•|کانالرسمیشهیدحاجحمید سیاهکالی مرادی |•
🌙 #حدیث سیاسی ترین زیبا ترین و کوتاه ترین حدیث سیاسی: 🔸کسی که موقع یاری رهبرش در خواب باشد زیر لگ
🔅امام علی(علیه السلام)
🔰 فإنّما البَصیرُ مَن سمِعَ فتَفَکّرَ، و نَظرَ فأبْصرَ، و انْتَفعَ بالعِبَرِ، ثُمّ سَلَکَ جَدَدا واضِحا یَتَجنّبُ فیهِ الصَّرْعَةَ فی المَهاوِی
🔹 با بصیرت کسی است که بشنود و بیندیشد، نگاه کند و ببیند، از عبرتها بهرهگیرد، آن گاه راه روشنی را بپیماید که در آن از افتادن در پرتگاهها به دور ماند.
📚 بحارالانوار،ج ۷۴، ص ۴۰۷
#حدیث
┄┅፨• @modafehh •፨┅┄
#خدا✨
هرگناهےیہاثرخاصداره..
مثلابعضےازگناهان❌
نعمتهاروازتمیگیرن
حالخوبروازتمیگیرن
اشكبرای سیدالشھداروازتمیگیرن ..
آدمهاےِخوبروازت میگیرن😞
_رفیقاےِخوب ..👩❤️👩
_جاهاےِخوب ..
اما☝️🏻
تو حوالی همین گناها که داری میچرخی یه دفعه یه حسی میادو میارتت توی مسیر خدا و از اون حوالی ها دورت میکنه...☺️✨
┄┅፨• @modafehh •፨┅┄
•|کانالرسمیشهیدحاجحمید سیاهکالی مرادی |•
#شهیدانه 🌹🌿 شهید شهــروز مظفرۍ نیا 《یاࢪهمیشگۍحاجقاسـم》 • •• همسر شهید: آقـا شهروز همیشه ساڪت بود
🌷سردار شهید ابراهیم همت🌷
وقتی به خانه میآمد، من دیگر حق نداشتم کار کنم. بچه را عوض میکرد، شیر برایش درست میکرد. سفره را میانداخت و جمع میکرد، پا به پای من مینشست، لباس ها را میشست، پهن میکرد، خشک میکرد و جمع میکرد. آنقدر محبت به پای زندگی میریخت که همیشه به او میگفتم: درسته که کم میآیی خانه، ولی من تا محبت های تو را جمع کنم، برای یک ماه دیگر وقت دارم. نگاهم میکرد و میگفت: تو بیشتر از اینها به گردن من حق داری.
شادی روح شهید همت صلـوات🌹
#شهید_همت
#شهید_ابراهیم_همت
┄┅፨• @modafehh •፨┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لبیڪجیشالظلمبهمسیحعلـےنژاد⚠️
اونایـے ڪه میگین راے بـے راے
این ڪلیپ رو تا آخر ببینید ...
#انتخابات
#من_رای_میدهم
#مشارکت_حداکثری
مداحی_آنلاین_هوای_زیارت_کرببلا_سرمه_بازم_علیمی.mp3
4.66M
⏯ #شور احساسی
🍃هوای زیارت کرببلا سرمه بازم
🍃حرم تو دیدم و حسرت من حرمه بازم
🎤 #حمید_علیمی
👌بسیار دلنشین
#مداحی
┄┅፨• @modafehh •፨┅┄
📗📙📗
📙📗
📗
༻﷽༺
#فصـل_سوم
#قسمـت_هجدهم
سیدمحمد: عمو...
ارمیا: شرمنده مامان فخری شدم. اما دست من نبود. بیمارستان بستری بودم. میدونم که منو میبخشه.
عمو: از اول هم ازدواجت با آیه اشتباه بود. بدبخت کردیش. این همه سال داره لگن میذاره
سید محمد حرفش را برید: بسه عمو. دوباره شروع نکنید.
عمو پوزخندی زد: خودت رفتی پی زندگیت و امانت برادرت داره کلفتی یه افلیج رو...
سیدمحمد این بار ببند تر گفت: بسه عمو. چرا تمومش نمیکنی؟ اینجا، امروز، جای این حرفا نیست!
ارمیا: اشکال نداره سید. من خوبم.
بعد رو به عمو کرد و گفت: من شرمنده ی آیه خانومم. همیشه خانوم بوده و محبت رو در حق من تموم کردی.
حاج علی که سعی در کنترل کردن ایلیای ر ِگ گردن بیرون زده میکرد،دستش را گرفت و از آنها دور کرد. اصلا صلاح نمیدید که ایلیا حرفی بزند
و مداخله کند. ارمیا عاقل تر از آن بود که وارِد بازِی این مرد شود.
ایلیا دستش را از دست حاج علی بیرون آورد و به سمت خانه دوید.
میدانست با حاج بابا نمیتواند مخالفت کند اما مادر را که میتوانست پیدا کند. به سمت ساختمان رفت و از یکی از زنها خواست مادرش را صدا
کند.
آیه که نگران حالِ ارمیا بود سریعا خود را به حیاط رساند. رها و زینب سادات هم پشت سرش حرکت کردند.
آیه: چی شده ایلیا؟بابات کو؟
ایلیا: دارن بابا ارمیا رو اذیت میکنن. حاج بابا نذاشت من حرف بزنم.
مامان بابا دوباره مارو تنها نذاره؟
@modafehh
📗
📙📗
📗📙📗
📗📙📗
📙📗
📗
༻﷽༺
#فصـل_سوم
#قسمـت_نوزدهم
آیه دستی به صورت ایلیا کشید، نگاهش گوشه حیاط به ارمیا و سید محمد و عمو افتاد. باز شروع شد!بعد از این همه سال....
****************************
ارمیا تازه از پل دختر آمده بود و امروز نهار همه خانه فخرالسادات جمع بودند.آیه هنوز هم نتوانسته بود با ارمیا صحبت کند. همیشه کسی بود و یا کسی می آمد. از همه بدتر زینِب دلبندش بود که لحظه ای از ارمیا دورنمیشد. نمیدانست واکنش ارمیا به این خبر چگونه است، بخاطر همین میخواست وقتی تنها هستند با او در میان بگذارد.
این بار گرچه باور داری برای خودش هم غیر ممکن بود. او سالها بچه دار نمیشد. دکترهای متعددی رفته بود تا بعد از 8 سال، زینبش را حامله شده بود. این حاملگی ناخواسته، شاید معجزه ی این روزهایش بود.
معجزه ی این زندگی و گذر از آن همه زجر و تنهایی هایی که گذرانده بود. هیچ وقت ارمیا حرفی از بچه نزده بود. نمیدانست اصلا علاقه ای به بچه دار شدن دارد یا نه.رابطه ی خوبش با زینب سادات می توانست نشان از علاقه به کودکان باشد اما اینکه به این زودی، بچه دار شوند! از وقتی دیگر کار نمیکرد، کمی مشکل مالی داشتند. ارمیا اجازه نمیداد، به حقوق سید مهدی دست بزنند و آن را حق زینب سادات میدانست و در حساب او پس انداز میشد. حتی حاضر به قرض گرفتن آن نمیشد و میگفت ماِل یتیم است. ارمیا بود دیگر. سفت و سخت پااعتقاداتش میماند...
مشغوِل پهن کردن سفره بودند که زنگ خانه به صدا در آمد. نگاه متعجبی بین شان جریان گرفت، همه بودند.آیه و خانواده اش، رها و همسر و پسرهایش. سیدمحمد و سایه اش. حاج علی و زهرا خانومش.
آیه از فخر السادات پرسید: مامان فخری، کسی رو دعوت کردی؟
فخر السادات از آشپزخانه بیرون آمد: نه مادر! حالا در رو باز کنید ببینیم کسی هست.
@modafehh
📗
📙📗
📗📙📗
بزرگےمیگفٺ:
قدردلاٺونوبدونید؛
هردلےبراےاربابنمیشڪنهـ
#والحقڪھحسینشدتمامزندگے م
#شبتون بخیر
·
·
@modafehh
🌷سلام آقا🌷
❣میگویند انشاءالله
شمابا سپاهی از شهیدان خواهی آمد
تو می آیی...
❣شهدا همراه تو...
پای در رکابت و مشتاق جان دادن در سپاهت...
با آن ها به کربلا میروی
❣و بین الحرمین پر میشود از طنین "یالثارات الحسین" سپاهیان مهدی(عج)...
❣پرچم سرخ گنبد جدت، جایش را به پرچم سیاه میدهد.
و عطر شهادت همه جا می پیچد.
❣چه روزی میشود نماز صبح حرم حسین (ع) به امامت مهدی (عج)...
یا منتقم العجل... العجل...
🌴#صبحتون بخیر مولای غریبم🌴
🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨
👉 @modafehh
جـمـعـــــہ:
ناهار: امام حسن عسکری(درود خدا بر او باد)
شام: حضرت ولیعصر (درود خدا بر او باد)
┄┅፨• @modafehh •፨┅┄
•|کانالرسمیشهیدحاجحمید سیاهکالی مرادی |•
• ❤️🎈 • امام باقر (علیهالسلام) می فرمایند: اگر نماز در اول وقت از سوی بنده به سمت خدا بالا برود،
#نماز_اول_وقت😇🧡
سخنانی از بزرگوارمان آیت الله مجتهدی تهرانی🍂
🍀یڪے از فواید #نماز اول وقت این است ڪہ بھ برڪت امام زمان «ع» نماز های ما مقبول مے شود ؛ چون امام زمان «ع» اول وقت نماز مے خوانند و نماز ما با نماز حضرت * بالا* مے رود .✨🕊
آیت الله مجتهدی تهرانی (ره)
┄┅፨• @modafehh •፨┅┄
هدایت شده از سیدِ خیرالامور | سیدنا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑فووووووري فوووووووري🛑
بدون شك مهمترين كليپ امسال
ديدنش فقط امروز(جمعه)
براى هر ايرانى واجب
البته اگر بذارن پخش بشه 😉
📡🎥
حتمااااا تا آخرش ببينيد؛
مطمئنم پشيمون نميشين!
واسه هركسي كه ميتونى بفرس تا خبردار شه
.
براى دانلود كليپ هاى بيشتر
به كانالمـــون يه ســرى بزنين
دست پُــر مياين بيرون😉👇🏻
@seyedoona_eitaa
@seyedoona_eitaa
@seyedoona_eitaa
لطفا نشر دهيد🎥💫
مداحی آنلاین - ای اهل حرم وقت دفاع از حرم ماست - مهدی رسولی.mp3
3M
『.•°📌#مداحی♥️°•.』
حماسی ویژه انتخاب درست✌️🏼
|•🌱ای اهل حرم وقتـــــ دفاع از حرم ماست🌱•|
|•🌱 پر از خون علم ماست🌱•|
#حاج_مهدی_رسولی
#انتخابات
┄┅፨• @modafehh •፨┅┄
•|کانالرسمیشهیدحاجحمید سیاهکالی مرادی |•
🔅امام علی(علیه السلام) 🔰 فإنّما البَصیرُ مَن سمِعَ فتَفَکّرَ، و نَظرَ فأبْصرَ، و انْتَفعَ بالعِبَر
#رأی_من_سید_ابراهیم_رئیسی 🥰
#خادم_الحسین_313 🌹
سلام من رأی اولی هستم😍😍
امروز که 28خرداده،من همین 5روز پیش 18سالم تموم شد😱😍
رفتم اونجا ناظر پای صندوق فکر کرد سنم بیشتره ولی از اینکه نمیدونستم باید چیکار کنم فهمید رأی اولی هستم😂
#ارسالی از اعضاء
@modafehh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آه ای مردم مهدی تنهاست..!💔
[اللهمعجللولیڪالفرج]
#استوری
#جمعه_های_امام_زمانے
#امام_زمان عجلاللهتعالی
┄┅፨• @modafehh •፨┅┄
💚 رابطه بین #جمعه و امام زمان(عج)
🔹 رابطه بین جمعه و امام زمان علیه السلام قابل توجه است؛ ولادتش روزجمعه بود و اولین روز امامت او در روزجمعه آغازشد و یکی از نام هاي ایشان جمعه است.
🔹 برحسب روایات؛ امام زمان علیه السـلام در روزجمعه اي ظهورخواهنـدکرد و بر همین اساس بود که شیعیـان از دیربـاز، حتی در موقعیتی که حکومت در دست دشـمنان دین بوده، در روز جمعه، خود را براي پـذیرش امـام زمـان
علیه السـلام آماده می کردندکه به صورت سـّنت در آمد، وگاهی سوار بر اسب می شدندو مسـلح به بیرون شهر می رفتند ومعتقدبودندچون امام زمان علیه السلام در روزجمعه ظهور می کندبایدآماده باشیم.
🔹و همچنین امام جمعه، در روزجمعه که
درجایگاه خطابه قرار می گیرد، مسـتحب است که تکیه برسـلاح نموده و رو به روي نمازگزاران بایستدو نمازگزاران هم در
مقابل امام جمعه بنشینندو به سخنان وي درحالتی که تکیه برسلاح کرده است گوش فرا دهند.
🔹 شایـدهمه اینها بیانگر این پیام باشدکه امام جمعه و مأمومین که در روزجمعه در محل نمازجمعه حضور پیدا می کنند، در
حقیقت، به معنی اعلام آمـادگی براي حضـور در رکـاب امـام زمـان علیه السـلام باشـدو معنای انتظـار فرج را بـا این حضور
مسـلحانه و آماده باش عمومی اعلام می کنند.
┄┅፨• @modafehh •፨┅┄
📗📙📗
📙📗
📗
༻﷽༺
#فصـل_سوم
#قسمـت_بیست
در را که باز کردند، عمو و زن عمو وارد شدند. تعارفات معمول در میان اخم و رو رو ترش کردن های سید عطا و مرضیه خانوم،همسرش انجام
شد.
سفره را پهن کردند و مهمان ناخوانده را دعوت کردند. آیه هنوز قاشق را در دهانش نگذاشته بود که بوی مرغ زیر بینی اش زد و حالش را منقلب
کرد. به سرعت بلند شد و به سمت سرویس بهداشتی رفت. بلا فاصله ارمیا دنبالش روان شد.
آیه عق میزد و ارمیا در میزد. آیه عق میزد و ارمیا صدایش میزد.
یکی منقلب از حال بد بود و یکی منقلب از بدحالی دیگری. یکی دل میزد از آبروریزی بر سر سفره، یکی دل میزد از خرابی حال دل محبوب.
ارمیا هیچ چیز جز آیه اش برایش مهم نبود. کاش این در باز میشد تا آیه اش را ببیند. ببیند نفسش چرا نفس نفس میزند؟ ببیند چرا حالش منقلب است. اصلا همین الان به دکتر میرفتند تا ببیند آیه اش را چه شده...آیه در را باز کرد. ارمیا مضطرب دستهایش را در دست گرفت: چیشده آیه جان؟رنگ به صورتت نمونده؟ بیا بریم دکتر!
آیه لبهایش را به لبخندی باز کرد: خوبم. نگران نباش!
ارمیا نگران بود، خیلی هم نگران بود. مگر میشود جانت، جانانت، درد داشته باشد و نگران نباشی؟
ارمیا: فکر نکن نفهمیدم این مدتی که نبودم چقدر وزن کم کردی!فکر نکن نمیفهم میخوای یک چیزی بگی و نمیتونی بگی. بگو آیه جان!بگو.
آیه: چرا اینجوری میکنی ارمیا. من خوبم. نگران نباش.
ارمیا: پس بیا بریم دکتر.
آیه: کلی آدم سر سفره منتظرن. بعدا صحبت میکنیم.
ارمیا: نه!اول بگو بعد میریم . با این نگرانی من چیزی از گلوم پایین نمیره جانان!
آیه: آخه الان؟اینجا؟دم در دستشویی؟
⏪ #ادامہ_دارد...
📝 @modafehh
📗
📙📗
📗📙📗
📗📙📗
📙📗
📗
༻﷽༺
#فصـل_سوم
#قسمـت_بیست_یک
ارمیا سرزنش گونه صدایش زد: آیه!
آیه: باشه.
نفس عمیقی گرفت: من حامله ام.
ارمیا نگاِه ماتش را به آیه دوخت. لحظاتی گذشت و ارمیا ناباور به آیه اش نگاه میکرد. باورش نمیشد. واژه ی پدر در سرش چرخید. لذتی شیرین در جانش نشست. دوست داشت پدر بودن را.
لحظه ای تصویرنوزاد کوچکی در آغوشش دید. غرق این لذت شیرین بود که صدایی
تصوراتش را بر هم زد: بابا!
صدای زینبش بود. یک لحظه حس بدی در جان ارمیا ریخته شد.
وجدانش درد گرفت. چطور توانسته بود حتی لحظه ای زینبش را فراموش کند؟چطور توانسته بود بابا گفتن های شیرین دخترکش را از یاد ببرد؟چطور میتوانست از یاد ببرد سالها پدر بودنش را. خجالت کشید از زینبش: جانم بابا؟
زینب سادات: مامان فخری گفت نمیایید؟
ارمیا دست آیه را که در دست داشت بوسید و آرام زمزمه کرد: ممنون.
بعد لبخندی به زینبش زد: بریم بابایی.
دست زینبش را در دست دیگرش گرفت. لبخندی به این جمع چهار نفره زد و لبخندش را آیه دید و نفس راحتی کشید.
با عذرخواهی ها و تعارفات دوباره همه مشغول شدند. ارمیا بشقاب غذای آیه را برداشت و بشقاب دست نخورده ی خودش که فقط در آن برنج
کشیده شده بود را مقابل آیه گذاشت. آیه اش از بوی مرغ بدش می آمد
و ارمیا خوب شش دونگ حواسش را به خانواده اش داده بود. کمی حواسش به غذا خوردن زینب بود، کمی به آیه و کودک در بطنش و درآخر خودش با بی حواسی تمام غذایش را خورد.
آیه آسوده خاطر از برخورد ارمیا، کمی قیمه روی برنجش ریخت و مشغول شد.
@modafehh
📗
📙📗
📗📙📗