Clip-Panahian-KhoobiHayeVojdanKhafeKon-64k.mp3
1.5M
🎙
اگه مردی گناه نکن :)
#استاد_پناهیان
@modafehh
قلمِ عَفو بِکش بَرگُنهــَم
جانِ حُسیـــن
#انظرالینـــا
@modafehh
#اکنون گلزار شهدا🌹👇👇👇
به نیابت از شما خوبان🙏
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻
#قسمتــــ_صدوبیست
👈این داستان⇦《 مرغ عشق؟... 》
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📎اول باور نمیکردن ... آخر در کیسه رو باز کردم و گفتم ... خوب بیاید نگاه کنید ... این که دیگه این همه سر به سر گذاشتن نداره ...😳
🔹کیسه رو از دستم گرفت ... تا توش رو نگاه کرد ... برق از سرش پرید⚡️ ...
- بچه ها راست میگه ... ماره ... زنده هم هست ...
🔸یکیشون دستکش دستش کرد ... و مار رو از توی کیسه در آورد ... و بعد خیلی جدی به ما دو تا نگاه کرد ...👀
🔹- این مار رو کی بهتون فروخته؟ ... این مار نه تنها مار آبی نیست ... که خیلی هم سمیه ... گرفتنش هم حرفهای میخواد ... کار راحتی نیست ...
🔸سعید بدجور رنگش پریده بود ...
- ولی توی این چند روز ... هر چی بهش دست زدم و هر کاریش کردم ... خیلی آروم بود ...😳
🔹خدا به پدر و مادرت رحم کرده ... مگه مار ... مرغ عشقه ... که به جای حیوون خونگی خریدی بردیش؟ ...🐍
🔸رو کرد به همکارش ...
مورد رو به ۱۱۰ اطلاع بده ... باید پیگیری کنن ... معلوم نیست طرف به چند نفر دیگه مار فروخته ... یا ممکنه بفروشه .
🔹سعید، من رو کشید کنار ...
- مهران من دیگه نیستم ... اگه پای خودم گیر بیوفته چی❓...
💔دلم ریخت ...مگه دروغ گفتی یکی بهت فروخته؟ ...
نه به قرآن ...
قسم نخور ... من محکم کنارتم و هوات رو دارم ... تو هم الکی نترس ...
🚨خیلی سریع ... سر و کله پلیس پیدا شد ...
۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰
#ادامــــــہ_داردـ ـ ـ
@modafehh
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻
#قسمتــــ_صدوبیستویک
👈این داستان⇦《 ژست یک قهرمان 》
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📎هر چند بعد از جمله محکمی که به سعید گفتم ... جسارتش بیشتر شد ... اما بدجور ترسیده بود ... توی صحبتها معلوم شد که ... بعد از اینکه مار رو خریده ... برده مدرسه و چند تا از همکلاسیهاش هم ... توی ذوق و حال جوانی ... پاشون رو گذاشتن جای پای سعید و شیر شدن که اونها هم مار🐍 بخرن ... و ترسش از همین بود ...
🔻عبداللهی، افسر پرونده ... خیلی قشنگ با مورد سعید برخورد کرد ... و انصافا شنیدن اون حرفها و نصیحتها براش لازم بود ...
🔹سعید هم که فهمید باهاش کاری ندارن ... آرومتر شده بود... اما وقتی ازش خواستن کمکشون کنه تا طرف رو گیر بندازن... دوباره چهره رنگ پریدهاش دیدنی شده بود ...😳
🔸- مهران اگه درگیری بشه چی؟ ... تیراندازی بشه چی؟ ...
به زحمت جلوی خندهام رو گرفتم ...
وقتی بهت میگم اینقدر فیلم جنایی و آدمکشی نگاه نکن... واسه همین چیزهاست ... از یه طرف، جو میگیرتت واسه ملت شاخ و شونه میکشی ... از یه طرف، این طوری رنگت میپره ...😁
🔹قرار شد ... سعید واسطه بشه ... و یکی از سربازهای کلانتری ... به اسم همکلاسی سعید و خریدار جلو بیاد ... منم باهاشون رفتم ...👨🏫
🔻پلیسها تا ریختن طرف رو بگیرن ... سعید مثل فشنگ در رفت ...
🍃آقای عبداللهی که ازش تشکر کرد ... با اون قیافه ترسیدهاش ... ژست قهرمانها رو به خودش گرفته بود ... و تعارف تکه پاره میکرد ... کاری نکردم ... همه ما در قبال جامعه مسئولیم ... و ...👌
🔹من و آقای عبداللهی به زحمت جلوی خندهمون رو گرفته بودیم ... آخر خندهاش ترکید ... و زد روی شونه سعید ...
خیلی کار خوبی میکنی ... با همین روحیه درس بخون... دیگه از این کارها نکن ... قدر داداشت رو هم بدون ...✨
🔸از ما که دور شد ... خنده منم ترکید ...😂😂
▫️تیکه آخرش از همه مهمتر بود ... قدر داداشت رو بدون ...
با حالت خاصی بهم نگاه کرد ...😳
- روانی ... یه سوسک رو درخته ... به اونم بخند ...
۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰
#ادامــــــہ_داردـ ـ ـ
@modafehh
ای صد هزار خورده زمین از دَمَت بُلند
ای شاهِ دست گیرِ گدا ؛
پَرچمت بُلند
#ارباب
#حسین_جآنم
@modafehh
•﷽•
در هر شبانه روز
لااقل یک سجده طولانی
داشته باشید
به تربت امام حسین(ع)
زیاد سجده کردن
اخلاق را عوض میکند...!
#میرزا_اسماعیل_دولابی(ره)🌱
#کانال شَهیدِ مُدافِعِ حَرَم #شَهید حَمیدِ سیاهکالی مرادی
🦋 @modafehh 🦋
یک شنبہ: ناهار: مادر جانـ ؛ حضرت زهرا (درود خدا بر او باد )
شـام : غـریـب مدیـنہ ؛ امام مـجتبے (درود خدا بر او باد )
┅═══✼ @modafehh ✼═══┅
4_6041736048675915265.mp3
5.69M
👤حجتالاسلام دانشمند
با هرگناه، سیلی به صورت امام زمان(عج)میزنی...😢💔
صـورت امام زمان کـبوده🥀😔
@modafehh
🌸🌸معرفی کتاب🌸🌸
کتاب دفاع از تشیع
کتاب دفاع از تشیع و پاسخ به شبهات به منشا پیدایش مذهب تشیع پرداخته و دیدگاه صحیح و واقعی که برگرفته از قرآن و سنت و واقعیات خارجی است را بیان می کند و در ضمن آراء مخالفان را نقل کرده و نقد میکند و عوامل و علل خارجی که در پیدایش این مذهب موثر بوده و عوامل جدایی شیعه از عامه و ظهور تشیّع را بررسی می کند.
کاری از انتشارات مسجد مقدس جمکران
۴۵۶ صفحه
@modafehh
💕
خادم شدن، به #پیراهن خادمی و چسباندن #پلاڪ خادمی بر روے سینه نیست!
#خادم_الشهدا بودن یک تفکر است؛
تفڪر و سبڪ زندگـی!
تمرین ڪنیم #خادمی_شهدا را...
شهید حجت الله رحیمی🌹
═✧❁🌷@modafehh🌷❁✧═
🍃 #آیت_الله_بهجت
برای ازدیاد محبت به حضرت حق تعالی و حضرت ولی عصر علیه السلام ؛ گناه نکنید و نماز اول وقت بخوانید.
📿نماز اول وقت به نیت: مادر حضرت زهرا سلام الله علیها❣
•═•••🍃••◈ @modafehh ◈••🍃
•••═
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻
#قسمتــــ_صدوبیستوسه
👈این داستان⇦《 عشق پیری 》
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📎با چنان وجدی حرف میزد که حد نداشت ... با این سنش ... تازه هنوز حتی عقد هم نکردن ... اومد در خونه انسیه خانم، داد و بیداد که از زندگی من برو بیرون ... خبرش تو کل محل پیچیده ...😳
💢باورم نمیشد ...
اون که شوهرش خیلی مرد خانواده بود و بهشون میرسید ...
عشق پیری گر بجنبد ... میشه حال و روز اونها ...
🔹بقیه مشت تخمه رو خالی کردم توی ظرف ...
حالا تو چرا اینقدر ذوق میکنی؟ ... مصیبت مردم خندیدن نداره ...
حقش بود زنکه ... اون سری برگشته به من میگه ...😮
🔸صداش رو نازک کرد ...
- داداشت که هیچ گلی به سر شما نزد ... ببینم تو سال دیگه ... پات رو میزاری جای پای مازیار ما ... یا داداش مهرانت؟ ... دختر من که از الان داره برای کنکور میخونه ...📚
🔻دستش رو دوباره برد توی ظرف تخمه ... خودش و دخترش فدام شن ... حالا ببینم دخترش توی این شرایط ... چه ... میخواد بخوره ... مازیار جونش که حاضر نشد حتی یه سر از تهران پاشه بیاد اینجا ... ماشاء الله آمار کل محل رو هم که داری ... این رو گفتم و با ناراحتی رفتم توی اتاق ...
💔دلم براشون میسوخت ... من بهتر از هر کسی میفهمیدم توی چه شرایط وحشتناکی قرار دارن ... فردا رفتم دنبال یه وکیل ... انسیه خانم کسی رو نداشت که کمکش کنه ...
💠اما چیزی رو که اون موقع متوجه نشدم ... حقیقتی بود که کم کم حواسم بهش جمع شد ... اوایل باورش سخت بود ... حتی با وجود اینکه به چشم میدیدم ...
🍃خدا ... روی من ... غیرت داشت ... محال بود آزاری، بیجواب بمونه ... قبل از اون ... هرگز صفات قهریه خدا رو ندیده بودم ...😔✨
۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰
#ادامــــــہ_داردـ ـ ـ
@modafehh
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻
#قسمتــــ_صدوبیستودوم
👈این داستان⇦《 فیل و پیری 》
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📎خسته از دانشگاه برگشته بودم ... در رو که باز کردم ... یه نفر با صدای مضطرب و ناراحت صدام کرد ...
آقا مهران ...
💢برگشتم سمتش ... انسیه خانم بود ... با حالت بهم ریخته و آشفته ...
- مادرت خونه نیست؟ ...
نه ... دادگاه داشتن ...
🔹بیشتر از قبل بهم ریخت ...
چی شده؟ ... کمکی از دست من برمیاد❓ ...
سرش رو انداخت پایین ...
هیچی ...و رفت ...😔
🔸متعجب ... چند لحظه ایستادم ... شاید پشیمون بشه ... برگرده و حرفش رو بزنه ... اما بیتوقف دور شد ...
▫️رفتم داخل ... سعید چند تا از هم کلاسیهاش رو دعوت کرده بود ... داشتن دور هم فیلم نگاه میکردن ...📺 دوستهاش که بهم سلام کردن تازه متوجه من شد ... سرش رو آورد بالا و نگاهی بهم کرد ...🙄
🔻چیه قیافهات شبیه علامت سوال شده❓ ...
🍃نشستم کنارشون و یه مشت تخمه برداشتم ...
هیچی دم در انسیه خانم رو دیدم ... خیلی بهم ریخته بود... چیزی نگفت و رفت ... نگرانش شدم ...😔
با حالت خاصی زل زد بهم ...😳
تو هم که نگران هر احمق بیشعوری که رسید بشو ...
🔹و بعد دوباره زل به صفحه تلویزیون ...
حقشه بلایی که سرش اومده ... با اون مازیار جونش ...
- برای مازیار اتفاقی افتاده❓ ...
🔻نه ... شوهرش میخواد دوباره ازدواج کنه ... مردک سر پیری ... فیلش یاد هندستون کرده ...
▫️و بعد دوباره با حالت خاصی بهم نگاه کرد ... چشمهاش برق میزد ...⚡️
➖دختره هم سن و سال توئه ... از اون شارلاتانهاست ... دست مریم رو از پشت بسته ...
۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰
#ادامــــــہ_داردـ ـ ـ
@modafehh