روی مین رفتن، بهانه بود!
جنگِ ما جنگِ پا، روی «مَن»
گذاشتن ها بود
@modafehh
امروز فضیلت زنده نگه داشتن
یاد شهدا کمتر از شهادت نیست
"مقام معظم رهبری"
معرفی شهدای مدافع حرم ارتش جمهوری اسلامی ایران
《مطالب ارسالی بازنشر گردد》
✨کانال رسمی شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی✨
@modafehh
••🌴••
#حســـینجان
امشببهما
زیادترازپیشݪطفڪن!
شبهاۍجمعه
حاݪگدافرقمۍڪند...
#شبزیارتۍارباب
#اݪلهـماݪرزقناڪربلا
@modafehh
﷽
#رمان_بــدون_تـــو_هرگـــز
#زندگے_نامه
شهید سیدعلی حسینی
•┈┈┈•✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈•
🌸بِسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین🌸
#قسمت_سیوسوم
《 نغمه اسماعیل 》
🖇این بار که علی رفت جبهه، من نتونستم دنبالش برم ... دلم پیش علی بود اما باید مراقب امانتیهای توی راهی علی میشدم ... هر چند با بمبارانها، مگه آب خوش از گلوی احدی پایین میرفت❓...
🍃اون روز زینب مدرسه بود و مریم طبق معمول از دیوار راست بالا میرفت ... عروسکهاش رو چیده بود توی حال و یه بساط خاله بازی اساسی راه انداخته بود ... توی همین حال و هوا بودم که صدای زنگ در🛎 بلند شد و خواهر کوچیکترم بیخبر اومد خونمون ...
🔹پدرم دیگه اون روزها مثل قبل سختگیری الکی نمیکرد ... دوره ما، حق نداشتیم بدون اینکه یه مرد مواظبمون باشه جایی بریم ... علی، روی اون هم اثر خودش رو گذاشته بود...
🔸بعد از کلی این پا و اون پا کردن ... بالاخره مهر دهنش باز شد و حرف اصلیش رو زد ... مثل لبو سرخ شده بود ...😡
🌸- هانیه ... چند شب پیش توی مهمونی تون ... مادر علی آقا گفت ... این بار که آقا اسماعیل از جبهه برگرده میخواد دامادش کنه ...
🔻جملهاش تموم نشده تا تهش رو خوندم ... به زحمت خودم رو کنترل کردم ...
▫️- به کسی هم گفتی؟ ...
یهو از جا پرید ...
✨- نه به خدا ... پیش خودمم خیلی بالا و پایین کردم ...
🍃دوباره نشست ... نفس عمیق و سنگینی کشید ...
- تا همین جاش رو هم جون دادم تا گفتم ...✨✨
✍ ادامه دارد ...
@modafehh
•┈┈•✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈•
﷽
#رمان_بــدون_تـــو_هرگـــز
#زندگے_نامه
شهید سیدعلی حسینی
•┈┈┈•✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈•
🌸بِسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین🌸
#قسمت_سیوچهارم
《 دو اتفاق مبارک 》
🖇با خوشحالی پیشونیش رو بوسیدم ...😘
🔹- اتفاقا به نظر من خیلی هم به همدیگه میاید ... هر کاری بتونم میکنم ...
گل از گلش شکفت 😍... لبخند محجوبانهای زد و دوباره سرخ شد ...
🍀توی اولین فرصت که مادر علی خونهمون بود ... موضوع رو غیر مستقیم وسط کشیدم و شروع کردم از کمالات خواهر کوچولوم تعریف کردن ... البته انصافا بین ما چند تا خواهر ... از همه آرامتر، لطیفتر و با محبتتر بود ... حرکاتش مثل حرکت پر توی نسیم بود ... خیلی صبور و با ملاحظه بود ... حقیقتا تک بود ... خواستگار پر و پا قرص هم خیلی داشت...🍃✨
❤️اسماعیل، نغمه رو دیده بود ... مادرشون تلفنی موضوع رو باهاش مطرح کرد و نظرش رو پرسید ... تنها حرف اسماعیل، جبهه بود ... از زمین گیر شدنش میترسید ...💞
🔸این بار، پدرم اصلا سخت نگرفت ... اسماعیل که برگشت ... تاریخ عقد رو مشخص کردن ... و کمی بعد از اون، سه قلوهای من به دنیا اومدن 💝... سه قلو پسر ... احمد، سجاد، مرتضی ... و این بار هم علی نبود ...😔
✍ ادامه دارد ...
@modafehh
•┈┈•✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
باز سازی لحظه ی شهادت ، #شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی 🍁
در داخل آمبولانس😭
توجه👇👇
این کلیپ با توجه به صحنه های دلخراش ، دارای محدودیت سنی می باشد.🚫
@modafehh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نگاه نکنید در دیدار با رهبری دعوا بین صف اولی و صف دومیه
.
.
.
خط خالیه... 😔
#ولایت
#حاج_سعید_قاسمی
@modafehh
.
قحطے بھ دینمان زدھ یا ایها العزیز
دارد ظهورتان بھ خـدا دیر میشود..!
.
@modafehh
° آقا ببخش ، ڪه دعامانـ دعا نشد..
قلبِ سیَه ز معصیتِ خود جـدا نشد..
ما را ببخشـ یوسـف زهرا به مادرٺ
این رسمـ عاشقے،به درستے ادا نشد..
@modafehh
﷽
#رمان_بــدون_تـــو_هرگـــز
#زندگے_نامه
شهید سیدعلی حسینی
•┈┈┈•✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈•
🌸بِسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین🌸
#قسمت_سیوپنجم
《 برای آخرین بار 》
🖇این بار هم موقع تولد بچهها علی نبود ... زنگ زد☎️، احوالم رو پرسید ... گفت؛ فشار توی جبهه سنگینه و مقدور نیست برگرده ...
💢وقتی بهش گفتم سه قلو پسره ... فقط سلامتیشون رو پرسید ...
- الحمدلله که سالمن ...✨🍃
- فقط همین ... بیذوق ... همه کلی واسشون ذوق کردن...😍
🔹- همین که سالمن کافیه ... سرباز امام زمان رو باید سالم تحویلشون داد ... مهم سلامت و عاقبت به خیری بچه هاست ... دختر و پسرش مهم نیست ...😁
🔸همین جملات رو هم به زحمت میشنیدم ... ذوق کردن یا نکردنش واسم مهم نبود ... الکی حرف میزدم که ازش حرف بکشم ... خیلی دلم براش تنگ شده بود ... حتی به شنیدن صداش هم راضی بودم ...
🔹زمانی که داشتم از سه قلوها مراقبت میکردم ... تازه به حکمت خدا پی بردم ... شاید کمک کار زیاد داشتم ... اما واقعا دختر عصای دست مادره ... این حرف تا اون موقع فقط برام ضرب المثل بود ... 🍃✨
🔻سه قلو پسر ... بدتر از همه عین خواهرهاشون وروجک ...
🔸هنوز درست چهار دست و پا نمیکردن که نفسم رو بریده بودن ...
🔻توی این فاصله، علی ... یکی دو بار برگشت ... خیلی کمک کار من بود ... اما واضح، دیگه پابند زمین نبود ... هر بار که بچهها رو بغل میکرد ... بند دلم پاره می شد ... 💔
🍀ناخودآگاه یه جوری نگاهش میکردم ... انگار آخرین باره دارم میبینمش ... نه فقط من، دوستهاش هم همین طور شده بودن ...
▫️برای دیدنش به هر بهانهای میومدن در خونه ... هی میرفتن و برمیگشتن و صورتش رو میبوسیدن ... موقع رفتن چشمهاشون پر اشک میشد😭 ... دوباره برمیگشتن بغلش میکردن ...
✨همه ... حتی پدرم فهمیده بود ... این آخرین دیدارهاست ... تا اینکه ... واقعا برای آخرین بار ... رفت ...😔🌹
✍ ادامه دارد ...
@modafehh
•┈┈•✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈•
خدای من
میگویند هر روز رزق بندگانت را تقسیم میکنی
میشود رزق من امروز رفاقتی باشد از جنس شهیدان💖
#شهید_حمید_محمد_رضایی
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات
@modafehh
هر روز ، غذای نذری🍽
شنبه ها
ناهار☀️: پیامبر خوبی ها ، حضرت رسول الله (درود خدا بر او باد )
شام🌙: آقا جانم ، حضرت امیرالمومنین(درود خدا بر او باد)
#غذای_نذری
🍂🍁🍂
@modafehh
🍁🍂🍁
یکی از هم رزم های حمید آقا تعریف میکرد
یه روز هوا خیلی سرد بود وکمی بارانی وحمید آقا با موتور اومد ومنو سوار کرد وموقع پیادشدن من شروع کرد از معذرت خواهی که ببخشید یخ زدی هواسردبود وازین حرفها گفتم بابا بزرگواری کردی منو رسوندی به جای اینکه من ازت ممنون باشم وتشکر کنم تو داری معذرت خواهی میکنی خلاصه چنین آدمهایی لیاقت پیدامیکن که خوشبحالشون شادی روحش صلواتی هدیه بفرمایید🌸
@modafehh