eitaa logo
•|کانال‌رسمی‌شهید‌حاج‌حمید‌ سیاهکالی مرادی |•
4.7هزار دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
2هزار ویدیو
107 فایل
🌸🍃 #کانال_رسمی #شهیدمدافع‌حرم‌ #حمیدسیاهکالی‌مرادی (با نظارت خانواده ی شــهید عزیز)💚 🍁گفت به جای دوستت دارم چه بگویم : گفتم بگو : #یادت_باشد❣ کانال تلگراممون:@modafehhh خـادم کانال : @khadem_sh 🌸🍃
مشاهده در ایتا
دانلود
•|🧡🌙|• • آن‌کس‌کہ‌.. طُ‌را‌دارداز‌عیش‌چہ‌کم‌دارد؟! وآن‌کس‌کہ‌طُ‌راببیند‌،‌اۍٖ‌ماھ چہ‌غم‌دارد؟!..•○` • ‌ ┄┅፨• @modafehh •፨┅┄
💖 وقتی خـــدا بهت يه آغاز دوباره ميده، معمولا با يه پايان شروع ميشه! براى درهاى بسته‌ىِ زندگيت شكرگزار باش، چون اونا ما رو به سمت درهاىِ مناسب هدايت ميكنن..🌱' ┄┅፨• @modafehh •፨┅┄
5.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
۲۵ روز مانده تا عید سعید غدیر روز دور کردن غم ها 😊 شــــاهِ نجف زِ لطف ، امدادم کن! از چنگِ غمِ زمانه ، آزادم کن! ┄┅፨• @modafehh •፨┅┄
{پڪ شهدایۍ شهید حمید سیاهڪالے } ⇦استند چوبـے جنسMDF محکم ⇦جاسوییچے شهید بزرگوار ⇦شناسنامه شهید بزرگوار به همراه قسمتی از زندگی نامه این شهید ⇦پیکسل شهید بزرگوار ‌ قیمت⇦25000تومان🔥 ارسال به سراسر کشور🌍 آیدی جهت ثبت سفارش⇩ @nokaragha فروشگاه ‌محصولات‌ فرهنگےومذهبے ضامن‌آهو 《https://eitaa.com/joinchat/325910653C57987f00c7
📗📙📗 📙📗 📗 ༻﷽༺ گلوله در شانه اش، مسیح پنج گلوله در شکم و شانه و یکی هم نزدیک قلب و ارمیایی که جای خالی روی تنش نبود. آیه بعد از بهوش آمدنش، سراغ امانت سیدمهدی را گرفت. ِ فخر السادات باالی سرزینب سادات بود. زهرا خانوم به سختی آیه را روی ویلچر به دیدِن دخترکش برد. آیه دست های دخترکش را بویید و بوسید. زینبش تحت تاثیر آرامبخش ها هنوز خواب بود. به سراغ ارمیا رفتند. بخش مراقبت های ویژه دِل سفرش، روی آیه را لرزاند. همسرش، همتخت با چشمانی بسته در خوابی عمیق بود. سیدمحمد روی صندلی نشسته و چشمانش را بسته بود. عجز از چهره اش میبارید. آیه بغض کرد: محمد!ارمیا چرا اینجوریه؟ بغض صدای آیه چشمان سیدمحمد را باز کرد. با دیدن آیه روی ویلچر و زهرا خانوم، به سرعت بلند شد: تو اینجا چکار میکنی؟ میدونی چند ساعت تو اتاق عمل بودی؟میدونی چند تا گلوله از تنت بیرون آوردن؟باید استراحت کنی! آیه اشک چشمانش را پاک کرد: ارمیا چی شده؟چرا اینجاست؟ راستشو بگو! سید محمد دستش را درون موهایش برده و آنها را از ریشه کشید، سرش را بالا گرفت و پوفی کرد: چی بگم من؟از خدا بی خبرا ماشین رو آبکش کردن! پلیس دنبالشونه آیه میان حرفش آمد: ارمیا چی شده؟با این چیزا کار ندارم!باز چه خاکی توی سرم شده؟باز چی شده؟ آیه هق هقش بالا گرفت. سید محمد کلافه تر شد: ده تا گلوله از تنش در آوردن. خون زیادی از دست داده! بدتر از همه هم گلوله ای که تو ستون فقراتش گیر کرده. هنوز تو بدنشه و در آوردنش ریسک بزرگیه. آیه نگاه اشک الودش را به همسرش دوخت ⏪ ... 📝 @modafehh 📗 📙📗 📗📙📗
📗📙📗 📙📗 📗 ༻﷽༺ جان من!همسفرم! چه شده که بال گشودی؟ آیه ات را ندیدی؟ چرا نه تو مرا میبینی و نه سید مهدی مرا دید؟ چرا همه ی شما در نهایت خودخواهی شاپرک های زندگی ام میشوید و به محض دیدِن نور، پرکشیده و به آسمان میروید؟ ارمیای من!تو که مرد بودی! تو که مردانه قول دادی پای دخترکمان بمانی، پای احساست به من بمانی! مرد باش و مردانه بمان. سایه ی سرم باش. تو که سایه باشی، خورشیِد روزگار از پ ِس من بر نمی آید... تو که سایه باشی، در اماِن احساست زندگی ام را میگذرانم. به سایه ات راضی ام مرد! فقط بمان!برای من. برای زینبم. برای ایلیایت. بمان آرزوهای زینب. بمان اسطوره ی ایلیا. بمان آراِم جانم... صدای ارمیا آیه را از سخت ترین روز زندگی اش بیرون کشید: کجایی بانو؟ غرق شدی؟ آیه شربتش را سر کشید و وارد اتاق شد. همانطور که چادرش را از سرش برداشته و تا میکرد گفت: غرق اون روزا شدم. ارمیا با لبخند همیشگی اش ابرویی بالا انداخت: کدوم روزا جانان؟ جانات بودن را دوست دارم. جاناِن تو بودن به جانم جان میدهد... آیه: اون شب و تیراندازی! برای اولین بار صدای اسلحه رو از نزدیک میشنیدم. ارمیا به سختی لبخندش را حفظ کرد: ترسناک بود؟ آیه: به این فکر میکنم که اگه مانعت نمیشدم تا جواز اسلحه بگیری، اینجوری نمیشد. چقدر گفتی و من نذاشتم. اون شب اگه اسلحه داشتی، اینجوری نمیشد. تو قهرمان تیراندازی بودی، رو دستت پیدا نمیشد! ارمیا دست آیه را در دست گرفت: بهش فکر نکن! تقدیر این بود. خداروشکر برای تو و زینبم اتفاقی نیفتاد! آیه: من نگران بچه ها بودم که گفتم نگیری!خودت میدونی بچه ها چقدر بازیگوشن!میترسیدم بالایی سر خودشون بیارن!هر بار که میبینمت، عذاب میکشم!وضع الانت تقصیر منه.... @modafehh 📗 📙📗 📗📙📗
🌝 بسم‌رب‌النـۅر 🌚
•°🌱 ✋🏻 ای بادصبا برسون به حسـین«علیه‌السلام» سـلآم برحسـین«ع» سـلآم از راه دور سـلآم ای کربلآ سلآم ای نینوا سـلآم ای خـآمسِ آل عبا ♥️🌱 ┄┅፨• @modafehh •፨┅┄
یکشنبه: نهار: مادرجان، حضرت زهرا(درود خدا بر او باد) شام: غریب مدینه، امام حسن مجتبی(درود خدا بر او باد) ┄┅፨• @modafehh •፨┅┄
🌸🌱 میگفت: فڪرت‌ كه شد امـام زمان،، دلـت‌ میشه امـام زمانی عقلـت‌ میشه امام‌زمانے تصمـیم‌هات‌ میشه امام زمانے تمام‌ زندگیت میشه امام‌زمانی رنگ آقارو میگیری كم‌کم... فقط اگه توی فكرت‌دائم امـام‌ زمانـت‌ باشه...🌱 خودتو درگیر امام‌ زمان‌ کن‌ رفیق!! تا فکر گناه هم طرفت نیاد؛♥️😊 «اللهم عجل لولیک الفرج» ┄┅፨• @modafehh •፨┅┄