eitaa logo
"کنجِ حرم"
265 دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
2.1هزار ویدیو
111 فایل
اِشتیاقے‌ڪه‌بہ‌دیدارِتودارَد‌دِلِ‌مَن دِلِ‌مَن‌دانَدومَن‌دانَم‌ودِل‌دانَدومَن حرفی سخنی؟! https://harfeto.timefriend.net/16818490554574 #شروطمون @shorotoinsohbata
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️ ١ 😍🌸😍🌸😍🌸😍🌸😍🌸😍🌸😍 دوربین رو تحویل امانت داری حرم دادم و با یه قبض زرد رنگ به طرف بچه ها برگشتم. اعصابم خط خطی و داغون بود . فاطمه(فاطمه خانوم رفیق شفیق بنده): فائزه چرا عین گوجه فرنگی قرمز شدی؟ حرف فاطمه شد تلنگری برای به رگبار بستن فاطمه و اون خادم حرم که تو گشت بود _هان چیه توقع داری عین گوجه فرنگی نشم دختره ی عقده ای به هیچ کس کار نداشت اصل اومد گیر داد به این دوربین بدبخت من فاطمه: بابا خواهر من ول کن حالا با گوشی عکس بگیری چی میشه حتما که نباید دوربین باشه _عه نکنه فکر کردی کیفیت عکس دوربین کنون و گوشیای چینی ما یکیه فاطمه: پیف پیف حالا هی کیفیت کیفیت نکن بابا دیگه گذشت رفت بیا بریم زیارت _الهی چادرت نخ کش بشه _الهی غذات بسوزه _الهی شوهرت کچل باشه _دختره عقده ای _چرا دوربینو گررررفتی مندل(مهدیه بانو دوست گرام اینجانب): خدا مرگیت بده زیارت خودت با این حرفایی که زدی باطل شد که بدرک زیارت مارم باطل کردی _عه چه ربطی داره به زیارت کی گفته باطله _اصلا صبرکن الان میرم از اون حاج آقا که اونجا وایساده میپرسم فاطمه بدو بریم دست فاطمه رو گرفتم و به زور کشوندم سمت یه روحانی که با یه پسر وایساده بود توی یه قدمی شون ایستادیم از پشت _اوووم سلام حاج اقا حاجی برگشت و ما با دیدن سیمای زیبای حاجی چشامونو درویش کردیم حاجی: سلام علیکم بفرمایید _عه ببخشید حاج اقا من یه سوالی داشتم حاجی: بفرمایید میشنوم _حقیقتش میخواستم بدونم اگه فوش بدی و نفرین کنی زیارتت باطل میشه یهو یه نفر شروع کرد به خندیدن عه کی بود فاطمه که نی منم نیستم حاجیم نی پس کیه عه این یارو قدبلندس که کنار حاجیه پشتش به ما بود و میخندید و شونه هاش از پشت می لرزید _ببخشید آقا واسه چی میخندی یارو قلد بلنده: برای اینکه زیارت رو اصولا میگن قبول نیست نه باطل شده اینو گفت و برگشت طرف ما و برگشت برادر قدبلنده همانا و باز موندن دهن اینجانب به ابعاد غار مرحوم علی صدرم یه جا وای خدا چه چشمایی عسلی 😍🌸😍🌸😍🌸😍🌸😍🌸😍🌸😍
❤️ ٢ 😍🌸😍🌸😍🌸😍🌸😍🌸😍🌸😍 چشم قشنگه: اوهوم خانووووم حواستون کجاست اوه اوه از اون موقع دارم همینجوری عین بز پسر مردمو دید میزنم وای آبروم رفت خودمو جم و جور میکنم _بله آقا من اصلا دوس دارم بگم باطل میکنه شما مفتشی چشم قشنگه: نخیر مفتش نیستم طلبه هستم و باید مشکلات دینی افراد رو حل کنم _عه پس امامه ت کواصلا عبام نداری که چشم قشنگه: یعنی بنظر شما هرکس لباس نداشته باشه طلبه نیس _نع نیست چشم قشنگه: بابا خانوم شما عجب رویی دارید ها روحانی که تا اون موقع ساکت بود با صدایی که توش خنده موج میزد گفت : عه ! جواد از تو بعیده دخترگلم بی ادبی پسر منو ببخشید اوه اوه فامیل در اومدن _عه چیزه یعنی چیزه اهان یعنی میخواستم بگم نه بابا این چه حرفیه خداببخشه روحانی: ممنون دخترگلم لطف کردی التماس دعا چشم قشنگه من روحانی فاطمه با فاطمه به طرف بچه ها برگشتیم ولی فکرم پیش چشمای پسره بود وای خدایا خودت ببخشم من که چشم ناپاک نبودم فاطمه:وااااایییی خاک تو سرم _عه خاک تو سر عمر چرا تو سر تو فاطمه: بچه ها رفتن حالا تو این شلوغه چجوری پیداشون کنیم بدبخت شدیم فائزه خدا لعنتت کنه _فاطمه مگه عصر حجره بابا زنگ میزنیم پیداشون میکنیم دیگه فاطمه: عه راس میگی ها بزنگ ببین کجان _از دست تو گوشیمو از جیب شلوارم بیرون آوردم📱 وااای فاطمه شارژ برقی نداشتم خاموش شده فاطمه: وای فائزه یه کاری کن برو از یکی گوشی بگیر تورو خدا یک آن یه فکر به ذهنم رسید... حاج آقا و پسرشون آروم و متین به سمتشون حرکت کردم هنوز همونجا بودن _ببخشید حاج اقا حاجی: عه شمایید دخترم بفرمایید _حقیقتش ما از دوستامون جدا شدیم حالاهم گوشیم شارژ نداره باهاشون تماس بگیرم میشه از گوشی شما استفاده کنم حاجی: عه این چه حرفیه دخترم جواد جان گوشیتو بده تا تماسشونو بگیر جواد (همون چشم قشنگه خودمون): بله بفرمایید وقتی گوشیشو به طرفم گرفت دستامو بردم جلو برای گرفتنش که یهو یه لرزش کاملا ضایع افتاد توی دستام به هر بدبختی بود گوشی رو از دستش گرفتم تا رسید دستم قفل شد دوباره روی صفحه قفل نوشته بود 👈سید محمد جواد👉 وای خدا اونم سیده _عه ببخشید قفل شد آقا سید آروم جوری که من نفهمم (البته ارواح عمش یجوری اتفاقا گفت من بفهمم) گفت : از بس استخاره کردید موقع گرفتنش دیگه گوشی رو دوباره دستش دادم اونم رمز و زد و بهم پس داد حالم بی خود و بی جهت گرفته بود °•°•°•°•°•°•°•°•☆⁦♡•✾•♡☆⁦•°•°•°•°•°•°•°•° 😍🌸😍🌸😍🌸😍🌸😍🌸😍🌸😍
❤️ ٣ 😍🌸😍🌸😍🌸😍🌸😍🌸😍🌸😍 شروع کردم به گرفتن شماره مهدیه... یه بار دوبار سه بار مشترک مورد نظر خاموش می باشد ای وای بدبخت شدیم رفت گل رس تو سرمون _ممنون برنمیداره احتمالا گم شدیم حاجی : از کدوم شهر اومدید دخترم _کرمان سیدجواد_با کاروانای زیارتی اومدید؟ _بله سید: پس بیاید من میرسونمتون ترمینال فقط زود باشید چون ممکنه برن _ممنون دستتون درد نکنه فاطمه: خدا خیرتون بده ممنون سید: خواهش میکنم بفرمایید از حاج آقا تشکر کردیم و پشت سر سید راه افتادیم ماشالا چه قد و بالایی چقدر مردونه و جذاب از پشت راه میره حالا تازه فرصت کردم نگاهش کنم کلا جذب چشاش بودم قیافشو ندیدم خدای من این طلبه اس بابا الکی میگه تیپش عین خانواننده هاس روشو کرد طرف ما خدای من چهرش چقدر ناز و معصومه ندای درون : وای فائزه خجالت بکش پسر مردومو خوردی _ندا جون شرمنده تم میشه خفه شی گناهش گردن خودم با مشتی که فاطمه به پهلوم زد جیغم رفت هوا _مگه مشکل داری چرا میزنی فاطمه که رنگش قرمز شده بود اشاره کرد به سید سید در حالی که کلافه بود گفت : خانوم محترم اگه نگاه کردنتون تموم شد بیاید سوار شید جا می مونید ها وای خاک تو سرم شرفم افتاد کف پام با فاطمه رفتیم کنار ماشینش یه ۲۰۶ آلبالویی بود در عقب رو که باز کردیم روی صندلی عقب کلی خرت و پرت بود و فقط یه نفر جا میشد من و فاطمه ام عین بز همدیگه رو نگاه میکردیم سید برگشت طرف من و گفت : به دوستتون بگید عقب بشینن شما یکم بیشتر جا میبرید بفرمایید جلو بعدم با یه لبخند ملیح نشست سرجاش این با من بود به من گفت چاق خو اره دیگه فقط یکم محترمانه ترش فاطمه عقب نشست و منم در جلو رو باز کردم و نشستم پسره بی ادب یه بسم الله آروم گفت و ماشینو روشن کرد _واااای صبر کنید آقا جواد سید: چیشد _دوربینمو از امانت داری نگرفتم سید: قبض رو بدید من میرم میگیرم قبض رو به بدبختی از جیب شلوارم در آوردم و دادم دستش از ماشین پیاده شد و با دو از پله های جلوی ورودی حرم بالا رفت °•°•°•°•°•°•°•°•☆⁦♡•✾•♡☆⁦•°•°•°•°•°•°•°•° 😍🌸😍🌸😍🌸😍🌸😍🌸😍🌸😍
❤️ ۴ 😍🌸😍🌸😍🌸😍🌸😍🌸😍🌸😍 بیرون رفتن آقاجواد از ماشین همانا و ترکیدن فاطمه از خنده هم همانا _کوفت سر قبر شوور نداشتت بخندی الهی فاطمه: این پسره، ناجور تو رو کرده تو دیوار ها اخ اخ دلم تو به پسرا نگاهم نمیکردی تا دیروز نه از امروز که پسر مردمو قورت دادی یه بشکه آبم روش _هه من اصلا اینو آدمم حساب نمیکنم هردو ساکت شدیم و نشستیم منتظر آقا😑اوه اوه فاطیم فهمید چقدر امروز ضایع بازی در آوردم(البته خواننده محترم مدیونی فکر کنی من کلا ضایع هستم دیگه احتیاجی به ضایع بازی نیس) دیگه باید عین آدم رفتار کنم عین یه دختر گل مثل خودم سنگین و رنگین آقا جوادم بالاخره تشریف مبارکشون رو آوردن و دوربین منم آوردن _آخی دوربین جوووونم چقدر دلم برات تنگ شده بود اوه اوه بلند گفتم برادر جواد داره عین بز نگام میکنه _عه چرا منو نگاه میکنید حرکت کنید دیگه سید: مگه من راننده شخصی جناب عالیم دستورم میده اومدیم ثواب کنیم ها... _اگه میخواید منت بزارید ما همینجا پیاده میشیم دستمو تا گذاشتم روی دستگیره در که بازش کنم سید گفت : لازم نکرده پیاده شید شهر غریب گم میشید خودم میرسونمتون تصمیم گرفتم تا ترمینال حداقل خفه خون بگیرم و دیگه حرفی نزنم وااای نه رسیدیم ولی چه رسیدنی😕ماشین کرمان رفته فاطمه: فائزه بدبخت شدیم چیکار کنیم _نمیدونم سید: از ترمینال قرار بود مستقیم برن کرمان؟ _عه نعععع میرن جمکران اخ جوووون جواد جوون بزن بریم اوه اوه یا همه امام زاده ها چی گفتم چه جو سنگینی حاکم شده هیچ کس حرف نمیزنه جوادم منو فقط تو چشمای من نگاه میکنه منم دارم تو چشماش نگاه میکنم😔 این اولین باره با یه پسر اینجوری چشم تو چشم شدم جواد نگاهشو ازم گرفت و راه افتاد دیگه نه اون منو نگاه کرد نه من اونو °•°•°•°•°•°•°•°•☆⁦♡•✾•♡☆⁦•°•°•°•°•°•°•°•° 😍🌸😍🌸😍🌸😍🌸😍🌸😍🌸😍
⁴پارت از رمــانــ قشنگمونـ🥀🙂
.🚶‍♂ .. شیطونـه‌ڪنارِ😈 گوشت‌زمزمه‌میڪنه: تاجوونےاززندگیـت‌لذت‌ببر❗️ هرجورڪه‌میشه‌خوش‌بگذرون اماتوحواسـت‌باشه، نڪنه‌خوش‌گذرونیت‌به قیمتِ‌شڪسـتنِ‌دل‌امام‌زمانمون‌باشه...💔 🤲🏽 🌱
✿⃟‌‌‌📞✦ ‌ ‌حاج‌قاسم یہ جایی‌میگن: حتےاگہ‌یہ‌درصد،احتماݪ بدےڪہ: یہ‌نفریہ‌ࢪوزےبرگردھ وتوبہ‌ڪنہ حق‌ندار؎راجبش‌قضاوت‌ڪنے! :) 📄📞¦↫
°•[🕊]• +شهادٺ یعنے؛ زندگے ڪن،اما! فقط‌براے خدا...♡ اگرشهادت میخواهید زندگے ڪنید فقط ‌برای‌ خــدا...☝️🏻
⸤♥️🌸⸣ تو الان ، تو گذشته ی آیندتی پس جایی واسه پشیمونی نذار :)'!
_ مواظب باشیم که صدایِ خود سازیمون از خودِ خودسازیمون بیشتر نباشه! :) +ادعا ..🚶‍♂🚶‍♂
❤️ ۵ 😍🌸😍🌸😍🌸😍🌸😍🌸😍🌸😍 تقریبا یه رب تو راه بودیم تا بالاخره رسیدیم جمکران در ورودی ماشینو پارک کرد (چیه خب حالم گرفتس) سید: بفرمایید بریم ببینیم پیدا میکنیم کاروانتون رو فاطمه:ممنون چشم من فاطمه: چرا کشتیات غرق شده _هیچی بابا ولم کن آقا سیدم مشکوک شده بود شدیدددد لابد پیش خودش میگه این دختره پرحرف چرا زبون به دهن گرفته اصلا بزار بگه سید: خب یه نگاهی بندازید ببینید دوستاتون رو میبینید فاطمه: نه من آشنایی ندیدم میخوای من میرم داخل مسجد رو بگردم فائزه جان شما با آقاجواد توی صحن بیرون رو بگردید هر موقعیت دیگه ای بود قطعا از خوشحالی هم قدم شدن باهاش غش میکردم ولی الان اصلا حالم خوب نیست.... نمیدونم چی تو نگاهش داشت که اینجوری پریشونم کرد... فاطمه از ما جدا شد و رفت طرف مسجد من و آقاسیدجوادم همراه هم راه افتادیم... هم قدم هم آروم حرکت میکردیم... انگار نه انگار که قرار بود دنبال کاروان بگردیم... هیچ کدوممون تو این دنیا نبودیم اصلا... من تو فکر اون و حسی که تو این یکی دو ساعته تو دلم جوونه زده.. اونم تو فکر... هی... سید: چرا سرتون پایینه خانوم. نگاه کنید ببینید دوستاتون رو نمیبینید چه قدر صداش قشنگه... چرا دقت نکرده بودم... _چشم سرمو که گرفتم بالا یه گنبد فیروزه ای جلوی چشمام نقش بست... خدای من اینجا جمکرانه... آرزوم دیدن اینجا و زیارت آقا بود... ولی حالا این قدر درگیر یه جفت چشم عسلی شدم که حتی نفهمیدم کجام... _السلام علیک یا بقیه الله فی العرضه... به زبون آوردن سلام همانا و جاری شدن اشکام همانا جواد با بهت سرشو طرف من چرخوند و وقتی دید نگاهش نمیکنم اومد جلوم عسلی چشماشو تو قهوه ای خیس چشمام دوخت سید: چیشد یهو _هیچی... یهو یه صدای آشنا اسممو از پشت سر صدا کرد... صدا:فائزه السادات خودتی...؟ °•°•°•°•°•°•°•°•☆⁦♡•✾•♡☆⁦•°•°•°•°•°•°•°•° 😍🌸😍🌸😍🌸😍🌸😍🌸😍🌸😍