#پوستر
#شهدای_شاخص_سال_۱۳۹۹
« سال نو را با شهدا آغاز کنیم »
کاری از مهتا
#مرکز_هنرهای_تجسمی_انقلاب
@mahtamedia
#مرکز_آفرینش_های_هنری_بسیج
@afarineshbasij
حمید جان سلام، روزت مبارک ،سلام ما رو هم به ارباب برسان . چند سالی می شود که به ظاهر بین ما نیستی اما روزی نشده است که ما به یادت نباشیم و با یاد تو زندگی نکنیم متاسفانه چند وقتی می شود که نمی توانیم بر سر مزارت بیاییم دلتنگی عجیبی تمام وجودم را گرفته ، با دیدن عکس ها و فیلم هایت خودم را آرام میکنم اشک ریختن برای اربابت و خودت لذتی دارد که قابل گفتن نیست ، حمید جان تو بین ما خاص بودی و اکنون که این خاص بودنت نمود پیدا کرده دلتنگی هایم برایت بیشتر شده ، همیشه به ما گفتن خاک سرد است بعد از گذشت مدتی عادی می شود اما نمی شود خدا می داند در سینه ام چه خبر است وداع با تو را نمی توانم بپذیرم این روزها بیشتر از روزای دیگه از خداوند مهربان می خواهم تو را در خواب ببینم ، حمید جان به قول خودت همان طور که رفتی غرق در خدا بشی و با خدایت عشق بازی کنی برای این ملت و مردمش و برای رهبر عزیزمان از خداوند بزرگ سلامتی بخواه که بیشتر از همه روزا به دعای شما عزیزان نیازمندیم حمید جان شماها از هدایت یافتگان نزد خداوندید پس برای ما گمراهان هم دعا کنید تا از هدایت یافتگان شویم و مثل شماها سربلند، چون می دانیم که گمراهی بلای خطرناکی است ، حمید جان شماها زنده اید و در کنار ما زندگی میکنید از شما می خواهیم که واسطه شوید و از خداوند بزرگ و مهربان بخواهید که گناهان ما را ببخشد و آرامش را به این مردم برگرداند ، حمید جان میدانی خیلیا به یادت هستن از تو می خواهم مثل هر وقتی که ازت چیزی خواستم بهم نه نگفتی حالا هم نه نگو و به خاطر همه کسانی که به یادت هستن برایمان دعا کنی
🌺ارسالي از برادر بزرگوار شهيد🌺
⚜️من و سال ها جستجویت حسین جان
✨من و منت گفتگویت حسین جان
⚜️مگر می شود من به پایت نیفتم
✨من و سجده بر خاک کویت حسین جان
#میلاد_امام_حسین(ع)🌼🌺
#مبارڪ_باد🌼🌺
🌹روزت مبارك پاسدار دلم 🌹
#اكنون_مزار_شهدا 👇👇👇
دعاگويتان هستيم✨
@modafehh
یادت باشد 8.mp3
8.53M
#بشنوید
🔊نمایشنامه #یادت_باشد 8️⃣
💞بر اساس زندگی شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی به روایت همسر
⏰مدت زمان: 08:46 دقیقه
@modafehh
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته:🔻
#قسمت_سیودوم۳۲
👈این داستان《نماز قضا》
ـ........................................
🌸توی راه ... توی ماشین🚙 ... چشم هام رو بستم تا کسی باهام صحبت نکنه ... و نماز شبم رو همون طوری نشسته خوندم ...🌼
💠نماز صبح ... هر چی اصرار کردیم نمی ایستاد ... می گفت تا به فلان جا نرسیم نمی ایستم ... و از توی آینه ... عقب... به من نگاه می کرد ...😒
دیگه دل توی دلم نبود ... یه حسی بهم می گفت ... محاله بایسته ... و همون طوری نماز صبحم رو اقامه کردم ...😐
توی همون دو رکعت ... مدام سرعت رو کم و زیاد کرد ... تا آخرین لحظه رهام نمی کرد ... اصلا نفهمیدم چی خوندم😥 ...
هوا که روشن شد ایستاد ... مادرم رفت وضو گرفت ... و من دوباره نماز صبحم رو قضا کردم☹️ ... توی اون همه تکان اصلا نفهمیده بودم چی خوندم ... همین طور نشسته ... توی حال و هوای خودم ... به مهر نگاه می کردم ...
- #ناراحتی؟ ...
سرم رو آوردم بالا و بهش لبخند زدم😊 ...
- آدم، خواهر گلی مثل تو داشته باشه ... که می ایسته کنار داداشش به نماز ... ناراحتم که باشه ناراحتی هاش یادش میره ...🤗
خندید ... اما ته دل من غوغایی بود😔 ... حس درد و شرمندگی عمیقی وجودم رو می گرفت ...
- واقعا که ... تو که دیگه بچه نیستی ... باید بیشتر روی تمرکزت کار کنی ... نباید توی ماشین تمرکزت رو از دست می دادی ... #حضرت_علی ... سر نماز تیر از پاش کشیدن متوجه نشد👌 ... ولی چند تا تکان #نمازت رو بهم ریخت ...😥
و همون جا کنار مهر ... ولو شدم روی زمین ... بقیه رفتن صبحانه بخورن ... ولی من اصلا اشتهام رو از دست داده بودم ...💐💐
ـ<><><><><><><><><><><>
#ادامــــــه_دارد...🌹
@modafehh
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻
#قسمت_سی وسوم🔻
👈این داستان⇦《دلت می آید؟》
🍁نهار رسیدیم سبزوار ... کنار یه پارک ایستادیم ... کمک مادرم وسایل رو برای نهار از توی ماشین در آوردم ... وضو گرفتم و ایستادم به نماز ...🍃🌸
سر سفره نشسته بودیم ... که خانمی تقریبا هم سن و سال مادرم بهمون نزدیک شد ... پریشان احوال ... و با همون حال، تقاضاش رو مطرح کرد ...😕
- من یه دختر و پسر دارم ... و ... اگر ممکنه بهم کمکی کنید ... مخصوصا اگر لباس کهنه ای چیزی دارید که نمی خواید ...😟
پدرم دوباره حالت غر زدن به خودش گرفت ...😏
- آخه کی با لباس کهنه میره سفر؟😔 ... که اومدی میگی لباس کهنه دارید بدید ...☹️
سرش رو انداخت پایین که بره ... مادرم زیرچشمی ... نگاه تلخ معناداری به پدرم کرد ... و دنبال اون خانم بلند شد ...
-😐 نگفتید بچه هاتون چند ساله ان؟ ...
با شرمندگی سرش رو آورد بالا ... چهره اش از اون حال ناراحت خارج شد ... با خوشحالی گفت ...☺️
- دخترم از دخترتون بزرگ تره ... اما پسرم تقریبا هم قد و قواره پسر شماست ...😌
نگاهش روی من بود ... مادرم سرچرخوند سمت من ... سوئیچ ماشین رو برداشت و رفت سر ساک و پدرم همچنان غر می زد ...
سعید خودش رو کشید کنار من ...
- واقعا دلت میاد لباسی رو که خودت می پوشی بدی بره؟😏... تو مگه چند دست لباس داری که اونم بره؟ ... بابا رو هم که می شناسی ... همیشه تا مجبور نشه واست چیزی نمی خره😕 ... برو یه چیزی به مامان بگو ... بابا دوباره باهات لج می کنه ها ...🤔
#ادامــــه_دارد....🌸🌼
@modafehh
خاطره از عروسی آقا حمید
داخل ماشین عروس مداحی روشن کرده بود،هربار که مادرش می آمد سمت ماشین آقا حمید صدای مداحی را کم میکرد و میگفت شاید بقیه بگویند شب عروسی مداحی نگذارید.تمام مدتی که با ماشین در خیابانها میگشتیم مداح میخواند و آقا حمید اشک میریخت.دقیق بخاطر می اورم که مداح راجع به مصائب حضرت زینب میخواند و ایشان مثل ابر بهار اشک میریخت
💐 @modafehh
.
حساب عباس از عالم و آدم جداست
عباس دست پرورده ی منحصر به فرد خداست 🌺
@modafehh
ای حرمت قبلهی حاجات ما
یاد تـو تسبیح و مناجات ما
تـاج شـهیـدان همه عالمـی
دست علی،ماه بنیهاشمی
✅ ولادت حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام مبارک باد
@modafehh
یک شنبہ: ناهار: مادر جانـ ؛ حضرت زهرا (درود خدا بر او باد )
شـام : غـریـب مدیـنہ ؛ امام مـجتبے (درود خدا بر او باد )
@modafehh
.
مجازا و حقیقا..
فراموش نکنیم
این دنیا مجهز به
دوربینمداربسته
است..!
#عالممحضرخداست
#حواستهست..
@modafehh