•|کانالرسمیشهیدحاجحمید سیاهکالی مرادی |•
-
ما به مادریِ تو بر خود مینازیم..
•|کانالرسمیشهیدحاجحمید سیاهکالی مرادی |•
-
اهل مدینه با همهی کینه های خود
سرو رشید باغ مرا با تبر زدند...💔.
📌چهارشنبه
ناهار:
باب الحوائج؛امام کاظم
(درود خدا بر او باد )
شام:
شمس الشموس؛امام رضا
(درود خدا بر او باد)
شهیدحمیدسیاهکالیمرادی
╔═🍃❤════╗
@modafehh
╚════🍃❤═╝
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨
📗 #چکیدهکتابالغارات
🥀 #بهسفارشحاجقاسم
🕯 #منبر_پانزدهم غارت و شبیخون های معاویه(۱۰)
حاضران در جمع برخاستند و گفتند: ما شیعیان تو هستیم ، یا امیرالمومنین شیعیانی که نه تو را نافرمانی و نه با تو مخالفت میکنیم.
حضرت آنان را تایید کرد و گفت: پس برای جنگ با شامیان آماده شوید.
تمام مردم گفتند:شنیدیم و اطاعت میکنیم.
امام فرمود: کسی را به من معرفی کنید که مردم را از جنوب عراق و روستاها و سایر مکانهای برای جنگ جمع کند.
#سعیدبنقیس گفت: به خدا قسم کسی را به تو معرفی میکنم که سوار دلیر عرب ، خیرخواه و در برابر دشمنان تو سخت باشد.
امام فرمود:چه کسی؟
سعید گفت: #معقلبنقیسریاحی
امام سخنش را تایید کرد و #معقل را فراخواند و برای جمع کردن لشکر از اطراف کوفه فرستاد.
اما
او زمانی برگشت که مولا به شهادت رسیده بود.😔
✨✨🥀🖤🥀✨✨
علی افتاده از پا و حسن باشد پرستارش
پرستاری چو پروانه به دور شمع بیمارش
چه کرده تیغ ابن ملجم کافر مگر با او
که رفته تاب دیگر از تمام جسم نزارش
ز شمشیری که بر فرق علی بنشست راحت شد
ببین فزت و رب الکعبه را از سوز گفتارش
دگر شیر خدا از بستر خود بر نمیخیزد
که رنگین گشته از خونِ سر او ماه رخسارش
خجل شد قاتل سنگین دل از لطف و عطای او
دهد سهم غذای خود به او قربان ایثارش
گرفته زانوی غم در بغل پیری به ویرانه
که نان آور چرا دیگر نمیآید به دیدارش
برای دیدنش از جنت آید حضرت زهرا
زیارت میکند با روی نیلی صورت یارش
✨✨🥀🖤🥀✨✨
🖤🏴 آنقدر از علی(ع) گفتیم 🏴🖤
🖤🏴 تا به زهرا(س) ما رسیدیم 🏴🖤
#منبع_کتاب_الغارات
@modafehh
•|کانالرسمیشهیدحاجحمید سیاهکالی مرادی |•
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ 📗 #چکیدهکتابالغارات 🥀 #بهسفارشحاجقاسم 🕯 #منبر_پانزدهم غارت و شبیخون ه
با سلام و احترام
🥀و با عرض تسلیت به مناسبت ایام فاطمیه خدمت شما اعضای محترم کانال شهید حمید سیاهکلی مرادی🍁
و
همچنین اعلام پایان سلسله پستهای کتاب الغارات 🥀
به اطلاع شما خوبان میرسانیم که تنها یک پست دیگر از #کتابالغارات در کانال بارگذاری خواهد شد و آن هم ، سرنوشت شوم #بُسربنارطا لعنت الله علیه است که سرانجام با نفرین امام چه بلایی بر سر او آمد.
التماس دعای خیر از تک تک شما خوبان🤲
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗#گام_های_عاشقی 💗
قسمت70
بعد از تمام شدن تماس ،موبایل هاشمی رو بهش دادم و تشکر کردم
بعد از مدتی رسیدیم زائر سرا در خرمشهر
نماز و که خوندیم ،شام و خوردیم و خوابیدیم
صبح بعد از نماز صبح به سمت اروند رود حرکت کردیم
حاج احمد میگفت: بچه ها غبار دلتونو بسپارین به این رود
آهی کشید و گفت بچه ها مبادا که آب بنوشین ،این سرزمین حاجیان لب تشنه است
اروند یعنی وحشی،بسیاری از رزمندگان در این رود به شهادت رسیدن
میگفت زمان جنگ یه کوسه داخل اروند بوده ،بعد از مدتی که کوسه رو میگیرن شکمش رو میشکافن که پلاک چند شهید و داخل شکمش پیدا میکنن
حتی تصورش هم ترسناک بود
بعد ناهار کمی استراحت کردیم و راهی شلمچه شدیم
چقدر غروب شلمچه زیبا بود ،واقعا راست میگفتن شلمچه سرزمین هزار خورشید
انگار تمام عظمت زیبایی خدا در شلمچه جمع شده بود
انگار صدای تیر و خمپاره به گوش میرسید
هر کسی یه جایی نشسته بود
حاج احمد هم شروع کرد به روضه کربلا و قتلگاه خوندن ،واقعا اینجا کربلا بود
روی زمین نشستم و گریه میکردم
زمان برگشت فرا رسیده بود ، دلم میخواست به هر بهونه ای شده بمونم ولی چاره ای نبود
به سمت اتوبوس ها رفتیم
دیدم اتوبوس برادر ها هم مثل اتوبوس ما پر از دلنوشته شده بود
سوار اتوبوس شدیم و حرکت کردیم
از شلمچه بر میگشتیم ولی روحمون رو همون جا ، جا گذاشتیم ،
حال و هوای همه مون عوض شده بود ،از شهدا خواستم که دوبار صدام کنن ،خواستم که دوباره دعوت نامه برام بفرستن. ..
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗#گام_های_عاشقی💗
قسمت71
با صدای منصوری از خواب بیدار شدم
منصوری: آیه جان پاشو رسیدیم
از پنجره نگاه کردم ،نزدیک دانشگاه بودیم
کوله امو برداشتم ،وسیله هامو داخل کوله گذاشتم
بعد از چند دقیقه رسیدیم دانشگاه و همه از اتوبوس پیاده شدیم
از بچه ها خداحافظی کردم
رفتم سمت خانم منصوری
- خانم منصوری بابت همه چی ممنونم
منصوری: من از تو ممنونم به خاطر کارای قشنگی که انجام دادی ،خوندن وصیت نامه هاا، نوشتن دلنوشته روی اتوبوس ،واقعا عالی بود
یه دفعه یکی صدام کرد برگشتم نگاه کردم ،امیر و سارا بودن
از منصوری خداحافظی کردم رفتم سمتشون
پریدم تو بغل امیر ،انگار سالها بود که ندیده بودمش.
سارا: خوبه حالا،چیه مثل زالو به هم چسبیدین
با حرف سارا خندم گرفت
از امیر جدا شدم و رفتم سمت سارا گونه اشو بوسیدم: عیدت مبارک عزیزم
سارا: عیدت تو هم مبارک ،زیارتت هم قبول باشه
امیر: شما برین داخل ماشین من برم با آقا سید احوالپرسی کنم میام
سارا: باشه
سوار ماشین شدیم بعد از چند دقیقه امیر هم اومد وحرکت کردیم
- امیر جان بریم خونه ،دلم واسه با با و مامان تنگ شده
امیر: بابا و مامان خونه بی بی منتظر تو هستن
- جدییی ، چه خوب
سارا: آیه خوش گذشت سفر
- عالی بود ،پشیمونم که چرا زودتر نرفتم
سارا: همه بار اولی که میرن همینو میگن ،ان شاءالله هر سال بری
- ان شاءالله
بعد از مدتی رسیدیم خونه بی بی
تن تن از ماشین پیاده شدمو رفتم سمت در دستمو روی زنگ گذاشتم و بعد از چند ثانیه در باز شد
وارد حیاط شدمو تن تن از پله ها بالا رفتم و در ورودی و باز کردم
مامان رو به روم بود
با دیدن مامان دویدم سمتش و پریدن تو بغلش
صدای گریه ام بلند شد
نمیدونستم علتش دلتنگی بود یا چیزه دیگه ای.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
📌پنج شنبہ
ناهار :
جواد الائـمہ؛امام محمد تقی
(درود خدا بر او باد)
شـام : هادی دلـها ؛امام علی النقی
(درود خـدا بر او باد)
شهیدحمیدسیاهکالیمرادی
╔═🍃❤════╗
@modafehh
╚════🍃❤═╝
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨
📗 #چکیدهکتابالغارات
🥀 #بهسفارشحاجقاسم
🕯 #منبرپایانی سرنوشت بُسر بن ارطا
#امیرالمومنین پیش از شهادتشان ، #بُسربنارطا را نفرین کرد و فرمود:
#خدایا #بُسر دینش را به دنیایش فروخت ، حرمتهای تو را هک کرد و اطاعت یک مخلوق فاجر و گناهکار را بر آنچه نزد تو است ، ترجیح داد.
#خدایا جان او را نگیر تا اینکه عقلش را از او بگیری.
و
در جای دیگر فرمودند:
#خدایا #بُسر و #عمروعاص را لعنت کن و غضب خود را بر آنان نازل کن و عذاب و مجازاتی که از مجرمین برنمیگردد را ، بر آنان بفرست.
کمی بعد از #شهادت امیرالمومنین ، #بُسربنارطا به هذیان گویی و جنون دچار شد.
دیوانه شده بود و میگفت: شمشیر مرا بدهید تا با آن بکشم.
شمشیر چوبی برایش ساخته بودند و هر وقت شمشیر میخواست به او میدادند.
#بُسر آنقدر آن شمشیر را به حرکت در میآورد تا بیهوش میشد و وقتی به هوش میآمد ، باز شمشیر میخواست همان را به دستش میدادند و باز هم همان کار را تکرار میکرد تا اینکه بیهوش میشد و همین گونه بود تا اینکه به دَرَک واصل شد لعنت الله علیه
#منبع_کتاب_الغارات
#پُستپایانی
@modafehh