[هُوَ الَّذِي يُحْيِي وَيُمِيتُ....]
او كسی است كه...
زنده میكند و میمیراند...
-: مگہ تو اونے نیستے ڪه
#زنده میڪني!؟
من #مُردَمااا
تو زنده ام ڪن با عشقتـــ..
غافر(۶۸)
#آیهگرافے
#درمحضرقرآن
@modafehh
•|کانالرسمیشهیدحاجحمید سیاهکالی مرادی |•
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻 #قسمتــــ_صدوسوم 👈این داستان⇦《 Breaking time 》 ـــــــــــــــــــ
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻
#قسمتــــ_صدوچهارم
👈این داستان⇦《 استوکیومتری 》
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📎حسبنا الله ... نعم الوکیل ... نعم المولی و نعم النصیر ... و لا حول و لا قوه الی بالله العلی العظیم ...✨
🔹نیم ساعت به زمان همیشگی ... بین خواب و بیداری ... این جملات توی گوشم پیچید ...
بلند شدم و نشستم ... قلبم آرام بود ... و این ... آغاز نبرد ما بود ...
🔸با اینکه شاگرد اول بودم ... اما با همه قوا روی شیمی تمرکز کردم ... تمام وقتی رو که از مدرسه برمیگشتم ... حتی توی راه رفت و آمد ... کتاب📖 رو جلوتر میخوندم ...
♦️با مقوای نازک ... کارتهای کوچیک درست کردم ... و توی رفت و آمد، اونها رو میخوندم ...
هر مبحثی رو که میدیدم ... توی کتابهای📚 دیگه هم در موردش مطالعه میکردم ... تا حدی که اطلاعاتم در مورد شیمی فراتر از حد کتاب درسی بود ...🔻
🔶کل جدول مندلیف رو هم با تمام عناصرش ... ردیف و گروهش ... عدد اتمی و جرمی و ... حفظ کردم ...
توی خواب هم اگه ازم میپرسیدی عنصر * ... میتونستم توی ۳۰ ثانیه کل اطلاعاتش رو تکرار کنم ...🤓
💠 هر سوالی که میداد ... در کمترین زمان ممکن اولین دستی که در حلش بلند میشد ... مال من بود ... علیالخصوص استوکیومتریهای چند خطیش رو ...〰
⚪️من مخ ریاضی بودم ... به حدی که همه میگفتن تجربی رفتنم اشتباه بود ... ذهنی ... تمام اون اعداد اعشاری رو در هم ضرب و تقسیم✖️➗ میکردم ...
🔸بعد از نوشتن سوال ... هنوز گچ رو زمین نگذاشته بود ... من، جواب آخرش رو میگفتم... و صدای تشویق بچهها👏👏 بلند میشد ...
کمکم داشت عصبی میشد ... رسما بچهها برای درس شیمی دور من جمع میشدند ... هر چی اون بیشتر سخت میگرفت تا من رو بشکنه ... من به خودم بیشتر سخت میگرفتم ... و گرایش بچهها هم بیشتر میشد...😊👌
بارها از در کلاس که وارد میشد ... من پای تخته ایستاده بودم ... و داشتم برای بچهها ... درس جلسات قبل رو تکرار میکردم ... تمرین حل میکردم و جواب سوالها رو میدادم ...🍃
✨توی اتاق پرورشی بودم ... که فرامرز با مغز اومد توی در ...
🔹- مهران یه چیزی بگم باورت نمیشه ... همین الان سه نفر به نمایندگی از بچههای پایه دوم، دفتر بودن ... خواستن کلاس فوق برنامه و رفع اشکالشون با تو باشه ... گفتن وقتی فضلی درس میده ما بهتر یاد میگیریم ... تازه اونم جلوی چشم👀 خود دبیر شیمی ... قیافهاش دیدنی بود ... داشت چشم هاش از حدقه در می اومد ...👌
خبر به بچههای پایه اول که رسید ... صدای درخواست اونها هم بلند شد ...🗣🗣
۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰
#ادامــــــہ_داردـ ـ ـ
@modafehh
•|کانالرسمیشهیدحاجحمید سیاهکالی مرادی |•
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻 #قسمتــــ_صدوچهارم 👈این داستان⇦《 استوکیومتری 》 ـــــــــــــــــــ
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻
#قسمتــــ_صدوپنج
👈این داستان⇦《 عناصر آزاد 》
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📎درگیریش با من علنی شده بود ... فقط بچهها فکر میکردن رقابت شیمیه ... بعضیها هم میگفتن ...
- تدریس تو بهتره ... داره از حسادت بهت میترکه ...😡😠
🔹کار به آوردن سوالهای المپیاد کشیده بود ... سوالها رو که مینوشت ... اکثرا همون اول ... قلمها رو میگذاشتن زمین ... اما اون روز ... با همه روزها فرق داشت ...✨
این سوال سال * المپیاد کشور * ...
با پوزخند خاصی بهم نگاه کرد😏 ...
- جزء سختترین سوالها بوده ... میگن عده کمی تونستن حلش کنن ...
نگاههای بچهها چرخید سمت من ... و نگاه من، بدون اینکه پلک بزنم ... به تخته گره خورده بود ...😐
🍃- خدایا ... این یکی دیگه خیلی سخته ... به دادم برس ...
🔻آقا چرا یه سوالی رو میارید که خودتون هم نمیتونید حل کنید؟ ... گند میزنید به روحیه ما ‼️...
🔸و بچهها باهاش هم صدا شدن ... هر کدوم در تایید حرف قبلی یه چیزی میگفت ... و من همچنان به تخته زل زده بودم ... فرامرز از پشت زد روی شونهام و صداش رو بلند کرد...🗣
🔸- بیخیال شو مهران ... عمرا اگه این سوالش مال سن ما باشه ... المپیاد دانشجوها یا بالاتر بوده ...
بین سر و صدای بچهها ... یهو یه نکته توی سرم جرقه زد...⚡️⚡️
🔻- آقا اصلا غیر از اورانیوم ... عناصر پرتوزا در طبیعت به طور آزاد یافت نمیشن ... عناصر این گروه اصلا وجود خارجی ندارن و فقط به صورت آزمایشگاهی تولید میشن ... مطمئنید عنصرهایی که توی گزینه هاست درسته❓ ...
⭕️میگم احتمالا طراح سوال ... موقع طرح این ... مست بوده عقلش رفته بوده تعطیلات ... آقا یه زبون به برگهاش میزدید ... میدید مزه شراب میده یا نه❓ ...
🔹جملاتی که با حرف اشکان ... شرترین بچه کلاس کامل شد ...
- شایدم اونی که پای تخته نوشته ... دیشب زیادی خورده بوده ...😂
🔸و همه زدن زیر خنده ... برای اولین بار ... سر کلاس ... با حرفهایی که خودش میزد ... و جملاتی که دیگران رو مسخره میکرد ... مسخرهاش کردن ... جذبه و هیبتش شکست ⚡️... کسی که بچهها حتی در نبودش بهش احترام میگذاشتن ...
▫️از اینکه خلق و خوی مسخره کردن بین بچهها شایع شده بود ... و قبح شراب خوردن ریخته بود ... ناراحت بودم ... اما این اولین قدم در شکست اون بود ...👌
۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰
#ادامــــــہ_داردـ ـ ـ
@modafehh
#_مولا_جانم❤️
باز در من چشم وا ڪن تا تماشايت ڪنم
دردِ ديدن را دوا ڪن تا تماشايت ڪنم
آشڪارا آشڪارے،مثل روز روشنے
رازها را برملا ڪن،تا تماشايت ڪنم
چشم باطن بين نمےخواهم،تو پنهان نیستے
چشم ظاهر بين عطا ڪن تا تماشايت ڪنم!
چشم بندے هاے دنيا مهلت ديدن نداد
زودتر محشر بہ پا ڪن تا تماشايت ڪنم
تندے نور تو زد چشم مرا اے آفتاب
جلوه در آيينہها ڪن تا تماشايت ڪنم
#آقا بیا
#اللهم عجل لولیک الفرج 🤲🏻💔
@modafehh
💝 پیامبر اکرم صلی الله فرمودند:
✅ ای علی، همنشینی با سه چیز قلب را میمیراند 👇
1⃣ وهمنشینی و سخن گفتن با نامحرمان
2⃣ همنشینی با ثروتمندان
3⃣ همنشینی با انسان های پست
📚بحارالانوار، ج 77، ص45
🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨
👉 @modafehh
(( لبیک یا زینب (س) ))
شهید مدافع حرم:
کربلایی حمیدسیاهکالی مرادی
@modafehhh
*****************************************
(( ستاره ای دیگر از اسمان شهادت ))
دانشجوی ممتاز دانشگاه بود...خود و همسرش دانشجو بودند و برای پرداختن زکات دانش خود به هر شکل ممکن در جلسات مذهبی به(( آموزش احکام، فقه، پاسخ به شبهات و شیعه شناسی و نظایر آن میپرداختند..))
همچنین مربی حلقههای صالحین بود...
(( در روزهای نزدیک به عید که زمان شستوشوی موکتهای حسینیه سپاه بود، به سربازان کمک میکرد تا خسته نشوند و بتوانند از دوران سربازی خود لذت ببرند..))
((همیشه نماز اول وقت و نماز شب میخواند، از غیبت بیزار بود، اینکه میگویند، کسی پای خود را مقابل پدر و مادرش دراز نمیکند، در مورد همسرم صدق میکرد،(( شکم، چشم و زبان ))را همیشه و بهویژه در میهمانیها حفظ میکرد...
((خواندن دعای عهد کار همیشگی او بود، هرروز صبح پیش از رفتن به محل کار قرآن تلاوت میکرد و همیشه تا ساعتی پس از پایان ساعت کار، در محل کارش میماند تا تمام حقوقی که دریافت میکند حلال باشد.))
***************************************
@modafehh
#چمثلچادر💚
اگرشهیدان به #حسینع اقتداڪردند و جان دادند
خانمها باید به #زینبس اقتدا کنند
این چادر فقطیڪ¹حجاب نیست.
چادر لباس رزم است،لباسآنهایۍڪه مشغول مبارزه اند.
همانهایۍڪه راهشان راه زینبساست. چادریهاهمیشهدرسنگرند.
#چادرمیادرگارمادرمزهراست✨
@modafehh
•••💞💌•••
#حاج_حسین_یکتا می گفت :
هر چقدر به بالای قله ی ظهور
نزدیک می شیم،
هوا کم می شه...!!!
دیگه به شش هر کسی نمیسازه...!
بی هوا میخرن،
بی هوا می برن،
بی هوا میاد!!!
خیلی حواستونو جمع کنید؛
میزان هوای نفــس...
#خیلیمراقبباشـیم...
@modafehh
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻
#قسمتــــ_صدوششم
👈این داستان⇦《 برده 》
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📎به زحمت، خودش رو کنترل کرد ...
- نه من که طبیعی بودم ... ولی راست میگید ... شاید طراحش خورده بوده ...🍷🍷
و اشکان ول کن نبود ...
احتمالا اولش حسابی خورده ... پشت سرش هم حسابی ... خورده ... آخه اونجا هر کی یه اشتباه کوچیک کنه ... به شکر خوردن میاندازنش ...😂
🔹آره احتمالا تو هم اونجا بودی ... داشتی کنار طرف، شکر میخوردی ... تا یه چی میشه اونجا این طوری ... اونجا اینطوری ... تو تا حالا پات رو از حوزه استحفاضیه استان بیرون گذاشتی❓ ...
کنترل اوضاع، حسابی داشت از دستش خارج میشد ... دو بار با خودکار زد روی میز ...
- بسه دیگه ... ساکت ... تا مودبانه ازتون میخوام ... حواستون جمع باشه ...😐
و بعد رو کرد به من و خندید ...😄
- تو هم مخی هستیها ... اشتباهی ایران به دنیا اومدی... باید * به دنیا میاومدی ...
🔻محکم زل زدم توی چشماش ...
شما رو نمیدونم ... ولی من از نسل اون ایرانیهایی هستم که وقتی صدام دکل نفتی * رو زد ... و همه دنیا گفتن فقط بزرگترین مهندسهای امریکایی میتونن اون فاجعه رو مهار کنن ...💥🔥
🔸یه گروه کارگر ایرانی رفتن جمعش کردن ... ایرانی اگر ایرانی باشه ... یه موی کارگر بیسوادش شرف داره به هیکل هر چی خارجیه ... برده روحش آزاده، جسمش در بند ...⛓⛓
🔻اما ما مثل احمقها ... درگیر بردگی فکری شدیم ... برده فکری ... دیر یا زود خودش ... با دست خودش ... به دست و پای خودش غل و زنجیر می بنده ...⛓
🔹کلاس یه لحظه کپ کرد ... اون مهران آرام و مودب ... که حرمت بداخلاقترین دبیرها رو حفظ میکرد ... جلوی اون ایستاده بود ...😳
🍃سکوت کلاس شکست ... صدای سوت و تشویق بچهها بلند شد ... و ورق برگشت ...
از اون به بعد هر بار که حرفی میزد ... چشم بچهها👀 برمیگشت روی من ...
🔻تایید میکنم یا رد میکنم یا سکوت میکنم ... و سکوت به معنای این بود که رد شد ... اما دلیلی نمیبینم حرفی بزنم ... جای ما با هم ... عوض شده بود ... و من هم صادقانه ... اگر نقدی که میکرد، صحیح بود ... میپذیرفتم ... و اگر درباره موضوع، اطلاعاتم کم بود ... با صراحت میگفتم ...
باید در موردش تحقیق کنم ...✨🍃
۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰
#ادامــــــہ_داردـ ـ ـ
@modafehh