eitaa logo
•|کانال‌رسمی‌شهید‌حاج‌حمید‌ سیاهکالی مرادی |•
4.8هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
2هزار ویدیو
107 فایل
🌸🍃 #کانال_رسمی #شهیدمدافع‌حرم‌ #حمیدسیاهکالی‌مرادی (با نظارت خانواده ی شــهید عزیز)💚 🍁گفت به جای دوستت دارم چه بگویم : گفتم بگو : #یادت_باشد❣ کانال تلگراممون:@modafehhh خـادم کانال : @khadem_sh 🌸🍃
مشاهده در ایتا
دانلود
🌱 بـه‌زنـدگی‌لبخنـدبزن،ッ وغم‌های‌ڪوچک‌وبزرگ‌رارهاڪن؛ وبدان‌ڪه‌هرروزبراۍتو! حڪم‌شروعۍدوباره‌رادارد؛ پس‌هرروزمۍتوانی‌شادۍراازسـربگیرۍ وڪوچڪترین‌چیزهارابراۍشادبودن‌ بهانه‌ڪنی. پس‌بگردوبھانه‌هاۍشاد‌بودن‌را به‌خـودت‌ھدیه‌بده‌🌸💕 شهید‌حمید‌سیاهکالی‌مرادی
‹♥️🕊› بزرگی‌میگفت: ازعَقرب‌نبایدترسید! ازعَقربه‌هایۍبایدترسید که‌بدون‌یادخدابِگذره🙂✋🏼 شهید‌حمید‌سیاهکالی‌مرادی
بیسیمچۍ™⇝: •°🌱 یڪ‌محبت‌میڪنی‌ماراحرم‌ دعوت‌ڪنی؟ گریھ‌کردن‌برشماگفتی‌اثرداردحسین.💔 صلے‌الله‌علیڪ‌یا‌اباعبدالله. شبتون حسینی 🌙 شهید‌حمید‌سیاهکالی‌مرادی
بسم‌ربّ‌الشہد‌الصدیقین🌿✨
❣ سلام منجے دݪهـٰاے مـٰا ...مهدۍ جـٰاݩ! هست ڪھ داࢪویٖش آمدن شمــٰاست ؛ جوابمـٰان ڪࢪدند ؟! [یا‌صاحب‌العصرِوالزَّمان] +برگࢪدانتظارِاهالیِ‌آسمان :) اَلسَلامُـــ عَلیڪَ یا صاحبــَ الزَمان یا ابا صالح الْمَهدے✋🏼 شهید‌حمید‌سیاهکالی‌مرادی
سه شنبه: ناهار: امام محمد باقر (درود خدا بر او باد) شام: امام صادق (درود خدا بر او باد) شهید‌حمید‌سیاهکالی‌مرادی
•|کانال‌رسمی‌شهید‌حاج‌حمید‌ سیاهکالی مرادی |•
Γ•📿 #حدیث🌱 پیامبر‌اڪرمﷺ: -هرڪس‌دوست‌دارد‌ڪہ‌نامہ‌اعمالش اورا‌خوشحال‌ڪند، استغفارِ‌درآن‌را‌زیاد‌گــر
🌸 پیامبراکرم صلےالله‌علیه‌وآله: 🌷آن که پدر و مادرش را خشنود کند، خدا را خشنود کرده و کسی که پدر و مادر خود را به خشم آورد، خدا را به خشم آورده است! 📚کنزالعمال،ج۱۶،ص۴۷۰ شهید‌حمید‌سیاهکالی‌مرادی
👌🏻 💕🌸 اگـر‌قـرار‌بـود‌باآهنـگ‌و‌فـا‌زغـم‌ بـرداشـتن‌آروم‌بشۍ، خـدا‌در‌قـرآن‌نـمیفرمود‌ڪه:⇣ «اَلآ‌بـذڪر‌اللّٰھ‌تطـمئن‌القـلوب» بـا‌یـاد‌خـدا‌قلـب‌هـا‌آرام‌مـیگیرد..! شهید‌حمید‌سیاهکالی‌مرادی
•♥️• حقیقتاخوش‌به‌حالِ اون‌مُنتظرواقعی که‌الان‌داره‌ازبیقراری‌ناله‌میزنه..! دلش‌امام‌زمانشُ‌میخواد..!(: عجل‌الله‌تعالی شهید‌حمید‌سیاهکالی‌مرادی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📗📙📗 📙📗 📗 ༻﷽༺ صدرا، سیدمحمد را کنار زد و رها با یک با اجازه از در وارد شد. بعد صدرا دخترک نق نقوی سیدمحمد را در آغوشش گذاشت و گفت: ما خودمون خواستگاریم، زودتر می اومدیم دعوا میشد! سیدمحمد به احسان کت و شلوار پوشیده و برازنده شده نگاه کرد و گفت: پس بفرمایید، خوش اومدید! زینب سادات در آشپزخانه پناه گرفته بود و خارج نمیشد. قلبش بی مهابا می تپید. باورش نمیشد. همه چیز خیلی ناگهانی بود. تمام امروز عجیب بود. هر چه سایه و زهرا خانم به دنبالش آمدند، پاهایش یارای رفتن نکردند و همان جا نشست. اصلا چه میگفت؟ در همین فکر بود که کسی مقابلش نشست. نگاهش محجوبانه بود. پر از شرم و زینب سادات پر از حیا شد و صورتش گلگون... احسان: شما نیومدید، مجبور شدم من بیام! من یک توضیح به شما بدهکار هستم. اول درباره اون صحبت کنیم، بعد بریم سر اصل مطلب. زینب سادات گوش میداد و احسان با همه توجه و دقتش، کلمات را میچید: شاید ناراحت شدید از دستم اما برعکس شما که توجهی ندارید،همکارها متوجه توجه من به شما شده بودن. در حقیقت دروغ هم نگفتم. رهایی یک جورهایی جای مادر من هست و خاله شما! زینب سادات شرمگین گفت: کاش به من هم میگفتید. احسان: حق با شماست، اشتباه کردم. در واقع فکر نمیکردم اینقدر براشون مهم باشد. زینب سادات: انگار خیلی مهم بود. برعکس همیشه که به من توجهی نداشتن، خیلی مورد توجه بودن. احتمالا باید برای خاله از کمالاتشون تعریف کنم. امروز هجده مدل غذا و دسر به من تعارف شد! ⏪ ... 📗 📙📗 📗📙📗
📗📙📗 📙📗 📗 ༻﷽༺ احسان لبخند زد: بیچاره ها خبر ندارن، جای بدی سرمایه گذاری کردن. چون من امشب اومدم، دختر آرزوهام رو خواستگاری کنم. زینب خانم! میدونم در حد شما نیستم، میدونم خیلی مونده تا مثل کسی بشم که مورد قبول شما باشه، این چند سال تمام سعی خودم رو کردم اما این خواستگارهای شما دلم رو لرزونده! میترسم از دستتون بدم.به من فکر کنید. به من اجازه بدید یکی از خواستگار های شما باشم. من تمام سعی خودم رو برای خوشبختی شما میکنم. چیزی برای تضمین ندارم اما قول میدم در شان شما بشم! زینب سادات گفت: بابا ارمیا تضمینتون کرده. شما ضامن معتبردارید!زینب سادات دارید!زینب سادات، احساِن هاج و واج مانده را تنها گذاشت و کنار زن عمویش نشست. رها با لبخند پرسید: چی شد؟ داماد کجاست؟ احسان با سری پایین افتاده وارد شد و کنار صدرا نشست. صدرا دستی به شانه احسان زد: پکری؟ جواب رد شنیدی؟ احسان نگاه گیج و مبهوتش را به صدرا دوخت و لب زد: فکر کنم جواب مثبت گرفتم! زینب سادات سرش را با شرم پایین انداخت و لبه چادرش را روی صورتش گرفت تا سرخی آن را بپوشاند. همه متعجب نگاهشان میکردند. سیدمحمد گفت: به این سرعت؟ بعد اخم کرد و به زینب سادات نگاه کرد: یعنی چی؟ احسان بلند شد و به سمت زینب سادات رفت. سه قدم تا زینب سادات فاصله داشت که مقابلش روی زمین زانو زد و نگاهش روی او میخکوب شد: آقا ارمیا چی گفت؟ چی گفت که گفتید ضامن من شد؟ اشک از چشم رها افتاد. سایه که دخترکش را در آغوش خوابانده بود، مات شد و سیدمحمد و صدرا سر جایشان میخکوب شدند. زهرا خانم اشک چشمانش را زدود و گفت: برامون بگو چی شده عزیزم. 📗 📙📗 📗📙📗
حسین جان✨ "بارالها، گریہ ڪن هاے حُسینمـ را ببخش "... این دعاے مادرٺ را دوسٺ مے دارم|حُسین| ... شبتون حسینی🌙✨ شهید‌حمید‌سیاهکالی‌مرادی
🌾 •★•نزدیڪ‌ترین‌مسافردور، سلام •|•آیینہ‌ےسبزقامٺـــ‌نـور، سلام •★•بےتوهمہ‌مرده‌انددراین‌عالم •|•اےنفخہ‌ےدل‌نواز،درصور سلام شهید‌حمید‌سیاهکالی‌مرادی
چهارشنبه: ناهار: امام کاظم (درود خدا بر او باد ) شام: امام رضا (درود خدا بر او باد) شهید‌حمید‌سیاهکالی‌مرادی
💍 ❌ملاک های اشتباه شغل پـــدر 💕خدا نکند که در جامعه نسبت به شغل کسی نگاه مناسبی وجود نداشته باشد که در این صورت باید در انتخاب همسر برای پسرش و یا شوهر دادن دخترش، دچار مشکل خواهد شد. شغل پدر برای برخی از افراد، به قدری اهمیت دارد که این دختر و پسر در هر درجه ای از خوبی هم که باشد، دیگر به سراغش نمی روند. این مسئله با کدام یک از معیارهای دینی سازگار است؟ مگر ملاک خوب و بد بودن انسانها شغل آنهاست؟ خدای مهربان در قرآن کریم یک ملاک برای سنجش انسانها قرار داده و بس؛ آنجا که فرمود: هر آینه گرامی ترین شما نزد خدا پرهیزگارترین شماست.(سوره حجرات، آیه ١٣) 💕درباره شغل پدر به همین اندازه حساس باشید که نان حلال بر سر سفره خانواده بگذارد. یک تار موی آن رفتگر و کارگری که با عرق جبین به دنبال لقمه حلال است، به هزاران انسانی که دغدغه نان حلال ندارند، می ارزد؛ در هر رتبه و جایگاهی که می‌خواهند باشند. شهید‌حمید‌سیاهکالی‌مرادی
دوستش‌میگفت: . ازکلاس‌زبان‌یك‌راست‌رفتم‌مسجد..🕌 یه‌گوشه‌نشستم‌ودفترکتابم ‌رودرآوردم..روح‌الله‌اومد‌پیشم.. . کتاب‌های‌زبانم‌روکه‌دید، ‌تشویقم‌کردوگفت: «آفرین..!سربازامام‌زمان‌ باید‌زبان‌بلد‌باشه...📘» . یکبارم‌بهم‌گفت: «همیشه‌عینك‌آفتابی‌بزن‌چشمات‌ضعیف‌نشه.. سربازامام‌زمان‌باید‌چشماش‌سالم‌باشه...✌️🏼» . تمام‌معیارزندگیش‌رو‌گذاشته‌بود‌به‌اینکه 《سربازخوبی‌برای‌امام‌زمانش‌باشه..♥️》 . 🌱 🕊 شهید‌حمید‌سیاهکالی‌مرادی
گلزار شهدا دعاگویتان هستیم🌹
برگی از خاطرات شھید:📃 روزی که قرار بود تو یکی از مناطق سوریه ما منطقه رو به گروه بعدی که حمید آقا اینا بودن تحویل بدیم شهید مرادی و شهید شیری که هردو از دوستان صمیمیه این حقیر بودن رو دیدم و مثل عادت همیشگی همدیگرو بغل کردیم و احوال پرسی و ...❤️ ایشون مثل همیشه خندان و با روحیه بودن من عادت داشتم باحمید آقا زیاد شوخی میکردم و زیاد تیکه مینداختم به ایشون . 😄 اون روز به حمید آقا گفتم : بالاخره قسمت شد اومدیا ؛ حمید آقا یه نگاه عمیقی به من کرد انگار که داشت به دلم نگاه میکرد و میخندید....🍃🌸 دیگه چیزی نگفت و رفت بعدن که ایشون شهید شدن اون نگاه ایشون اومد تو ذهنم وباخودم گفتم : "که این نگاه عمیق این شهید بزرگوار یعنی فلانی چقد تو و امثال تو با ما بهشتیا فاصله دارید... " شادی روح شهیدان بزرگوار حمید مرادی وذکریا شیری صلوات.. گوینده خاطره : آقا محسن از همرزمان 🌿 شهید‌حمید‌سیاهکالی‌مرادی
😂🖐🏻 دکتر میخواست ترکش رو دربیاره دید روی لباس رزمنده نوشته: (ورود هر نوع ترکش و گلوله اکیدا ممنوع) دکتره گفت:《چرا بازم ورود کردن؟》 رزمنده گفت:《نامردا،بلژیکی بودن زبان مارو نفهمیدن غیر مجاز وارد شدن.فارسی بلد نبودن》👀😆 شهید‌حمید‌سیاهکالی‌مرادی