eitaa logo
•|کانال‌رسمی‌شهید‌حاج‌حمید‌ سیاهکالی مرادی |•
4.7هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
2هزار ویدیو
107 فایل
🌸🍃 #کانال_رسمی #شهیدمدافع‌حرم‌ #حمیدسیاهکالی‌مرادی (با نظارت خانواده ی شــهید عزیز)💚 🍁گفت به جای دوستت دارم چه بگویم : گفتم بگو : #یادت_باشد❣ کانال تلگراممون:@modafehhh خـادم کانال : @khadem_sh 🌸🍃
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحيم 🌸🌱
جانم فدای نام تو يا صاحب‌الزمان قربان آن مقام تو يا صاحب‌الزمان جان ميدهم بخاطر يک لحظه ديدنت دل عاشقٍ سلامِ تو يا صاحب‌الزمان سلام امام مهربانم❤️ ┄┅፨• @modafehh •፨┅┄
یکشنبه: نهار: مادرجان، حضرت زهرا(درود خدا بر او باد) شام: غریب مدینه، امام حسن مجتبی(درود خدا بر او باد) ┄┅፨• @modafehh •፨┅┄
•|کانال‌رسمی‌شهید‌حاج‌حمید‌ سیاهکالی مرادی |•
#حدیث🌿 ✍پیامبراکرم(صلی الله علیه و آله و سلم)میفرمایند: چه خوب فرزندانۍ هستند دختران با حیا هرڪس یڪ
🌸☔️ امیرالمؤمنین ﺍﻣﺎﻡ ﻋﻠﻲ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ: ﻟﻐﺰﺵ ﻋﺎﻟﻢ، ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺷﻜﺴﺘﻦ ﻛﺸﺘﻰ ﺍﺳﺖ. ﺧﻮﺩ، ﻏﺮﻕ ﻣﻰ ﺷﻮﺩ ﻭ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﻏﺮﻕ ﻣﻰ ﻛﻨﺪ.🍃 ﻏﺮﺭ ﺍﻟﺤﻜﻢ، ﺡ 5474 ┄┅፨• @modafehh •፨┅┄
الهی‌انت‌کما‌احب‌فاجعلنی‌کما‌تحب خدا‌تو‌اونی‌هستی‌که‌من‌دوست‌دارم منم‌اونی‌قراربده‌که‌تو‌دوست‌داری🌿^^ -ازمناجات‌های‌مولاعلی ┄┅፨• @modafehh •፨┅┄
خـــــداوند او را برای اسلام ومسلمین ذخیره ڪرده ۰۰ سلامتی رهبر صلوات ┄┅፨• @modafehh •፨┅┄
💛🌻 خدا نکند که حرف زدن و نگاه کردن به نامحرم برایتان عادی شود ، پناه می برم به خدا از روزی که گناه،فرهنگ و عادت مردم شود . ┄┅፨• @modafehh •፨┅┄
💫 گفت: ••ما اصلا دعاۍبـےاجابت نداریم!•• یہ وقت میبینے اون دنیا، ڪلے ثوابِ ریختن پات میگن: بیا اینا همہ براۍ شما... جاۍ همون دعاهایـے ڪہ تو دنیا خواستے و نشد! ┄┅፨• @modafehh •፨┅┄
📗📙📗 📙📗 📗 ༻﷽༺ رها خندید: تقصیر ما پدر مادراست که یادمون رفته به بچه باید محبت کرد و احترام گذاشتن رو یادشون داد. ما به بچه هامون اون قدر افراطی محبت کردیم و اونقدر احترام گذاشتیم بهشون که یادشون رفته احترام یک مساله ی متقابله! آیه: اینو باهات موافقم خانوم دکتر! رها دوباره خندید: اینو میگی که منم بهت بگم استاد؟ نخیر استاد!راه نداره! آیه گفت: پاشو دو تا استکان چایی بریز ببر برای اون لیلی مجنوِن روبالکن، بچه هارو هم بگو دیگه بخوابن. رها بلند شد: چشم خواهر بزرگه. آیه: بی بلا خواهر کوچیکه! رها لبخندی زد و با دو استکان چای به لیمو به سمت حاج علی و زهرا خانوم رفت. اول در بالکن را زد و بعد که لبخندشان را دید وارد بالکن شد: خلوت کردین لیلی مجنون! حاج علی: تو خودت مگه با خواهرت خلوت نکردی؟ یا اون باجناقای پدر زن فروش؟ رها و زهرا خانوم خندیدند و زهرا خانوم گفت: حالا چرا پدر زن فروش؟ حاج علی با اخمی مصنوعی گفت: آخه آخر شبا منو ارمیا خلوت میکردیم. منو به اون باجناق تازه از تهران رسیده، فروخت! رها گفت: تازه آقا مسیح نیومده!وگرنه کلا از یادشون میرفتین؟ حاج علی پرسید: مسیح رسید بابا جان؟ رها سرش را تکان داد: قبل اومدن ما رسید. حاج علی چایش را سرکشید و بلند شد: پس بریم بخوابیم که صبح زود اینجاست! زهرا خانوم تصحیح کرد: حلیم به دست اینجاست. ⏪ @modafehh 📗 📙📗 📗📙📗
📗📙📗 📙📗 📗 ༻﷽༺ رها در بالکن را باز کرد حاج علی و زهرا خانوم به داخل خانه رفتند و پشت سرشان در را بست. ***************************** هنوز هفت نشده بود که زنگ در به صدا در آمد.ارمیا که معمولا بعد از نماز صبح کوچک کنار تختش گذاشت. دلش نمیخوابید، قرآنش را بوسید و روی میزهوای برادرانه های کودکی اش را داشت. صدرا با غرلند رفت در را باز کرد.حاج علی از آن چایی های محبوبش را دم کرد. زنها تند تند مشغول مهیا کردن صبحانه بودند.پنیر و گوجه و خیار، گردو و مرباهای بهارنارنج و گیلاس و انجیر، شیر و عسل و کره و خامه و سرشیر محلی، کمی املت و حالا ظرف حلیمی که مریم روی میز گذاشت. مریم با آن حجب و حیای تا همیشه اش، مریم با آن زیبای ظلم مانده در گوشه ی چشمش، مریم با آن غم همیشگِی مهمان شده در ته چشمانش. آیه او را در آغوش گرفت وخوش آمد گفت. در حالی که مریم در آغوشش بود، به یاد آورد... مریم عروس مسیح شد. در آن لباس شیری رنگی زیبا شده بود، بیشتر از هر زمانی تا آن روز زیبا، شده بود. مسیح با آن اعتماد به نفسی که هنوز آیه نمیدانست از کجا آورده که حتی کمی ترس هم ندارد. مسیح را میشد خدای اعتماد به نفس خواند. مرد هم این قدر آرام و بی اضطراب؟مرد هماین قدر قلدر و زورگو؟ آیه کمی دلش برای مریم سوخت. مریم لیاقتش بهتر از مسیح بود و مسیح برادرانه داشت با ارمیا و در حقیقت آیه از قوم شوهر مریم بود و کمی هم جاری حساب میشدند. آیه است دیگر، کمی دلش زود کار دسِت چشمانش میداد. عروسِ زیبای مسیح روزهای سختی را گذرانده بود. شاید به مراتب سخت تر از کتکی که آن روز در آن کوچه خورده بود. ⏪ ... 📝 @modafehh 📗 📙📗 📗📙📗
❤️ بسم رب الشهدا الصدیقین ❤️