eitaa logo
"کنجِ حرم"
270 دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
2.1هزار ویدیو
111 فایل
اِشتیاقے‌ڪه‌بہ‌دیدارِتودارَد‌دِلِ‌مَن دِلِ‌مَن‌دانَدومَن‌دانَم‌ودِل‌دانَدومَن حرفی سخنی؟! https://harfeto.timefriend.net/16818490554574 #شروطمون @shorotoinsohbata
مشاهده در ایتا
دانلود
"🌸.. هزاران‌ دلــبــر‌زیـــبا، چنیڹ‌عـــطـــرۍ‌کجا‌دارد؟(:
هر روزۍ کھ در آن خدا را مَعصیت نکنی . .
دلانہ✨ مــ🌙ــاه ‌رمضون نزدیکــه.. من هنوز اونۍ نشدم که از این فرصتِــ‌‌ طلایی درست استفاده کنم. توۍاین‌مدٺ‌باقے‌مونده''' ، بذار پاک وارد مهمونی‌ت بشم...بذار این ماه‌ رمضونو، تو بغلِ‌خودت باشم😌🍃
بسم رب خالق الحسین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بدون تردید این وضع دنیا عوض خواهد شد؛ مـا باید کمك کنیم و از خدا بخواهیم و تلاش کنیم، تا آن روز را جلو بیندازیم؛ انشاءالله..
🍃﷽🍃 💠 جوانی نزد شیخ حسنعلی نخودڪی اصفهانی آمد و گفت سه قفل در زندگی ام وجود دارد و سه ڪلید از شما می خواهم. ✨ ❣قفل اول اینست ڪه دوست دارم یڪ ازدواج سالم داشته باشم. ✨ ❣قفل دوم اینڪه دوست دارم ڪارم برڪت داشته باشد. ✨❣قفل سوم اینڪه دوست دارم عاقبت بخیر شوم. 🌹 شیخ نخودڪی ره فرمود: 🔹①برای قفل اول، نمازت را اول وقت بخوان. 🔹②برای قفل دوم نمازت را اول وقت بخوان. 🔹③برای قفل سوم نمازت را اول وقت بخوان جوان عرض ڪرد: سه قفل با یڪ ڪلید؟؟! شیخ نخودڪی فرمود : نماز اول وقت شاه ڪلید است ...
بریم برای پارت گذاری
* 💞﷽💞 قسمت(۵۱). من به همه شب بخیر گفتم و رفتم تو اتاقم اینقدر سرم درد میکرد که با قرص خوابم برد صبح با صدای زنگ ساعت گوشیم بیدار شدم ،دو دل بودم برم دانشگاه یا نه از طرفی میترسیدم موضوع رو به بابام بگم نمیدونستم چه فکری میکرد به خودم گفتم میرم دفتر دانشگاه صحبت میکنم کلاسامو جا به جا کنه بلند شدمو اماده شدم کیفمو برداشتم برم پایین که چشمم به عبا خورد خندیدمو گفتم یار در خانه و ما گرد جهان میگردیم ☺️ این پسر تو دانشگاه ما بود و منه کور نمیدیدمش عبا رو گذاشتم داخل یه نایلکس گفتم همرام ببرمش بدم به صاحبش رفتم پایین کفشمو بپوشم که مریم صدام زد مریم: ساراجان بیا صبحانه بخور بعد برو رفتم سمت اشپز خونه - سلام مریم: سلام عزیزم بیا بشین برات چایی بریزم ( نشستمو صبحانمو خوردم ) - دستتون درد نکنه مریم : نوش جونت - فعلا من برم خداحافظ مریم: به سلامت مواظب خودت باش سوار ماشین شدم ،تو دلم گفتم نکنه یاسری هم امروز شیشه ماشینمو بشکنه تصمیم گرفتم با مترو برم سر ساعت رسیدم دانشگاه ،داخل محوطه همه نگام میکردن و زیر لب پچ پچ میکردن منم یه نفس عمیقی کشیدمو رفتم به سمت دفتر از پله ها بالا میرفتم که یکی صدام زد برگشتم ساحره بود - سلام ساحره جان خوبی؟ ساحره : سلام عزیزم دیشب تا صبح فکرم درگیر تو بود! بهتری الان؟ - میبینی که فعلاً زنده م 😄 ساحره : خدا رو شکر ، کجا میری؟ - دارم میرم بپرسم ببینم میتونم ساعت و روزای کلاسمو عوض کنم ساحره : چه فکر خوبی کردی میگم کارت تمام شد بیا کافه دانشگاه من اونجام کلاسم دیر تر شروع میشه - باشه ( رفتم دفتر دانشگاه و همه ماجرا رو تعریف کردم اول قبول نمیکردن با کلی خواهش و التماس درسامو جابه جا کردن فقط یه کلاسو باهاش داشتم که میتونستم یه کم تحمل کنم ) رفتم از پله ها پایین و رفتم سمت کافه دانشگاه دنبال ساحره میگشتم که ساحره بلند شدو صدام کردم امیر حسین و محسن هم بودن با هم احوالپرسی کردیم ساحره : خوب چیکار کردی - کلاسامو تغییر دادم فقط یه کلاسو نمیشد کاری کرد که مجبورم تحمل کنم ( لبخند امیر حسین و تو چهره اش میدیدم ) محسن: خوب خیلی خوبه اون یه روزم خیلی مواظب خودتون باشین از این آدمی که من دیدم هر کاری از دستش بر میا د ( یه آهی کشیدم ) میدونم ساحره : خوب حالا چه روزایی رو برداشتی؟ - سه شنبه و پنجشنبه و جمعه فشرده صبح تا غروب ساحره: ما هم کلاسامون دوشنبه و پنجشنبه و جمعه اس پس میبینمت 😍 - خیلی خوبه ( ساحره به ساعتش نگاه کرد) ساحره: اوه اوه پاشین پاشین باید بریم سر کلاس دیر شده سارا جون مواظب خودت باش راستی شمارتو بده یه موقعی واست زنگ بزنم - اره حتماً ( دنبال خودکارو کاغذ میگشت که دید دست امیر طاها یه کتابه لاش خودکار ) ساحره : ببخشید آقای کاظمی کتابتونو میدین امیر طاها : بفرمایید ساحره: بگو سارا جان ( خندم گرفته بود ) محسن : ععع ساحره این چه کاریه داخل کتاب مردم شماره مینویسی 😂 ساحره: عع چیکار کنم همین تو دسترس بود باز رفتیم کلاس شمارشو وارد گوشیم میکنم 😁
"کنجِ حرم"
* 💞﷽💞 قسمت(۵۱). #نگاه_خدا من به همه شب بخیر گفتم و رفتم تو اتاقم اینقدر سرم درد میکرد که با قر
* 💞﷽💞 قسمت(۵۲). امیر طاها هم بلند شد بره که گفتم - ببخشید آقای کاظمی میشه چند لحظه صبر کنین باهاتون کار دارم ساحره : باشه پس منو محسن میریم شما بعدا بیاین ساحره و محسن رفتن امیر حسینم سرش پایین بودو کتابشو ورق میزد منم نایلکس و گذاشتم رو به روش - بفرمایید این مال شماست امیر طاها: مال من؟ ( نایلکس و باز کرد و نگاه کردو لبخند زد) ممنونم فکر میکردم انداخته باشین دور - نه ،چرا باید همچین چیزیو مینداختم دور، برام مقدس بود ( یه دفعه دره کافه باز شد و نگاهم به نگاهش افتاد ،یه لبخند تلخی زد ،امیر طاها هم با نگاه خشک زده من سرشو برگردوند) امیر طاها: نگران چیزی نباشین - دلشوره عجیبی دارم امیر طاها : توکلتون باخدا باشه - ببخشید کلاستون دیر شده شما تشریف ببرین امیر طاها : نه میمونم تا شما برین - من امروز کلاس ندارم میخوام برم خونه امیر طاها : چه خوب ،پس بلند شین بریم از اینجا ( با امیر طاها از کافه اومدیم بیرون،همرام تا سر جاده اومد تا سوار تاکسی شدم.اونم رفت)
* 💞﷽💞 قسمت(۵۳). رسیدم خونه ،سلام کردم که امیر حسین اومد جلو با اون زبون قشنگش سلام کرد منم دست به صورتش کشیدمو گفتم سلام عزیزم مریم داشت تو اشپز خونه غذا درست میکرد مریم: سلام سارا جان ،کلاست تمام شد؟ - نه کلاسامو عوض کردم رفتم تو اتاقم چشمم به میز افتاد عکسا کو ،عصبانی شدم فک کردم عکسا رو مریم جایی پنهونش کرده تن تن از پله ها اومدم پایین - مریم خانم ،مریم خانم مریم: جانم - عکسای روی میز اتاقم کجاست مریم: سر جاشون😊 - شوخیت گرفت نیست که😡 مریم : منظورم اتاق حاج رضاست ( هاج و واج نگاهش میکردم نمیدونستم چرا دوباره برده اونجا) مریم : سارا جان من نیومدم تو این خونه که خاطرات گذشته تونو از یاد ببرین ،همانطور که دلم نمیخواد امیر حسین باباشو فراموش کنه ( چیزی نگفتم و برگشتم تو اتاقم ،این زن چقدر فکر بزرگی داره ) روی تختم دراز کشیدم داشتم به اتفاقات این مدت فکر میکردم که گوشیم زنگ خورد عاطفه بود - جونم عاطفه عاطی: اه نمردیمو یه روز خانم شنگول بود - یعنی حقت نیست الان گوشی و قطع کنم؟ عاطی: خوبه حالا ،واسه من طاقچه بالا نندار زنگ زدم تبریک بگم بابا حاج رضا - خیلی ممنون عاطی: خوب مامان جدیدت چه طوره ؟ - دفعه آخرت باشه این حرفو زدی، اون مادر من نیس😡 عاطی: چه داغی هم کرده ،باشه زن بابا ؟ حالا زن خوبی هست؟ - به نظرم که اره عاطی: خوب خدا رو شکر ،همون قدر که بتونه تو رو تحمل کنه پس زن خوبیه😄 - بی ادب عاطی: خودتی، دانشگاه نرفتی؟ - نه کلاسامو عوض کردم عاطی: چرا؟ - مفصله داستانش، اومدی بهت میگم عاطی: هیچی ،باز معلوم نیست چه گندی زدی😅 - عع لوووس توکجایی: عاطی: خوابگاه دوساعت دیگه کلاس دارم - اهوم باشه مواظب خودت باش عاطی : توهم مواظب خودت باش میبوسمت