تو باب حاجاتی.mp3
14.68M
🔊 #صوتی | #شور
📝 تو باب حاجاتی تو نور مشکاتی
👤 حاجسیدرضا #نریمانی
🌺 ویژه ولادت #حضرت_زینب
@modafehh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تا حسین طبیب ِ زینبم پرستاره (:
هدایت شده از •|کانالرسمیشهیدحاجحمید سیاهکالی مرادی |•
یکشنبه:
نهار: مادرجان، حضرت زهرا(درود خدا بر او باد)
شام: غریب مدینه، امام حسن مجتبی(درود خدا بر او باد)
شهیدحمیدسیاهکالیمرادی
╔═🍃❤════╗
@modafehh
╚════🍃❤═╝
•|کانالرسمیشهیدحاجحمید سیاهکالی مرادی |•
صبر و ادب به پای تو قد خم نموده اند
این واژه ها بدون تو معنا نمی شود
دریا اگر مرکب و گل ها قلم شوند
یک شمه از فضائلت انشا نمی شود
💐 ولادت حضرت زینب سلام الله
💙صلوات📿 💝 💚یادت نره❤️
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨
📗 #چکیدهکتابالغارات
🥀 #بهسفارشحاجقاسم
🕯 #منبر_یازدهم آشوب در بصره (۱)
بعد از تصرف #مصر ، معاویه به فکر #بصره افتاد از این رو #عبداللهبنعامرحضرمی را فراخواند و به او گفت: به بصره برو چون مردم آنجا درباره عثمان با ما هم عقیدهاند و شدیداً کینه ی علی بن ابی طالب را به دل دارند و به دنبال کسی هستند که آنها را جمع کند و برای گرفتن انتقام خون عثمان و خونهای قبیلهشان بسیج کنند. آنجا که رسیدی #پرچمعزایعثمان را بلند کن و خونهایی که علی از آنها ریخته است را به یادشان بیاور.
هر کس تو را یاری کرد به او مال بسیار بده و او را از خاصان همیشگی خودت قرار بده. #ابنحضرمی گفت: آماده انجام دستورات تو هستم ، خودت بارها مرا آزمودهای، با هر کس با تو سر جنگ داشته باشد میجنگم و در جنگ با قاتلان عثمان یاور تو هستم.
#ابنحضرمی عازم #بصره شد. زمانی که به بصره رسید #عبداللهبنعباس در شهر #کوفه بود و #زیادبنابیه جانشین او در شهر بصره بود.
طبق نقشه معاویه ، #ابنحضرمی عَلَم خونخواهی عثمان را به پا کرد و همین امر باعث شد در میان بزرگان شهر بصره اختلاف بیفتد و عدهای موافق و عده ی مخالف او باشند.
وقتی که #بیشترمردم به دور ابن حضرمی جمع شدند و پیروانش زیاد شد ، #زیاد که در دارالعماره بود،ترسید و به همراه #بیتالمال مسلمین به خانه یکی از یاران باوفایش به نام #صبرهبنشیمانازدی پناهنده شد.
به این صورت دارالعماره شهر بصره خالی از فرماندار شد و همین امر باعث شد که ابن حضرمی و یارانش برای #تصرفدارالعماره نقشه بکشند و به آنجا حمله کنند.
#منبع_کتاب_الغارات
@modafehh
•|کانالرسمیشهیدحاجحمید سیاهکالی مرادی |•
.
.
سوخت بی عطر تو این باغ کمی زود بیا..♥️
-ایهالعزیز-
#امام_زمان
🌱@modafehh
📌دوشنبہ:
ناهار:
سـالار زیـنب؛سیـدالشـهدا
(درود خدا بر ان ها باد)
شـام:
زیـنت عبادتــ کنندگـان ؛امام سـجاد
(درود خـدا بر او باد)
✨@modafehh
🌹#شهیــد_همــت:
به جوانـان بگوییــد:
امروز چشـم شهیـدان بـه شماست
بپاخیزیـد
اسلام و خود رادریابیـد
#طوفان_الاقصی | #فلسطین | #غزه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نگرانی های امام صادق
از دوران آخرالزمان...🥺🌱❤️🔥
#پیشنهاد_دیدن
خدایا عاقبتمون رو ختم به خیر بفرما🥀
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨
📗 #چکیدهکتابالغارات
🥀 #بهسفارشحاجقاسم
🕯 #منبر_یازدهم آشوب در بصره (۲)
اطرافیان #ابنحضرمی همچنان برای رفتن او به دارالعماره مُصِر بودند تا اینکه در نهایت #احنفبنقیس با #ابنحضرمی و یارانش صحبت کرد و گفت: شما نمیتوانید بدون کسب رضایت #قبیلهبزرگأزد بر آنها حکومت کنید آنها هم پذیرفتند و از تصرف دارالعماره منصرف شدند و برگشتند.
یکی از یاران امیرالمومنین به ایشان پیشنهاد داد که به عشیرهی از #بنیتمیم که ابن حضرمی در آنها اقامت کرده است کسی را بفرستد و آنها را به اطاعت از امام دعوت کند.
آنگاه امیرالمومنین یکی از اصحاب خودش به نام اون #أعینبنضبیعه را فراخواند و به او فرمود:خبر نداری که قومت با ابن حضرمی همدست شده در بصره بر #عامل من #شورش کردهاند و مردم را به جدایی از من میخوانند و گمراهان فاسق را علیه من یاری میکنند.
#أعین گفت: مرا به سوی آنها بفرست ضمانت میکنم که آنها را به فرمان تو در بیاورم و متفرقشان کنم و #ابنحضرمی را یا بکشم یا از بصره بیرون کنم.
حضرت پذیرفت و فرمود: همین الان حرکت کن
#أعین از #کوفه بیرون آمد و راهی #بصره شد. #أعین پیش #زیادبنابیه رفت و از گفتگوهایش با امیرالمومنین او را باخبر کرد.
بعد از آن ، #أعین از پیش #زیاد بیرون آمد و به میان #قوم خودش رفت.
عدهای دور او را گرفتند و او شروع کرد به نصیحت کردن آنها هم حرفهای #أعین را پذیرفتند و با او هم عقیده شدند.
#أعین با اطرافیانش در مقابل #ابنحضرمی و یارانش صف کشیدند و تمام روز را به بحث و گفتگو پرداختند ولی در آنجا درگیری پیش نیامد.
#منبع_کتاب_الغارات
@modafehh
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗#گام_های_عاشقی💗
قسمت27
- سارا چرا تو اسمتو خط زدی واسه راهیان نور
سارا: خوب، چیزه ! دلم نمیخواد تنها برم
- دیونه ،نه به داره نه بباره
همینجور حرف میزدیم که رسیدیم دم در اتاق بسیج برادران
یه کم چهره مونو جدی کردیم و چند تقه به در اتاق و زدیم وارد شدیم
آقای هاشمی با تعداد از پسرای دانشگاه در حال بگو به خند بودن
با دیدن چهره ی خندان هاشمی من و سارا هاج و واج نگاهش میکردیم
که یکی از پسرا پرسید:
ببخشید کاری داشتین ؟
یه دفعه به خودم اومدم که گفتم :خانم منصوری ما رو فرستادن راجب پکیج راهیان نور
یه دفعه هاشمی گفت: بله بفرمایید داخل،بعد به پسرایی که دورش نشسته بودن گفت : بچه ها خسته نباشین شما میتونین برین
یعنی با این حرفش خندم گرفت ،خوبه که نیششون تا بنا گوششون باز بود خیلی هم خسته شده بودن
منو سارا کنار ایستادیم که آقایون تشریفشونو بردن
هاشمی: بفرمایید بشینین
منو سارا هم رفتیم نشستیم
هاشمی: به نظر من یه پکیج ساده درست کنیم مثلا،یه سجاده به رنگ لباس بسیجی با یه تسبیح و یه مفاتیح ریز ،نظر شما چیه؟
سارا: به نظرم خوبه
- ولی به نظر من خیلی ساده است،چون شاید بعضی ها برای اولین باره که به این سفر میان باید یه چیزی درست کنیم ذوق و شوق رفتنشون زیاد بشه
هاشمی سرشو برگردوند سمت من
چشم تو چشم شدیم ،یه دفعه رنگ آبی چشماش منو جذب خودش کرد
یه دفعه سرمو پایین کردمو به دستام خیره شدم
هاشمی: خوب شما چه نظری دارین؟
- نمیدونم ،باید فکر کنم
هاشمی یه لبخندی زد ،با این لبخندش فکر کردم داره منو مسخره میکنه
بلند شدم و نگاهش کردم: جوک گفتم که خندیدین ؟
هاشمی لبخندشو محو کرد: نه ولی اینجور شما با نظرم مخالفت کردین فکر کردم حتما پیشنهاد خودتون بهتر از پیشنهاده من باشه
با جدیت گفتم: معلومه که هست ،فردا بهتون پیشنهادمو میگم ،فعلا با اجازه
از اتاق بیرون رفتم ،سارا هم پشت سرم اومد بیرون
سارا: چت شد یهو آتیشی شدی؟
- ای کاش میتونستم خفه اش کنم با دستادم ،دیونه زنجیری منو مسخره میکنه
سارا: وااا ،آیه ! بنده خدا که چیزی نگفت ،راستش من خودمم خندم گرفت تو این حرف و زدی ،آخه دختر کم عقل ،لااقل فکر میکردی بعد نظرت و میگفتی
- ول کن سارا اعصابم خورده،میزنم داغونت میکنم
سارا: باشه بابا ،الان داغونم نکن ،داداش بیچاره ات افسردگی میگیره ...
خندیدم و رفتیم سمت کافه دانشگاه
تا ساعت دو کلاس داشتیم آخرین کلاسمون هم با هاشمی بود...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗#گام_های_عاشقی💗
قسمت28
وارد کلاس شدیم با سارا رفتیم ته کلاس نشستیم طوری که از دید هاشمی دور باشیم
اینقدر این مرد خشک و بی روح بود که بیشتر بچه ها سرکلاسش یا خواب بودن یا درحال گوشی بازی بودن
بعد چند دقیقه وارد کلاس شد
شروع کرد به حضور و غیاب کردن
رو اسم من که رسید اسممو خوند و بعد از اینکه حاضر گفتم چند لحظه فقط نگام میکرد
آروم زیر لب به سارا گفتم: این چشه سارا ،چرا اینجوری نگاه میکنه
سارا: چه میدونم ،حتمن داره نقشه میکشه چه جوری حذفت کنه ...
- کوفت ،نخند! میگم این زنش چه جوری این اخلاقش و تحمل میکنه
سارا: بچه ها میگفتن مجرده
- ععع،پس بگو ،معلوم نیست چند بار رفته خواستگاری جواب رد شنیده
سارا زد زیر خنده که هاشمی نگاهش و به سمت ما کرد و یه اخمی کرد و چیزی نگفت
یه لگد به پای سارا زدم
- هیییس داره نگاهمون میکنه
بعد کلاس از دانشگاه خارج شدیم از سارا خداحافظی کردم رفتم سمت خونه
داخل کوچه شدم که یه دفعه رضا رو دیدم که از خونه خارج شد
با دیدنش صدای بوم بوم قلبمو میشنیدم
نفسم بند اومده بود
به آرومی سلام کردم و از کنارش رد. شدم
چند قدم نرفتم که صدام زد
رضا: آیه !
یعنی دیگه رسما گفتم الان سکته میکنم
برگشتم سمتش همینجور که سرم پایین بود گفتم
- بله
رضا: میخواستم در مورد یه چیزی باهات حرف بزنم
- بفرمایید درخدمتم
همین لحظه امیر با ماشین وارد کوچه شد
رضا: باشه یه موقع دیگه ،فعلا با اجازه
- به سلامت
( گندت بزنن امیر که همیشه مثل خروس بی محل میمونی)
امیر از ماشین پیاده شدو با رضا مشغول حرف زدن شد منم از داخل کیفم دسته کلیدمو درآوردمو در حیاط و باز کردم
روی پله نشستم تا امیر بیاد پوستشو بکنم
بعد چند لحظه امیر با یه دسته گل و شیرنی وارد حیاط شد...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
•|کانالرسمیشهیدحاجحمید سیاهکالی مرادی |•
-
شها! دمی ز سر لطف گوش با من دار
ببین چه میکشم از بخت بد من مسکین ..
یامنالیهملجأ
•|کانالرسمیشهیدحاجحمید سیاهکالی مرادی |•
-
³³روزتاشھـاتمـادرسادات🖤
📌سه شنبه
ناهار:
باقر العلوم؛امام محمد باقر
(درود خدا بر او باد)
شام:
شیخ الائمه؛امام صادق
(درود خدا بر او باد)
شهیدحمیدسیاهکالیمرادی
╔═🍃❤════╗
@modafehh
╚════🍃❤═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊برای امام زمانم چه کنم؟
❗️جزءکسانی نباشیم که وقتی به امام زمان گفتیم آقا دوست داریم،آقا بگن دروغ میگی...!
#امام_زمان
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨
📗 #چکیدهکتابالغارات
🥀 #بهسفارشحاجقاسم
🕯 #منبر_یازدهم آشوب در بصره (۳)
در گفتگوها گاهی کار به دشنام و توهین به #أعین هم میرسید ولی او خودداری میکرد و در آن روز جنگی پیش نیامد.
در پایان روز وقتی که #أعین به محل اسکان خودش برگشت ، حدود ۱۰ نفر که گوی از #خوارج بودند او را تعقیب کردند. آنها به خانه او وارد شدند و با شمشیر به او حمله کردند او از خانه فرار کرد ولی در بین راه گرفتار آنان شد و آنها او را به #شهادت رساندند.
وقتی #أعین کشته شد ، #زیاد تصمیم گرفت با عدهای از #قبیلهأزد و جمعی دیگر از یاران امیرالمومنین بر علیه #ابنحضرمی قیام کند اما باز هم #قبیلهبنیتمیم به قبیله #قبیلهأزد پیغام فرستاند که:
به خدا قسم ما به کسی که شما پناهش داده بودید حمله نکردیم نه به مالش تجاوز کردیم نه به او و نه به مال و جان کسانی که با ما هم عقیده نیستند! آیا میخواهید به جنگ ما و جنگ کسی که ما او پناه دادهایم بیایید(یعنی #ابنحضرمی).؟
#قبیلهازد با دریافت این پیغام از جنگیدن با #قبیلهبنیتمیم منصرف شدند.
وقتی اوضاع به این گونه پیش رفت #زیادبنابیه نامه دیگری به #امیرالمومنین نوشت و خبر #شهادتاعین و مخالفت #ازدیان از درگیری با #قبیلهبنیتمیم را به عرض حضرت رساند و نوشت:
که نظر من این است که #امیرالمومنین #جاریهبنقتامه را به #بصره بفرستد چون او دارای #بصیرتی نافذ است وفردی کاردان و کاربلند است و در عشیرش مورد اطاعت و در مقابل دشمنان امیرالمومنین سخت و شدید است و اگر او بیاید انشاالله یاران #ابنحضرمی را متفرق خواهد کرد.
#منبع_کتاب_الغارات
@modafehh