شنبہ:
ناهار : پیامبر خوبی ها؛ حضرت رسول الله(سلام و صلوات خدا بر او باد)
شـام : اقا جانم حضرت امیر المومنین؛ (درود خـدا بر او باد)
┄┅፨• @modafehh •፨┅┄
#ڪریمہ_اهل_بیٺ🌼💖
🌟آه ای کریمه ای ملیکه عمهء سادات
✨با کولهباری آمدم لبریز از حاجات
🌟بانوی عالم حفظ کن دنیا و دینم را
✨دریاب خانم دختران سرزمینم را
#میلاد_حضرت_معصومه(س)🌸
#روز_دختر #مبارڪ_باد🌼🎉
┄┅፨• @modafehh •፨┅┄
•|کانالرسمیشهیدحاجحمید سیاهکالی مرادی |•
#شهیدانه 🌹🌿 شهید شهــروز مظفرۍ نیا 《یاࢪهمیشگۍحاجقاسـم》 • •• همسر شهید: آقـا شهروز همیشه ساڪت بود
• ❤️🎈 •
امام باقر (علیهالسلام) می فرمایند:
اگر نماز در اول وقت از سوی بنده به سمت خدا بالا برود، درخشان و نورانی به سمت بنده بازگشته و به او میگوید: تو از من محافظت کردی پس خدا تو را حفظ کند!
📚 جلد چهارم وسائل الشیعه
#نماز
#نماز_اول_وقت
┄┅፨• @modafehh •፨┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایی اروم دل
امام هشتم اومده
ایرونی ها خبر خبر
ملکه ی قم اومدھ...:)
#استوری
#میلاد_حضرت_معصومه_سلاماللهعلیها
┄┅፨• @modafehh •፨┅┄
MiladHazratMasoumeh1393[03].mp3
3.71M
هم اکنون سومین مناظره ی نامزدهای محترم سیزدهمین دوره ی انتخابات ریاست جمهوری از شبڪه یک و خبر 🖥✨
#تلنگر🚶🏿♂
#سخن_بزرگان
گاهےیکجوابنیمهتلخبهپدرومادر
کدورتوظلمیمیآوردکهصدتانماز
شبخواندن،آنراجبراننمیکند ...!
🌿¦↝آیتاللّٰھفاطمینیا
┄┅፨• @modafehh •፨┅┄
🚨 مجوز رسمی برگزاری تجمع انتخاباتی و دیدار مردم خوزستان با آیت الله رئیسی از ستاد مدیریت کرونا...
@modafehh
👤 توییت استاد #رائفی_پور
✍ همانطور که میبینید #همتی و #مهرعلیزاده در مجموع جز رئیسی با کاندیدای دیگری کار ندارند.
چون فعلاً برنامه این است #رئیسی در دور اول پیروز انتخابات نباشد.
🌐https://twitter.com/A_raefipur/status/1403710685780004866?s=19
@modafehh
♦️ضرغامی: #فیلتر تلگرام کار روحانی بود
عضو شورای عالی فجازی:
🔹«فیلتر اول تلگرام با دستور رئیس جمهور انجام شد، البته من میبینم برخی در این رابطه شایعاتی درست میکنند که اصلا اینگونه نیست. وقتی در اغتشاشات دی ماه دیدیم هماهنگی ها در تلگرام انجام میشود در شورای عالی فضای مجازی بحث شد و با دستور روحانی تلگرام فیلتر شد.»/رجانیوز
🇮🇷 #انتخابات
┄┅፨• @modafehh •፨┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آسید میگن ک :
در انجام وظیفه شکست وجود ندارد...!
📗📙📗
📙📗
📗
༻﷽༺
#فصـل_سوم
#قسمـت_هشتم
ارمیا: عجله نکن.بذار لباسامو عوض کنم، میرم دنبالش.
ارمیا هنوز وارد اتاق نشده بود که صدای در آمد. دستهای کوچک زینب سادات بود و ارمیا پدرانه آن صدا را میشناخت.
آمدم جاِن پدر!دستهای کوچکت را این گونه به چو ِب سخت نکوب! قلب پدر از خیاِل درِد دستانت درد میگیرد!
ارمیا در را باز کرد. زینب سادات خود را به پاهای پدر چسباند. ارمیا خم شد و دخترکش را در آغوش گرفت و بوسید: دختِر بابا کجا بود؟نمیگی باباتنهاست؟
زینب سادات صورتش را روی صورت پدر گذاشت: مامانی که بود!تنها نبودی باباجونم!
آیه یک کمی حسادت کرد. اشکالی که ندارد؟ کمی حسادت چاشنی روابط شود تا رقابت بیافریند؟ از همان رقابت هایی که دخترها با مادر، سرعشق پدر دارند. همان غیرتی شدن های پسرانه، که پدر را عقب میراند!فروید چه گفته بود؟ عقده ی ادیپ؟ عقده ی الکترا؟ هر چه نامش را میخواهند بگذارند. من که میگویم خوب است که دوست داشتن را یاد میگیرند. خوب است که رقابت را یاد میگیرند. آیه هم کمی حسادت کرد.
دلش میخواست. حال اینکه چه میخواست را خودش هم نمیدانست. در کش مکش بود با خودش که این کش مکش حسادت پنهانی شد در جمله اش:پدر و دختر برید دست و صورتتون رو بشورید بیاید کمک کنید سفره بندازید!چقدر شما لوسید!
ارمیا حسادت زیر پوستی را در شناخت و بلند خندید. دل خوش همین هابود. دلش خوش بود که این حسادت شاید از عشق تازه جوانه زده در دل جانانش باشد... دل است دیگر، گاهی زود خوش میشود...صدای رها، آیه را از آن روزها بیرون آورد: چقدر دیر کردی!نمیدونی این آدما منتظرن برات حرف در بیارن؟
آیه: چی شده مگه؟ سایه کجاست؟
⏪ #ادامہ_دارد...
📝 @modafehh
📗
📙📗
📗📙📗
📗📙📗
📙📗
📗
༻﷽༺
#فصـل_سوم
#قسمـت_نهم
رها صدایش را پایین آورد: حالش بد شد، شوهر جانش بردش اتاق استراحت کنه. وضعش خوب نیست. میگفت بچه خیلی پایینه و نگران
بودش!
آیه: الام چطوره؟بهش سر زدی؟
رها: قبل از اومدنت پیشش بودم. تازه خوابش برده.
آیه: وروجکاش کجان؟
رها: مهدی بردشون پارک سر خیابون.
آیه: مامان زهرا رو ندیدم!
رها: تو آشپزخونه داره حلوا درست میکنه.
آیه: خیلی خسته شد این روزا!
رها: این سالها خیلی با هم رفیق شده بودن. خیلی بهم ریخته. بابام که مرد، حس کردم راحت شد. اما الان که فخرالسادات رفت، خیلی تو روحیه اش تاثیر منفی گذاشت!
آیه: باورم نمیشه که مامان فخری رفت! ارمیا خیلی داغون شد. صبح از بیمارستان مرخصش کردیم. شوک بدی بود براش.
رها: الان چطوره؟
آیه: بهتره خداروشکر. بیرونه. پیش بابا ایناست.
رها: ایلیا چطوره؟
آیه: هنوز باهاش گرفتاریم! وابستگی زیادش به ارمیا و زمینگیر شدنش این چند ساله، روحیه ی ایلیا رو به هم ریخته. ارمیا هم با دیدن بهم
ریختگی ایلیا، روز به روز سرخورده تر میشه. یادته اون روزا که میخواست بره؟
رها خوب به یاد داشت. اشک های آیه. دعواهای سید محمد و صدرا با ارمیا. سکوت و در خود خمودگی ارمیا. زینبی که چشمانش همیشه برق
اشک داشت و از ارمیا جدا نمیشد.ایلیا و دعواهای هر روزه اش در مدرسه و افت تحصیلی.
⏪ #ادامہ_دارد...
📝@modafehh
📗
📙📗
📗📙📗
📗📙📗
📙📗
📗
༻﷽༺
#فصـل_سوم
#قسمـت_دهم
رها: بهتر نشده؟
آیه: بهتر شده!اما وقتی که با باباشه. ارمیا هر دوشونو آروم میکنه.
رها: هر سه تونو!
آیه خجالت زده لب گزید: ارمیا خیلی خوبه رها! وقتی یاد اون روزا و اذیتایی که کردم میوفتم، دلم براش میسوزه!چطور تحملم کرد؟
ِ گوش آیه برد: عاشقت بود!هنوزم عاشقته که بخاطرت رها سرش را زیرمیخواست بره آسایشگاه! باورم نمیشه میخواست از تو بگذره تا تو اذیت نشی!
آیه: همین که هست راضیم!میدونی که دیگه طاقت از دست دادن ندارم!
آیه به آن روزها رفت....
صدای تلفن همراهش بلند شد. مشغول نوشتن مقاله اش بود که حواسش پرت شد. نفسش را با شدت بیرون آورد و زینب سادات را صدا کرد: زینب جان مامان!گوشی منو بیار. فکر کنم تو آشپزخونه گذاشتمش.
ِ خانه جدیدشان که یک آپارتماِن پنج طبقه ی بدون آسانسور بود.ای که قدمتش هفتاد هشتاد سال بود. تازه ساکن این ساختمان شده بودند. قبال هیچ وقت در خانه های سازمانی زندگی نکرده بود. آن روز که ارمیا آمد و گفت انتقالی گرفته و به مرکز آموزش تکاور نیروی زمینی در
پرندک خواهد رفت، آیه خوشحال بود. دوری از این همه هیاهو را نیاز داشت. یک سال مستاجری در حوالی شهریار و حالا در منازل سازمانی.
آیه که قید کار را در مرکز صدر زد و خانه نشین شد و بیشتر روی تحقیقات تمرکز کرد. زینب که دوستان جدیدی در این شهرک پیدا کرد
ولی هنوز بهانه ی مهدی و محسن و زهرا و محمدصادق را میگرفت.
زینب سادات تلفن را مقابلش گرفت و نگاه آیه را متوجه خود کرد: بابا جونه!
آیه تلفن را زیر گوشش گذاشت: جانم؟
ارمیا: دارم میرم ماموریت!
⏪ #ادامہ_دارد...
📝 @modafehh
📗
📙📗
📗📙📗
•°🌱
حسین جانم🌹
شایـد امسال بیـایم حرمـت ؛ یا شـایـد...
سر و کار دل من هست, فقط با «شاید»
بـاز هـم دفتـر خود را بـزن اربـاب, ورق
اصـلا افتـاده کسـی از قلـم آقـا ؛
#اللهمالرزقناحرم💔
شبتون حسینی 🌙
┄┅፨• @modafehh •፨┅┄
﷽
چنین نوشته خدا درشناسنامھ ی دل
منم غلام مه وبنده زادھ ی خورشید
سلام می دهم از عمق این دلِ تاریك
به آخرین پسر خانوادھ ی خورشید..✨
┄┅፨• @modafehh •፨┅┄
یکشنبه:
نهار: مادرجان، حضرت زهرا(درود خدا بر او باد)
شام: غریب مدینه، امام حسن مجتبی(درود خدا بر او باد)
┄┅፨• @modafehh •፨┅┄
•|کانالرسمیشهیدحاجحمید سیاهکالی مرادی |•
#حـدیث🌿 امام باقر عليه السلام : چهره شــاد و روےِ باز، وسيـله جلب محبّت و مايه تقـرّب به خداست و ت
✨﴿حیَّعلیالصَلاة﴾✨
ذڪر امروز: یا ذَالجَلالِ وَ اْلاِکْرام
"ای صاحب جلال و بزرگواری"
[۱۰۰مرتبه]
┄┅፨• @modafehh •፨┅┄
💐 نماز با فضیلت و پر برکت یکشنبه های ماه ذی القعده
🍃🌸 براي روز يكشنبه اين ماه نمازي با فضيلت بسيار از پیامبر اکرم (صلّي الله عليه و آله) روايت گردیده است.
🌾 از مهمترین برکات و فضائل این نماز .
۱. هركه آن را بجا آورد، توبه اش پذيرفته و گناهش آمرزيده مي شود.
۲. طلبكاران او در قيامت از وي راضي می گردند.
۳. با ايمان از دنيا برود، و ايمانش از او گرفته نشود.
۴. قبرش وسيع و نوراني گردد.
۵. پدر و مادرش از او راضي شوند، و آمرزش حق نصيب پدر و مادر و فرزندان و نژاد او گردد.
۶. روزي او توسعه يابد.
۷. فرشته مرگ در وقت مردن با او مدارا كند ، و جانش را با ملاطفت بگیرد. .
💠 كيفيت آن نماز چنين است:
🍃🌺 روز يكشنبه این ماه غسل بجا آورد، و وضو بگيرد، و چهار ركعت نماز بخواند . (دو تا دو رکعت).
🕯 در هر ركعت
سوره "حمد " را يك مرتبه.
سوره " توحيد " را سه مرتبه.
سوره " فلق " را يك مرتبه.
سوره " ناس " را يك مرتبه بخواند.
💠 پس از نماز هفتاد مرتبه اسغفار كند .
🕯 سپس بگوید:
لاَ حَوْلَ وَ لاَ قُوَّهَ إلاَّ بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ.
🕯و پس از آن بگوید:
🤲 يَا عَزِيزُ يَا غَفَّارُ اِغْفِرْ لِي ذُنُوبِي وَ ذُنُوبَ جَمِيعِ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ فَإِنَّهُ لاَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إلاَّ أَنْتَ .
✍ دعا برای عظمت و سرافرازی ایران اسلامی و انتخاباتی با شکوه و با برکت فرامواش نشود. 🇮🇷
┄┅፨• @modafehh •፨┅┄
#طنز_جبهه😅
وقتی می رفتند پیش حاجۍ برای مرخصے،
میگفت: «منپنج ساله پدرومادرم رو ندیدم...🥺
شما هنوز نیومده ڪجا میخواین برین؟!»🤨
ڪلے سرخ وسفید میشدند😢
و از سنگرمی آمدند بیرون 🚶🏻
ما هم میخندیدیم بهشان...😂
بنده های خدا نمۍدانستند پدرومادرِ حاجۍ پنج سال است فوت شدهاند!!😑😁
┄┅፨• @modafehh •፨┅┄
#برادر_شهیدم #شهید_حمید
#نجوا_با_شهید💞
🌱برادرشہید میدونی یعنیچی؟؟
یعنے:↷°"
•| وقتے گناه درِ قلبت را مےزند
•| یاد نگاهش بیوفتــے ....
•| و در و باز نکنے ...‹‹‹🍃°
•| یعنے محرم اسرار قلبت
•| آن اسرارےکه هیچکس نمےداند ...
•| بین خودت و ...
•| خــ♡ــدا و ...
•| برادرشهیدتــــ♡
•| باشد ...‹‹••
↺امتحان کٌن ...
زندگےات زیباترمیشود🌿
#حرف_دل
#شهدا
┄┅፨• @modafehh •፨┅┄
•|کانالرسمیشهیدحاجحمید سیاهکالی مرادی |•
#آیه_گرافی 😇✨ «فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضاعُوا الصَّلاةَ وَ اتَّبَعُوا الشَّهَواتِ فَسَوْف
•◌🌿🦋🌿◌•
#آیه_گرافی
⇐اَنْتَکَهْفىحینَتُعْیینِى✿..』
ـ•°
تویيپناهِمن🌱
هنگآميکهدرماندهامکنند﴿:♥
┄┅፨• @modafehh •፨┅┄
📗📙📗
📙📗
📗
༻﷽༺
#فصـل_سوم
#قسمـت_یازدهم
آیه ابرو در هم کشید: برای چند وقت؟
ارمیا: معلوم نیست.
آیه: کجا میری؟
ارمیا: معلوم نیست!
آیه: جمع کنم بریم قم؟
ارمیا: این جوری خیالم راحت تره!
آیه: چقدر وقت دارم؟
ارمیا: فردا صبح میریم.
آیه: فردا صبح ماهم میریم قم!
ارمیا: میخوای امشب ببرمتون؟
آیه لبخند روی لبهایش نشست: نه!میتونم!نگران نباش. میرم وسایل رو جمع کنم.
آیه چمدان خود و زینب سادات را برای مدت نامعلومی بست. کوله پشتی و وسایل ارمیا را آماده کرد. تمام تعطیلات عید را برای کمک به
سیل زدگان در آق قلا بودند. تازه دو روز بود که به خانه برگشته بودند و حالا دوباره از خانه میرفتند.
صبح زود بود که ارمیا رفت. آیه نگاه غم بارش را بدرقه ی راهش کرد.
چقدر دوست داشت ارمیا یک امروز را هم خانه بود. دو دل بود برای گفتن یا نگفتن.
ساعت ده صبح بود که زینب سادات را روی صندلی عقب نشاند و استارت زد. حدود دو ساعت بعد زنگ خانه ی پدرش را زد و با استقبال گرم زهرا خانم مواجه شد. رها و صدرا به همراه مهدی و محسن پسرانشان آنجا بودند.
ساعتی به خوش و بش گذشت تا آیه توانست با رها تنها شود.
رها: پکری آیه بانو!
آیه: بهش نگفتم هنوز. الانم که رفته ماموریت و معلوم نیست کی بیاد.
⏪ #ادامہ_دارد...
📝@modafehh
📗
📙📗
📗📙📗
📗📙📗
📙📗
📗
༻﷽༺
#فصـل_سوم
#قسمـت_دوازدهم
رها: چرا دست دست میکنی آیه؟ تو الان سه ماهته!ارمیا هم حق داره بدونه!حق داره از این روزا لذت ببره
آیه: من خودم هنوز تو شوک هستم!هشت سال بچه دار نشدیم!کلی دوا و درمون کردیم.
تو که میدونی چقدر دارو خوردیم و دکتر رفتیم تا خدا زینب رو بهمون داد!حالا الان یکهو. حقیقتا اصلا آمادگیشو ندارم. هنوز سر
ازدواجم دوست و آشنا پشت سرم حرف میزنن، این بچه هم که دیگه هیچی.
رها: نگران چی هستی؟
آیه: نگران زینب وقتی بفهمه. من اصلا نمیدونم ارمیا بچه میخواد یا نه!اگه ناراحت بشه؟
رها متعجب گفت: دیوونه شدی آیه؟چرا بچه نخواد؟اون عاشقته! شما بیشتر از دو ساله ازدواج کردید و ارمیا مرد جا افتاده ایه!اگه حرفی نمیزنه واسه اینه که تو رو تحت فشار نذاره!اون عاشق زینبه. یادم نمیره روزی که
دنیا اومد. برق خاصی با دیدن زینب تو چشماش نشست. وقتی هم محسن دنیا اومد، با یک حسرتی نگاهش میکرد. این روزا رو ازش دریغ نکن. اون حق داره لحظه لحظه رشد و شکوفایی بچشو حس کنه.
آیه: این روزا بیشتر یاد سیدمهدی میوفتم. خودم تو برزخم.
رها: نذار ارمیا بفهمه!اون بخاطر تو خیلی صبر کرده!حقش نیست این روزا همش نگران خاطرات تو هم باشه. حالا کجا رفت یهویی؟
آیه: احتمالا مناطق سیل زده رفته! هیچی نگفت. گفتش هر وقت تونستم بهت زنگ میزنم میگم کجا هستم.
رها: آیه!خوشحال باش. داری مادر میشی!به قول خودت، تو الان خوِد خوِد معجزه ی خدایی!
آیه سرش را روی شانه ی رها گذاشت:
دوسش دارم رها!این روزا خیلی عوض شدم.
رها: کی رو دوست داری؟ بچتون رو؟
⏪ #ادامہ_دارد...
@modafehh
📗
📙📗
📗📙📗