وارِد خانه شد، دلش ضعف رفت برای این احساسات کامل واقعِی ریا و به دور از تظاهر و تفاخر. بودن رها در زندگیاش نعمت بی بزرگی بود... خیلی بزرگ.
محِو دیدن این تابلوی همیشه زیبای زندگیاش بود که صدای مهدی او را به خود آورد:
_بابا... بابا... کمک...
رها نگاهش را به صدرا داد. خدایا... دلت میآید اینهمه عشق و زیبایی را از این خانه ی تازه رنگ خوشبختی گرفته بگیری؟!
محبوبه خانوم از آشپزخانه بیرون آمد و نگاه به خندهدها و شیطنت های این خانواده ی خوشبخت کرد:
⏪ #ادامہ_دارد...
@modafehh
📗
📙📗
📗📙📗
📗📙📗
📙📗
📗
༻﷽༺
#فصـل_دوم
#قسمـت_صد_چهل_دو
_الهی همیشه بخندید!
صدرا هم که به بازی رها و مهدی پیوسته بود در جواب مادر گفت:
_الهی آمین! سلام مامان خانوم؛ خسته نباشی!
محبوبه خانوم: تو خسته نباشی عزیزم! چی شد مادر؟
صدرا خندید:
_انتظار چی داشتی؟ باخت مادرِ من... باخت
رها: برای همین زنگ زده بود و گریه میکرد؟
صدرا خندهاش رفت و اخم کرد:
_زنگ زد؟
رها سر تکان داد و سر بسته جوری که مهدی کوچکش نفهمد برای صدرا تعریف کرد.
صدرا: همهش فیلمه. در واقع میخواد ببردش پیش خودش که بعد بتونه ارثیه رو بگیره. چشمشون دنبال نصف سهام شرکته.
رها: مطمئنی؟
صدرا: آره. رامین همه ی سرمایه ی پدرش رو از دست داده؛ انگار شریک جدیدش که دوست قدیمیش بوده دورش زده! کار خداست، داره چوِب کاراشو میخوره.
رها: بیچاره ها!
صدرا: لطفًا دلت واسه اونا نسوزه! خوبه تا حالا بساط اشکات به راه بود.
رها: خب گناه دارن.
صدرا: گناه رو تو داری که گوشت نداشتهذی تنتو هی آب میکنن!
محبوبه خانوم: حالا بیایید نهار بخوریم تا از دهن نیفتاده.
وسط نهار بودند که رها گفت:
_آیه اینا امروز رفتن قم.
صدرا خوشحال شد:
_واقعا؟! کی برمیگردن؟
⏪ #ادامہ_دارد...
@modafehh
📗
📙📗
📗📙📗
•°🌱
حسین جان
عاقبت نوڪرِ خود رابه حـرمـ خواهـے بُرد
شڪ ندارم بخُدا از ڪرَمَتمعلوم است
شبتون حسینی ✨
〖 @modafehh 〗
•°🌱
سلام آقای جهان، مهدی جان
🌼سلام بر مهربانیِ بی نهایتت
🌺سلام بر لبخند زیبایت
🌼سلام بر صبر بزرگت
🌺سلام بر قلب رئوفت
🌼سلام بر دعای شبانگاهت
🌺سلام بر انتظار دیر پایت
سلام بر تو و بر همهی فضائلت
اللّٰھـُــم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجـْــ
┄┅፨• @modafehh •፨┅┄
9.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 خودتونو بکشید تو این چند روز!
#انتخابات
#مشارکت_حداکثری
┅═ 🌿🌸🌿 ═┅
شنبہ:
ناهار : پیامبر خوبی ها؛ حضرت رسول الله(سلام و صلوات خدا بر او باد)
شـام : اقا جانم حضرت امیر المومنین؛ (درود خـدا بر او باد)
┄┅፨• @modafehh •፨┅┄