سلام
مزار شهدای روستای پدریم سنبل آباد
ارسالی از بردار بزرگوار شهید
@modafehh
🌺میلاد همــایونی دلبــر شده است🌺
🌻هنگامه ی شادی مُکرّر شده است🌻
🌼آمد حسـن و چشمِ محمّد روشن🌼
🌷حیدر پدر و فاطمه مادر شده است🌷
در سالروز ولادت با سعادت کریم اهل بیت، حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام، هدیه به محضر حضرتش صلوات: الله صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
@modafehh
🔺پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرموده
✅ از گفتگو و اختلاط با زنان بپرهیز ، براستی هیچ مردی با زن نامحرمی در خلوت سخن نمی گوید مگر اینکه در دل او نسبت به وی رغبت پیدا می کند
♨❌♨❌💯💯
📛 که ارتباط با نامحرم ، و صحبت و چت با آن ! همان مکر و حیله شیطان است و شیطان گام به گام ما را به نیستی و فنا نزدیک و نزدیک تر میکند…*
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ امَنُوا لَا تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّیْطَانِ وَمَن یَتَّبِعْ خُطُوَاتِ الشَّیْطَانِ فَإِنَّهُ یَأْمُرُ بِالْفَحْشَاء وَالْمُنكَرِ (سوره نور،آیه 21)
⚠️ پس سعی کنید سرمایههای بزرگ زندگیتان را به خاطر چیزی یا کسی از دست ندهید که واقعیتی جزء دروغ و گناه و خیانت نیست ، پس بیایید به خاطر دل امام زمان هم شده گناه نکنید…
★لطفا نشر دهید
🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨
@modafehh
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻
#قسمتــــ_هشتـــــاد۸۰
👈این داستان⇦《 شب خاطره 》
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📎ماشین رو خاموش کردیم ... شب ... وسط بیابان ... سوز سردی می اومد ... صادق خوابش برد ... و آقا مهدی کتش رو انداخت روی پسرش ... و من، توی اون سکوت و تاریکی🌌... غرق فکر بودم ... یاد آیه قرآن که می فرمود ... چه بسا کاری که ظاهر خوبی داره اما شر شما در اونه ...
🍃- خدایا ... من درخواست اشتباهی داشتم و این گم شدن ... تاوان و بهای اشتباه منه؟ ... یا در این اومدن و گم شدن حکمتیه؟ ...✨
🔸محو افکار خودم ... که آقا رسول و آقا مهدی ... شروع به صحبت کردن ... از خاطرات جبهه شون و کارهایی که کرده بودن ... و من در حالی که به در تکیه داده بودم ... محو صحبت هاشون شده بودم ... گاهی غرق خنده 😁... گاهی پر از سوز و اشک ...😭
آقا مهدی ... تلخ ترین خاطره اون ایام تون چیه❓ ...
🔻هنوزم نمی دونم چی شد که اون شب ... این سوال رو پرسیدم ... یهو از دهنم پرید ... اما جوابش، غیر قابل پیش بینی بود ...
حالتش عوض شد😰 ... توی اون تاریکی هم می شد ... بهم ریختن و خیس شدن چشم هاش رو دید ...😢
🔹تلخ ترین خاطره ام ... مال جبهه نبود ... شنیدنش دل می خواد ... دیدن و تجربه کردنش ...
ساکت شد ...😐
❤️من دلش رو دارم ... اما اگر گفتنش سخته ... سوالم رو پس می گیرم ...
سکوت عمیقی توی ماشین🚘 حاکم شد ...منم از اینکه چنین سوالی پرسیده بودم ... خودم رو سرزنش می کردم ... که...⁉️
- ظهر بود ... بعد از کلی کار ... خسته و کوفته اومدیم نهار بخوریم ... که باهامون تماس گرفتن ...☎️
صداش بدجور شروع کرد به لرزیدن ...⚡️⚡️
۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰
#ادامــــــہ_داردـ ـ ـ ⚡️✨⚡️
@modafehh
امروز قرارگاه جهادی بچهای دانشگاهای اراک...امامزاده امنه خاتون وعبدالله
@modafehh
#کلامشہـید🥀
به شوخے به یڪے از دوستانم گفتم:
من ۲۲ ساعت متوالے خوابیدهام!
گفت: #بدونغذا ؟
همین سخن را به دوست دیگرم گفتم:
گفت: #بدوننماز ؟🤲
و اینگونه خداۍ هرڪس راشناختم!
#شهیدمصطفیچمران🌱
@modafehh
قاب های ماندگار ،از زحماتی که هر هفته شما عزیزان مارا به دیدن مزار حمید آقا دعوت میکنید💐
ارسالی از خادم الرضا🌺
@modafehh
و چون از دیگران مایوس شوی
خدا را نزدیک می یابی...
@modafehh
۲۰۱۵-۰۱-۲۲_۱۹_۲۵_۵۰.mp3
806.4K
بزار بیام حرم میخوام شهید شم 😭😭😭😭😭
❤️ صدای آسمونیه شهید سیاهکالی کجایی میوندار خیمه 😭😭😭
💐 @modafehh
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻
#قسمتــــ_هشتـــاد_و_یکم۸۱
👈این داستان⇦《 مأموریت 》
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📎اون ایام ... هر چند جمعیت خیلی از الان کمتر بود ... اما اتوبوسها🚎 تعدادشون فوق العاده کم تر بود ... تهویه هم نداشتن ... هوا که یه ذره گرم می شد ... پنجره ها رو باز می کردیم ... با این وجود توی فشار جمعیت ... بازم هوا کم می اومد ... مردم کتابی می چسبیدن بهم ... سوزن میانداختی زمین نمیاومد ... می شد فشار قبر رو رسما حس کرد ...😁
🌞ظهر بود ... مدرسه ها تعطیل کرده بودن ... که با ما تماس☎️ گرفتن ... وقتی رسیدیم به محل ...
اشک، امانش رو برید ...😭
یه نفر از پنجره ککتل مولوتف انداخته بود تو ... همه شون ایستاده ... حتی نتونسته بودن در رو باز کنن ... توی اون فشار جمعیت ... بدون اینکه حتی بتونن تکان بخورن ... زنده زنده سوخته بودن ... جزغاله شده بودن ... جنازه هاشون چسبیده بود بهم ... بچه ابتدایی هم توی اتوبوس بود ...🚎😭
🔹خیلی طول کشید تا آروم تر شد ... منم پا به پاشون گریه می کردم ...😭
بوی گوشت سوخته، همه جا رو برداشته بود ... جنازه ها رو در می آوردیم ... دیگه شماره شون از دست مون در رفته بود... دو تا رو میاوردیم بیرون ... محشر به پا می شد ... علی الخصوص اونهایی که صندلی هم آب شده بود و ریخته بود روشون ... یکی از بچه ها حالش خراب شده بود ... با مشت می زد توی سر خودش ...👊
🔻فرداش حکم مأموریت اومد ... بهمون مأموریت دادن، طرف رو پیدا کنیم ...
نفس آقا مهدی که هیچ ... دیگه نفس منم در نمی اومد ...
پیداش کردید❓ ...
۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰
#ادامــــــہ_داردـ ـ ـ 🔹🔷🔹
@modafehh
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین
صبح بخیر ارباب🌷
@modafehh