•|کانالرسمیشهیدحاجحمید سیاهکالی مرادی |•
#استوری | 40 روز #تامحرم دارم از دست میرم..♥ #امام_حسین ┄┅፨• @modafehh •፨┅┄
#پیام مدیریت📢
با سلام خدمت شما خوبان🌸 راستش به دلم افتاد پیشنهادی بدم به شما عزیزانِ همیشه همراه من، طی این مدت که کانال رو ایجاد کردم 🌾
۴۰ روز مونده تا ماه عزیزِ محرم ،بیاید نیت کنیم چله زیارت عاشورا بگیریم اینبار نه برای نیت ها و حاجات خودمون ،فقط برای سلامتی و فرج مولای غریبمون اقا امام زمان عج 💚 ما هرچقدر یاد امام زمانمون باشیم ارتباطمون هم با ایشون بیشتر میشه ، ان شاء الله زندگیمون بیشتر رنگ و بوی امام زمانمون رو بگیره و شاهد ظهورشون باشیم و در رکاب ایشون باشیم ،و من ایمان دارم به این که، خودش یک توفیقه و روزی هر کسی نمیشه🌹✨ بزرگترین دردِ ما نبود امام زمانمون هست و ایشون درمون همه ی دردهای این روزای دنیای ماهستن🍃
💐ممنون از حضور سبز شما بزرگواران🙏
🌷دوستانی که مایل هستن با ذکر لبیک یا مهدی عج به ایدی بنده اعلام امادگی کنن👇
@khadem_sh
•|کانالرسمیشهیدحاجحمید سیاهکالی مرادی |•
#پیام مدیریت📢 با سلام خدمت شما خوبان🌸 راستش به دلم افتاد پیشنهادی بدم به شما عزیزانِ همیشه همراه م
دوستان خوبم جا نمونید ،فقط خدا میدونه که سال دیگه کدوممون این روزهارو هستیم که بتونیم توفیق همچنین چله زیارت عاشورایی رو داشته باشیم اون هم به نیت مولامون😊🙏
زِندگیاتونو وقفِ امام زمان ڪنین....
وقفِ جبهِهے فرهنگے...
وقفِ ظهور...
وقتی زندگیاتون این شِڪلی شہ، مجبور میشین ڪہ گناه نکنین!
وَ وقتیَم ڪہ گناه هاتون ڪمُ ڪمتر شد؛
دریچه اے از حقایق بِه روتون باز میشه...!
اونوقته ڪہ میشین شبیهِ شُهدا...
#اولشبیهشینبعدشهید!
#رفیقشهید♥️✨
|• @modafehh
•|کانالرسمیشهیدحاجحمید سیاهکالی مرادی |•
بـه قـول شـهید بِلباسی ↓ اونقدر خودمونُ درگیرِ القاب و عناوین ڪردیم ؛ ڪه یادمون رفته همه باهم برا
#چادرانه🧕🏻🖇
#شهیدانه
__
نگذارید اصل حجاب در جامعه
اسلامی کمرنگ شود! به خصوص
عفت و پاکدامنی گسترش پیدا کند،
تا فحشاء و منکرات کمتر و کمتر شود
#شهید_هادی_صدقیان
•--------------------------------
┄┅፨• @modafehh •፨┅┄
• ✤ •
#حرف_حساب
بهـترینرژیمغذایۍ:))
دستڪشیـدטּاز
خوردטּگوشـٺبرادرمردهاسـٺ...
اینرژیمدرروز #قیــامٺ
تاثیـرزیادۍدربرداشٺنبار
ازدوشوسبڪۍ
قـدمهایماטּدارد🙃
#غیبـتنڪـنیـم
┄┅፨• @modafehh •፨┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📝 کجا دنبال #امام_زمان باشیم؟
وظایف منتظران ، موانع ظهور
🎬 #کلیپ_مهدوی
👤 استاد #رائفی_پور
#سخنرانی
┄┅፨• @modafehh •፨┅┄
•|💚🍃|•
🔱تلنــگر
مواظب باشیــم!🚫
دلـ❤️ـمان جایےنرود کہ اگر رفت؛
بازگرداندنش کار سخت و گاهے محال است‼️
اگر برگردد؛
معلول، مجروح و سرخورده باز مےگردد‼️
مراقب باشیــم!🚫
دل؛ آرام سربه هوا و عاشق پیشه است
و خیلے سریع اُنس مےگیرد‼️
اگر غفلت کنیم مےرود و خودش را
به چیزهای بےارزش وابسته مےکند!!❌
نگهبان دِل مان باشیم✅
تا به غیر از
مهدےفاطمه عج
به کسے دل نبندد...❗️❌
برای تعجیل در فرج امام زمان عج گناه نکنیم🥀
اللّٰھـُــم ؏جِّل لِوَلیڪَ
@modafehh
📗📙📗
📙📗
📗
༻﷽༺
#فصـل_سوم
#قسمـت_چهل_هفت
زینب سادات بود و غِم نبوِد پدرش!زینب سادات بود و ارمیای پدرشده ی مظلوم شده و ذکر رفتن گرفته اش!
زینب ساداتی که کسی اشک های دلتنگی اش را ندید. زینب ساداتی که کسی بی کسی هایش را ندید. زینب ساداتی که با همه ی پدر بودن های
ارمیا، نگاهش به ایلیای برادرش، حسرت داشت.
زینب ساداتی که گاهی دلش میخواست بابا مهدی اش او را بغل کند. بابا مهدی اش او را نوازش
کند. اصلا بابا مهدی اش باشد، روی تخت، روی ویلچر، بدون حرف، بدون حرکت، هر چه باشد فقط باشد... سخت بود و هر چه بیشتر فهمید،
سخت تر شد. سخت بود و آیه سختی های دلبندش را دید. سخت بود و ارمیا سخت بودن برای دل دخترکش را دید. آنقدر دید که به سیدمهدی هم گفت: کاش تو بودی و من رفته بودم. منی که اون روزها کسی منتظرم نبود. منی که این روزها شدم درد و درمون اینها!کاش تو بودی سید!تو بودی، زینبم تِه تِه چشماش غم نبود. تو بودی همه چیز بهتر بود.
من نتونستم جای خالیتو پر کنم. اصلا بعضی از جاهایی خالی پر نمیشن.
مثل جای خالی تو که نه با من پر شد، نه با سهمیه ی خانواده شهید پر شد ، نه با حقوقت. جای خالی پدرانه هات رو هیچ کس و هیچ چیزی
نمیکنه.
مریم موقع خداحافظی دست زینب سادات را در دست گرفت: قربونت برم، میدونم موقع خوبی نیست اما دل داداشم گیره و بیقرار. اجازه ی
خواستگاری میدی؟
زینب سرش را پایین انداخت. شرم در جانش جاری شد. صورتش سرخ و سرش به زیر افتاد. آیه مداخله کرد: یکم فرصت بده مریم جان. هنوز برای این حرفا زوده. انشاالله بعد از چهلم مامان فخری زینب هم فکراشو کرده و یک دله شده.
مریم انشاالله گفت و صورت زینب را بوسید.
@modafehh
📗
📙📗
📗📙📗
📗📙📗
📙📗
📗
༻﷽༺
#فصـل_سوم
#قسمـت_چهل_هشت
زینب نگاهی به مریم کرد. همین چین و چروک ها، نگاه بدون برق، همین خستگی های مریم او را میترساند. نکند روزی زینب تکرار مریم باشد؟ او بزرگ شده ی دست آیه و ارمیا بود. ارمیا مرادش بود و محمدصادق هیچ شباهتی به او نداشت.
*************************
این تابستان هم مثل تابستانهای قبل رفت و پاییز آمد. آیه بود و دانشجوهای رنگارنگ. زینب بود و استادان رنگارنگ. ارمیا بود و کتاب دعایش. ایلیا بود و شیطنت هایش.
هنوز هوای قم به شدت یادآور تابستان بود. هنوز خورشید با تمام توان زمین را گرم میکرد. آیه خسته و کلافه به خانه رسید. زهرا خانوم لیوانی شربت سکنجبین به دستش داد و حاج علی از اتاق ارمیا بیرون آمد.
آستین های بالا زده ی پدر، آیه را شرمنده کرد. از حاج علی شرمنده بود.
سن و سالی از او گذشته بود.انجام کارهای ارمیا از توان او خارج بود اما هنوز هم در نبود آیه، حاج علی پدری میکرد برای پسری که پدر ندیده بود و پدری که ارمیا را پسری میدید که هیچ وقت بزرگ شدنش را ندید.آیه آن شب شوم را به یاد آورد. همان شبی که همسرش را زمین گیر کرد.
پر شده بود از بیماران گلوله باران و آیه فکر کرد
همان شبی که بیمارستان ((به کدامین گناه؟))
آن شب و آن خودرو، آن شب و آن موتور سوار، آن شب و تمام گلوله های نشسته در تن ارمیایش!آن شب و دیده ها و ندیده هایش. آن شب و حاج علی سراسیمه، فخر السادات بیتاب، سیدمحمِد عاجز شده...
شبی که آیه و زینب سادات و ارمیا، مسیح و مریم، همگی در اتاق عمل بودند. ماشینی که وقتی محمدصادق آن را دید بر زمین افتاد. ایلیا شوک زده شد، رضا و جواد گریه میکردند. وای از آن شبی که همه را به مشهد کشاند. آیه چهار گلوله در تن، زینب دو گلوله در کتف و پهلو، مریم یک ......
⏪ #ادامہ_دارد...
📝 @modafehh
📗
📙📗
📗📙📗
•°🌱
#بهترینارباب♥️
چیست این خاصیت
عشق که جاذبهاش
میکشد سوی حرم
خلوت شبهای مرا ♡】°
#صلیاللهعلیک_یااباعبدالله
#شبتون_کربلایی🌙✨
┄┅፨• @modafehh •፨┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•°🌱
ـ
جوابِ سلام، واجب است!
پس بیایید
هر روز صبح ،
به او سلام کنیم!
•اَلسَّلامُعَلَیکَ یاخَلیفَةَاللهِ وَناصِرَحَقّه♥️•
#السلامعلیکیاصاحبالزمان🌱
┄┅፨• @modafehh •፨┅┄
شنبہ:
ناهار : پیامبر خوبی ها؛ حضرت رسول الله(سلام و صلوات خدا بر او باد)
شـام : اقا جانم حضرت امیر المومنین؛ (درود خـدا بر او باد)
┄┅፨• @modafehh •፨┅┄
•|کانالرسمیشهیدحاجحمید سیاهکالی مرادی |•
#حدیث🌝💐 امام علے علیهالسلام : هنگامے ڪه ڪسی #نماز را به پا میدارد، ابلیس به نظرحسادت به او نگاه م
✨💛
نماز که میخوانی از خاک به افـلاک
رفتهای . شرم حضور ایجاب میکند
سـرت را نچرخـانی؛ پـس سعـی کـن
"دلت هم نچرخد".
حرمت محبوب را نگه دار..!✨
📚 آیت الله ممدوحی
#نماز
#نماز_اول_وقت
┄┅፨• @modafehh •፨┅┄
✅ قابل توجه کسانی که بلافاصله بعد از شام می خوابند؟
✍به موجب بلافاصله خوابیدن بعد از وعده شام، سوختوساز غذا و متابولیسم پایه درست انجام نمیشود و مواد غذایی خیلی سریع جذب بدن میشوند. چون بدن در حالت خوابیده، فعال نیست و عمل هضم را درست انجام نمیدهد و مواد زائد دفع نمیشوند. درواقع سوختوساز بدن در حالت خواب پایین میآید و کالری اضافی ناشی از غذایی که خورده شده جذب بدن میشود.
#طب_سنتی
┄┅፨• @modafehh •፨┅┄
خاطره از حمید آقا 🙃🍃
یکبار با حمید آقا داشتیم میرفتیم بیرون که بحث تقلب در امتحانات وسط کشیده شد من گفتم دانشگاه اگه تقلب نکنی اصلا نمیشه....حمید آقا سریع گفتن نباید تقلب کنید مخصوصا تو دانشگاه حتی اگه رد بشی چون تاثیر مدرک روی حقوقتون میاد و حقوقت از نظر شرعی مشکل پیدا میکنه...
خودش میگفت بعضی وقتا ماموریت بودم و نرسیدم درس بخونم ولی تقلب نکردم و رد شدم ولی پیش خدا مدیون نشدم.....و دوباره درس رو برداشتم و فرصت کردم بخونم و نمره خوب هم آوردم😔واقعا اون لحظه به نوع بینش حمید جان و تفکرش غبطه خوردم که اینقدر مراقب اعمال و ایمانش هست و مالش پاک پاک هست.....
خوشابحالت رفیق نابم
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
┄┅፨• @modafehh •፨┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•|کانالرسمیشهیدحاجحمید سیاهکالی مرادی |•
#پیام مدیریت📢 با سلام خدمت شما خوبان🌸 راستش به دلم افتاد پیشنهادی بدم به شما عزیزانِ همیشه همراه م
روز دوم چله ی زیارت عاشورامون که پایانش با روز اول محرم مصادف میشه 🌱
{پڪ شهدایۍ شهید حمید سیاهڪالے }
⇦استند چوبـے جنسMDF محکم
⇦جاسوییچے شهید بزرگوار
⇦شناسنامه شهید بزرگوار به همراه قسمتی از زندگی نامه این شهید
⇦پیکسل شهید بزرگوار
قیمت⇦25000تومان🔥
ارسال به سراسر کشور🌍
آیدی جهت ثبت سفارش⇩
@nokaragha
فروشگاه محصولات فرهنگےومذهبے ضامنآهو
《https://eitaa.com/joinchat/325910653C57987f00c7 》
📗📙📗
📙📗
📗
༻﷽༺
#فصـل_سوم
#قسمـت_چهل_نه
گلوله در شانه اش، مسیح پنج گلوله در شکم و شانه و یکی هم نزدیک قلب و ارمیایی که جای خالی روی تنش نبود.
آیه بعد از بهوش آمدنش، سراغ امانت سیدمهدی را گرفت.
ِ فخر السادات باالی سرزینب سادات بود. زهرا خانوم به سختی آیه را روی ویلچر به دیدِن دخترکش برد. آیه دست های دخترکش را بویید و بوسید.
زینبش تحت تاثیر آرامبخش ها هنوز خواب بود. به سراغ ارمیا رفتند.
بخش مراقبت های ویژه دِل سفرش، روی آیه را لرزاند. همسرش، همتخت با چشمانی بسته در خوابی عمیق بود. سیدمحمد روی صندلی نشسته و چشمانش را بسته بود. عجز از چهره اش میبارید. آیه بغض کرد: محمد!ارمیا چرا اینجوریه؟
بغض صدای آیه چشمان سیدمحمد را باز کرد. با دیدن آیه روی ویلچر و
زهرا خانوم، به سرعت بلند شد: تو اینجا چکار میکنی؟ میدونی چند
ساعت تو اتاق عمل بودی؟میدونی چند تا گلوله از تنت بیرون آوردن؟باید
استراحت کنی!
آیه اشک چشمانش را پاک کرد: ارمیا چی شده؟چرا اینجاست؟ راستشو
بگو!
سید محمد دستش را درون موهایش برده و آنها را از ریشه کشید، سرش را بالا گرفت و پوفی کرد: چی بگم من؟از خدا بی خبرا ماشین رو آبکش
کردن! پلیس دنبالشونه آیه میان حرفش آمد: ارمیا چی شده؟با این چیزا کار ندارم!باز چه خاکی
توی سرم شده؟باز چی شده؟
آیه هق هقش بالا گرفت. سید محمد کلافه تر شد: ده تا گلوله از تنش در آوردن. خون زیادی از دست داده! بدتر از همه هم گلوله ای که تو ستون
فقراتش گیر کرده. هنوز تو بدنشه و در آوردنش ریسک بزرگیه.
آیه نگاه اشک الودش را به همسرش دوخت
⏪ #ادامہ_دارد...
📝 @modafehh
📗
📙📗
📗📙📗
📗📙📗
📙📗
📗
༻﷽༺
#فصـل_سوم
#قسمـت_پنجاه
جان من!همسفرم! چه شده که بال گشودی؟ آیه ات را ندیدی؟ چرا نه تو مرا میبینی و نه سید مهدی مرا دید؟ چرا همه ی شما در نهایت خودخواهی شاپرک های زندگی ام میشوید و به محض دیدِن نور، پرکشیده و به آسمان میروید؟ ارمیای من!تو که مرد بودی! تو که مردانه قول دادی پای دخترکمان بمانی، پای احساست به من بمانی! مرد باش و مردانه بمان. سایه ی سرم باش. تو که سایه باشی، خورشیِد روزگار از پ ِس
من بر نمی آید... تو که سایه باشی، در اماِن احساست زندگی ام را میگذرانم. به سایه ات راضی ام مرد! فقط بمان!برای من. برای زینبم. برای ایلیایت. بمان آرزوهای زینب. بمان اسطوره ی ایلیا. بمان آراِم جانم...
صدای ارمیا آیه را از سخت ترین روز زندگی اش بیرون کشید: کجایی بانو؟ غرق شدی؟
آیه شربتش را سر کشید و وارد اتاق شد. همانطور که چادرش را از سرش برداشته و تا میکرد گفت: غرق اون روزا شدم.
ارمیا با لبخند همیشگی اش ابرویی بالا انداخت: کدوم روزا جانان؟
جانات بودن را دوست دارم. جاناِن تو بودن به جانم جان میدهد...
آیه: اون شب و تیراندازی! برای اولین بار صدای اسلحه رو از نزدیک میشنیدم.
ارمیا به سختی لبخندش را حفظ کرد: ترسناک بود؟
آیه: به این فکر میکنم که اگه مانعت نمیشدم تا جواز اسلحه بگیری، اینجوری نمیشد. چقدر گفتی و من نذاشتم. اون شب اگه اسلحه داشتی، اینجوری نمیشد. تو قهرمان تیراندازی بودی، رو دستت پیدا نمیشد!
ارمیا دست آیه را در دست گرفت: بهش فکر نکن! تقدیر این بود.
خداروشکر برای تو و زینبم اتفاقی نیفتاد!
آیه: من نگران بچه ها بودم که گفتم نگیری!خودت میدونی بچه ها چقدر بازیگوشن!میترسیدم بالایی سر خودشون بیارن!هر بار که میبینمت، عذاب
میکشم!وضع الانت تقصیر منه....
@modafehh
📗
📙📗
📗📙📗