#امام_زمان❄️
بهقولمیرزااسماعیلدولابی
چشمتکهاسیردنیاشد
اگرازدنیادستبردارد
آقارامیبیند!
خلاصهنگواقاغایباست تو نمیبینی!
#امام_زمان🌿
بهترین کار براۍ هلاڪت نیفتادن
در آخرالزمان، دعاۍفرج
امامزمان'عج' است...
البتہ دعاۍ فرجـے که
درهمۀ اعمــٰالِ ما اثر بگذارد¡
آیتاللهبهجت
#بیو_گرافی🌏
#امام_زمان🌥
يوسف گمگشتہ 🌥
باز آيد، اگر ثابت شود...
در فراقش مثل يعقوبيم و 🍂
حسرت مي خوريم...
#تلنگرانـہ⚠️
#امام_زمان🌸
میگمـا . . .
اِی ڪاش انقدر ڪھ تࢪس از گرفتن
ڪرونا داریم؛ یکمی هم ترس از نیومدن
آقا داشتیم/:
تیترتمومخبرهاشُدهڪـرونا❗️
هممونبہخاطراینبیماریداریم
پیشگیرۍمیڪنیم.
ولیکدوممونتاحالاازگناهمون
پیشگیریکردیمکھ،دِلمـولاموننشکنھ؟!
#تلنگرانہ✨ #امام_زمان..🍃
استاد قرائتی:
اگر💡 لامپی در یك خیابانی بزنند، افرادی بیایند این لامپ را بشکنند.🔨
لامپ 💡دوم را بزنند، لامپ دوم را هم بشکنند.⛏
لامپ 💡سوم را بزنند، لامپ سوم را هم بشکنن .🔨
اگر یازده لامپ بزنند و مردم نااهل بشکنند .⚒حکما عاقلی دیگر می گوید:
🔴لامپ دوازدهمین راوصل نکـن❌
💢 ایـن ها هنوز آدم نشده اند،لیاقت ندارند بگذار در تاریکی باشند.⚫️
یازده امام آمد و یازده چراغ هدایت را شهید کردند .💔🙂
🌿چراغ دوازدهمیـن را دیگر خداوند وصل نکرد.
مي گوید: «هر وقت آمادگی اش را داشتید،شماهنوزمتمدن نشده اید»...
اللهمعجللولیکالفرج🤲🏻♥️
•یہاستادداشتیـممےگفت :
+ اگھدرسمےخونینبگینبرا #امام_زمان
اگهمھارٺڪسبمےڪنیننیٺٺونباشہ
براےمفیدبودندردولٺامامزمان🌱
اگہورزشمےڪنینامادگےبراے
دوییدنتوحڪومتڪریمهآقاباشھ
اینجورے میشیم⇓
سـربازقبلازظهـور
'اصلامابراۍهرڪارۍڪھمیڪنیمباید هدفدرسٺومشخصۍداشتہباشیم'🥀
#امام_زمان🌻🌥
میگن امامزمان -عج- تو نامـھ هایۍ
ڪھ با شیخ مفید رد و بدل میڪردن ،
یِ جـٰا بـھ شیخ مفید فرمودن :
- انتمُفید -
تو براۍ ما مفیدۍ شیخ !
#امام_زمان🌙
#بیو_گرافی❄️
↻<🌏💙>•• دردفترم... بہیادتونرگسڪشیدھام، نرگسهمازفراغتودلگیـرشدبیــــا...!ッ ـ ـ❥
#امام_زمان🌸
#بیو_گرافی✨
درزیربارانچشمانمپرازاشکازدلتنگۍاست، آسمانهمگریھمیکندازدلتنگۍندیدنتآقا🌿؛
#هوالعشق❤️
#رمان_خانم_خبرنگار_و_آقای_طلبه
#پارت_٩
😍🌸😍🌸😍🌸😍🌸😍🌸😍🌸😍
حاج خانوم : خب دخترای گلم از خودتون بگید
فاطمه: چی بگم حاج خانوم من و فائزه السادات باهم دوستیم من و آقا علی که داداش فائزس الان تقریبا یک سالی هست که عقد کردیم و نامزدیم. برای ارتحال امام اومده بودیم قم که اینجوری شد و از کاروان جدا شدیم و اقاجواد کمکمون کردن و بعدشم علی جان رو جمکران دیدیم.
حاج خانوم : فائزه جان مادر تو چرا این قدر کم حرفی حاج اقا که میگفت امروز حسابی با جواد دعوا کردی و حسابی زبون ریختی
خاک تو سرم این حاجیم که زن زلیله همه چیزو به حاج خانوم گفته شرفم افتاد کف پام رفت سرمو از حجالت پایین انداختم
فاطمه: نه حاج خانوم این کم حرف نیست الانم نمیدونم چیشده بچه عاقلی شده من و فائزه متولد ۷۶ دوتایی من رشته علوم انسانی فائزه هم عکاسی 📷 البته فائزه چندسالیه توی یه نشریه نوجوان مشغوله و خبرنگاره
حاج خانوم : فائزه جان شما نامزد داری ؟
بالاخره دهن باز کردم
_نه حاج خانوم
حاج خانوم : ان شالله همه جوونا عاقبت به خیربشن
تا شب خونه سید اینا بودیم و وقتی که عزم رفتن کردیم مگه گذاشتن ما بلند شدم
الا و بلا که باید شب اینجا بمونید منم که تو دلم قند آب میکردن کیلو کیلو
بالاخره قرار شد شب اونجا بمونیم
به پیشنهاد حاج خانوم آقاسید قرار شد مارو ببره یکم بگردونه تو شهر
از حاجی جون و حاج خانوم خداحافظی کردیم و سوار ماشین سید شدیم.
سید: خب بنظرتون کجا بریم؟
علی: بابا ما که جایی رو نمیشناسیم خودت برو یه جا
سید: اخه گیج شدم نمیدونم کجا بریم. خانوما شما نظری ندارید؟
فاطمه: نه هرجا بهتر میدونید بریم
_من تعریف بوستان علوی رو خیلی شنیدم میشه بریم اونجا
سید: عه اره اصلا حواسم به اونجا نبود
بریم
یه بسم الله و گفت راه افتاد و من به این فکر میکردم که چقدر صداش قشنگه.... و چقدر شبیه صدای خواننده محبوبم حامد زمانی...چند دقیقه ای هنوز نگذشته بود که ضبط ماشین رو روشن کرد... بابا طلبه ام که هست پس احتمالا الان باید یا سخنرانی حاج اقا پناهیان گوش بدیم یا مداحی آهنگران
این آخرین قدم برای دیدنت....این آخرین پله واسه رسیدنت....
_آخ جوووون فاطمه حامد زمانیه
علی با تاسف و خنده سرشو تکون داد
فاطمه ام شروع کرد به خندیدن
سید آینه ماشینو روی چشمام تنظیم کرد و گفت : شماهم حامد زمانی گوش میدید؟
_گوش میدم؟؟؟ طرفدارشم شدیدددد
سید: منم همینجور پس همسنگر در اومدیم
وقتی دوباره خواست آینه رو به حالت اول برگردونه آستین پیراهنش رفت کنار و تسبیح آبیش معلوم شد خدای منم اونم نحن صامدونیه
°•°•°•°•°•°•°•°•☆♡•✾•♡☆•°•°•°•°•°•°•
😍🌸😍🌸😍🌸😍🌸😍🌸😍🌸😍
#هوالعشق❤️
#رمان_خانم_خبرنگار_و_آقای_طلبه
#پارت_١٠
😍🌸😍🌸😍🌸😍🌸😍🌸😍🌸😍
بعد از کلی دور دور کردن و چرخوندن ما دور *شهرک پردیسان* که آقاجواد گفتن تقریبا ساکناش اکثر روحانی هستن حرکت کردیم به طرف پارک علوی
نزدیکای غروب بود و هوا بدجور دونفره
فاطمه و علی هم که نامردا دست تو دست هم قدم میزدن و از ما جلو افتادن
من و اقاسیدم که سینگل
توی همین فکرا بودم که یهو گوشیم زنگ خورد مامان جونم بود باهاش یکم صحبت کردم و بعد قطع کردم.
علی و فاطمه خیلی از ما جلوتر بودن
سید: دوربین وسیله کارتونه یا به عکاسی علاقه دارید؟
_هردو
سید: اووووم یعنی شما کارم میکنید
_کار به اون صورت که نه ولی من خبرنگارم
سید: حرفه جالبیه
بچه پرو یه جوری با غرور حرف میزنه که دهن آدم بسته میشه
ولی کور خوندی آقاجواد به حرفت میارم
_شما تا حالا آقا حامد رو از نزدیک دیدی؟؟؟
سید: عه خب راستش نه ولی جز بهترین روزای زندگیم میشه روزی که برا اولین خواننده محبوبم رو ببینم
_منم خیلی دوس دادم از نزدیک ببینمشون راستی میشه امشب بریم مغازه ای که تسبیحتون رو ازش گرفتید ؟ توی کرمان جفتشو پیدا نکردم
سید: اگه وقت شد چشم
خدا بگم چیکارت کنه آقاجواد مغرور
دیگه حرفی نزدم و اونم چیزی نگفت... نمیدونم چرا این قدر راه میریم... خب یه جا بشینیم دیگه... همش تقصیر اون لیلی مجنونه دیگه
وای خدای من حالا که دقت میکنم چقدر قدم کوتاهه نه یا شایدم قد آقاسید خیلی بلنده
من تا زیر شونشم
توی افکار خودم غرق بودم که یهو احساس کردم یکی چادرمو کشید
عه این که سیده چرا داره منو میکشه طرف خودش
سید: عه حواستون کجاست اگه نکشید بودمتون که به اون پسره برخورد میکردید
_من چطور نفهمیدم
سید: سه ساعته دارم صداتون میکنم اصلا تو این دنیا نیستید مجبور شدم چادرتونو بگیرم
_بب....مم....یعنی هم ببخشید هم ممنون
وای خدای من گفت داشتم صداتون میکردم یعنی اسممو صدا زده
°•°•°•°•°•°•°•°•☆♡•✾•♡☆•°•°•°•°•°•°•°•😍🌸😍🌸😍🌸😍🌸😍🌸😍🌸😍