°•🌱
#سلام_امام_مهربانم
بِنَفْسي أنْتَ مِنْ تِلادِ نِعَمٍ لا تُضاهی
ای نعمت خاصّ خدا سلام ؛
به قَلبَت سلام ؛
به چَشمَت سلام ؛
به رنج و به بغض و به صبرت سلام
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج
صبحت بخیر آقا🌸🍃
شهیدحمیدسیاهکالیمرادی
جـمـعـــــہ:
ناهار: امام حسن عسکری(درود خدا بر او باد)
شام: حضرت ولیعصر (درود خدا بر او باد)
شهیدحمیدسیاهکالیمرادی
•|کانالرسمیشهیدحاجحمید سیاهکالی مرادی |•
آیتالله قاضی (رحمة الله علیه) فرموده اند: نماز را بازاری نکنید؛ اول وقت بجا بیاورید با خضوع و خشوع
عاشقان وقت #نماز است🌿
اذان می گویند 📣
نماز اول وقت🕊🕊🕊
ذکر روز جمعه↯
اللّٰهـم صَلِّ علیٰ مُحَمَّد و آلِ مُحمَّد و عَجِّل فَرَجَهُـم
(¹⁰⁰مرتبه)
شهیدحمیدسیاهکالیمرادی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📛 نگذارید گناه تو زندگیتون بیاد
نگذارید #امام_حسین(علیهالسلام) از زندگیتون بره بیرون
🎙استاد #مهدی_دانشمند
#سخنرانی
شهیدحمیدسیاهکالیمرادی
•|کانالرسمیشهیدحاجحمید سیاهکالی مرادی |•
#شهیدانه 🌸🌿 همسر شهید : مسلم علاقه زیادی به قرآن داشت❤️ و هر شب پس از نماز عشاء، سوره واقعه را تلاو
#شهیدانه 🌿
••°
+روایتامیگن اقاامامزمان(عجلالله)باجوونا
خیلے جفت و جور میشہ...!!
قدرجوونےمونوبدونیم....
حیفہ ما تو سپاهش نباشیم
#شهیدعباسے🌱🍂
شهیدحمیدسیاهکالیمرادی
خاطره ای از حمید اقا🌱
حمید اقارابنده ازبدوتولد میشناشم چون مادرشون دخترخالمه همیشه بهم میگفتیم پسرخاله من درگوش حمیداقاوبرادرش اذان واقامه گفتم برادرهای دوقلوی بهم شبیه بودند بقدری شباهتشان زیادبود که فامیل برایشان سخت بود بدانند کدام حمیدوکدام سعید هست ولی من همیشه تشخیص میدادم خاله ام ودختر خاله ام که مادر بزرگوارشهید هست می فرمودند شماچگونه تشخیص میدهید الان هم مادرشهید یادش هست همیشه این نکته رایاد اوری میکند بچه های دخترخاله ام همگی مومن ومودب هستند اینو همه فامیل میدانند حمید اقاگل سرسبدبودند پدربزرگوارشهید هم ازهم رزمان زمان جنگ مابودندحمیداقامتولدبعدازجنگ بودند واقعاحمید اقابهترین بودند خداانتخابش کردونزدخودش برد این جهان برایش کوچک بود،
رازتشخیص رابعدازشهادت حمید اقابه مادرش عرض کردم گفتم یادتون هست به حمیداقامیگفتم نوربالا میزنی واقعاحمیداقانوربالا میزد بالای پیشانی کنارابرویش همیشه نورانی بود
راوی: از اقوام شهید🌷
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
شهیدحمیدسیاهکالیمرادی
📗📙📗
📙📗
📗
༻﷽༺
#فصـل_سوم
#قسمـت_صد_چهل_دو
زینب سادات به آغوش مادر دوید و ارمیا ایلیایش را در آغوش کشید.
بوی اسپند و صلوات و چهره پر اخم سیدمحمد و خنده های ارمیا.
مادری پر از دلتنگیست. پر از عشق به طفلی که برای قد کشیدنش، قد باختی، جان دادی تا جان بگیرد. آیه مادرانه هایش را بین دو پاره وجودش قسمت میکرد. سهمی از آن زینب سادات و لطافت دخترانه اش، سهمی برای ایلیا و سن و سال نوجوانی اش.
ارمیا حسرت میریخت پای پاهایی که نتوانست پا به پای آیه اش باشد و شرمنده آیه بود وقتی آرام قدم بر میداشت و آرام تاولهای پاهایش را از او
پنهان میکرد.
احسان هم مورد استقبال صدرا و سیدمحمد قرار گرفت.
سیدمحمد: سفر چطور بود؟
احسان: با تصورات من متفاوت بود.
سیدمحمد: ارمیا چطور بود؟
احسان: یکی دوبار مشکل تنفسی پیدا کرد.خداروشکر امکانات پزشکی در تمام مسیر بود. با اطلاعاتی هم که شما داده بودید، به مشکل خاصی بر نخوردیم.
صدرا: میدونم کار سختی بود برات. پیاده روی، کارهای شخصی ارمیا، بیماریش.
احسان: بیشتر کارهارو آیه خانوم انجام میداد. خیلی برام عجیب بود. یک صبر و آرامش خاصی در تمام مسیر داشتن. گاهی احساس میکردم مزاحم خلوت دو نفره اینها هستم. با اینکه بیشتر راه رو در سکوت بودن.
سیدمحمد: یک مدتیه عجیب شدن. دیگه دارم میترسم. انگار خبریه که فقط خودشون میدونن.
صدرا: منم همین حس رو دارم. یک چیزی شده که به کسی نمیگن.
⏪ #ادامہ_دارد...
@modafehh
📗
📙📗
📗📙📗
وفرمود
خداحیامیکندگریھکنندهبرحُسین[؏]را
عذابنماید :)
شبتون حسینی 🌙✨
#اللهم_ارزقنا_کربلا
شهیدحمیدسیاهکالیمرادی