eitaa logo
•|کانال‌رسمی‌شهید‌حاج‌حمید‌ سیاهکالی مرادی |•
4.7هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
2هزار ویدیو
107 فایل
🌸🍃 #کانال_رسمی #شهیدمدافع‌حرم‌ #حمیدسیاهکالی‌مرادی (با نظارت خانواده ی شــهید عزیز)💚 🍁گفت به جای دوستت دارم چه بگویم : گفتم بگو : #یادت_باشد❣ کانال تلگراممون:@modafehhh خـادم کانال : @khadem_sh 🌸🍃
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌸 بسم‌رب‌المهـــدے 🌸🍃
•°🌱 🌿 مے آیے از تمامِ جهان مهربانترین روزے بہ ربناے زمین ،آسمانترین رخ میدهے میانِ تپشهاے جمعہ ها اے اتفاقِ خوبِ من اے ناگهان ترین 💙 ┄┅፨• @modafehh •፨┅┄
شنبہ: ناهار : پیامبر خوبی ها؛ حضرت رسول الله(سلام و صلوات خدا بر او باد) شـام : اقا جانم حضرت امیر المومنین؛ (درود خـدا بر او باد) ┄┅፨• @modafehh •፨┅┄
•|کانال‌رسمی‌شهید‌حاج‌حمید‌ سیاهکالی مرادی |•
#آیه_گرافی 🧡🌼 • [ان‌تَجْتَنِبُواكَبَائِرَمَاتُنْهَوْنَ‌عَنْهُ‌نُكَفِّرْ‌عَنكُمْ‌سَيِّئَاتِكُمْ] از‌
🦋✨ •وَكَفَىٰ بِاللَّهِ عَلِيمًا• همین بس که خدا احوال بنده‌گانش را میداند🌿 پ.ن:علاج درد مشتاقان طبیب عام نشناسد مگر لیلی ڪند درمان غم مجنون شیدا را‌... :)♥️ سوره نساء|۷۰ ┄┅፨• @modafehh •፨┅┄
14.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
توجه توجه؛ دو دقيقه اقتداررر رجــز خوانى يك جـــوان ايرانى در ســـوريه حرم حضرت زينب . اگه ميخواين از اتفاقات تو منطقه باخبر باشين؛ اين كليپ رو حتما ببينين . برای دانلود کلیپ های بیشتر به کانالمون یه سری بزنین دست پر میاین بیرون😉👇 @seyedoona_eitaa @seyedoona_eitaa @seyedoona_eitaa لطفا نشر دهید🌹💫
🧡✨ چه شب هایی که با خودم عَهد بستم صُبح رو دعاۍِ عهد بخونَم. صبح ها گذشت،نه عهدی باتو بستم، نه به عهد شبانه‌ی خودم وفا کردم! یا صاحب‌الزمان،من بی وفام،ولے میشه شما منو یادتون نره؟): ┄┅፨• @modafehh •፨┅┄
[💛🍂] همسر :🌿 همیشه نماز اول وقت و نماز شب می‌خواند، از غیبت بیزار بود، اینکه می‌گویند، کسی پای خود را مقابل پدر و مادرش دراز نمی‌کند، در مورد همسرم صدق می‌کرد، دانشجوی نمره الف دانشگاه بود، شکم، چشم و زبان را همیشه و به‌ویژه در میهمانی‌ها حفظ می‌کرد و به من بسیار احترام می کرد و محبت داشت. خواندن دعای عهد کار همیشگی او بود، هرروز صبح پیش از رفتن به محل کار قرآن تلاوت می‌کرد و همیشه تا ساعتی پس از پایان ساعت کار، در محل کارش می‌ماند تا تمام حقوقی که دریافت می‌کند حلال باشد. ┄┅፨• @modafehh •፨┅┄
دور_سلام.mp3
2.01M
•|به تـۅ از دور ســــلام |• مداح اهل بیت بسیار زیبا و دلی ┄┅፨• @modafehh •፨┅┄
💥 میگُفت : •همیشـہ تویِ عبـادت •متوجـہ باش . . . ! ↓ •عاشـق مےخواد •نـہ مشترےِ بهـشت:) •|خدآعاشـق‌میخواد|• ♥️ ┄┅፨• @modafehh •፨┅┄
📗📙📗 📙📗 📗 ༻﷽༺ زهرا با صدای آرامی گفت: امشب زهره رو عقد کنید. فردا مجبور میشه منو ببره! احمد و غفار با لبخند تایید کردند اما کمال گفت: اگه سر لج بیفته چی؟ خون منه که ریخته میشه! غفار: ریش سفیدا نمیذارن!بگم بیان عقدشون کنیم بی سر و صدا؟ کمال که با بی میلی سر تکان داد، اشکهای زهره به لبخند بدل شد و زهرا اشکش را در آغوش حمیرا خالی کرد. صبح روز بعد شهاب معرکه ای راه انداخته بود. اما در نهایت زهرا را عقد موقت کرد و برد. امان از روزی که شنید پیشنهاِد عقد شبانه ی زهره را زهرا داده بود. اوضاع از آنچه که بود، صد پله بدتر شد. هنوز دو سال از خون بس شدنش نگذشته بود که زن سوم را هم به خانه آورد. او هم خون بس بود. خون بس پسر خاله اش را به خانه آورد. آنقدر به زهرا سخت گرفته و زندگی اش را جهنمی کرده بود که خاله اش شرط کرده بود حتما خون بس، زن شهاب شود. دخترک بیچاره تنها پانزده سالش بود. پانزده ساله ای که هیچ گاه، شانزده ساله نشد و آنقدر کار کرد و کتک خورد تا یک شب خوابید و دیگر بیدار نشد. بعد از مرگ او بود که شهاب تصمیم به کوچ از آنجا گرفت و به تهران آمد. تمام نخلستانها را پدر زهرا و برادر هایش خریدند. حتی آن درختان نفرین شده. حاج علی زهرا را از آن روزها نجات داد: دوست نداری بری به اونجا؟ زهرا خانوم لبخند تلخی زد: بعد از این همه سال؟ دیگه نه!حتی زهره هم نفهمید بخاطرش چه کار کردم.رها همانطور که سبزی ها را پاک میکرد، گفت: مریم و مسیح تازه رسیده بودن که ما اومدیم. آیه: مریم چطور بود؟دلم براش تنگ شده. دو ساله که ندیدمشون. رها: دیدارمون به حرف نرسید. اما خیلی شکسته شده. به نظرم افسرده است. ⏪ ... 📝 @modafehh 📗 📙📗 📗📙📗