* 💞﷽💞
قسمت (۷۵).
#نگاه_خدا
از اون روز دیگه زندگیمون عوض شد یا امیر میاومد خونمون یا من میرفتم خونشون بدون امیر نمیتونستم زندگی کنم از بابا خواستم که عقد و عروسیمونو باهم بگیره که هرچه زودتر بریم زیر یه سقف
کلاسارو یه خط درمیون میرفتم ،روزا با مریم جون میرفتم خرید جهیزیه شبا هم با امیر میرفتیم بیرون و خوابیدن میرفتیم خونشون
بابای امیر یه آپارتمان ۱۰۰ متری نزدیک خونشون برامون خرید
خیلی قشنگ بود دلم میخواست هر چه زودتر بریم سر خونه زندگیمون وسیله هامو بچینم ،
صبح بیدار شدیم با امیر قرار بود بریم واسه لباس عروس بگردیم
امیر هیچ وقت به خاطر حجابم اعتراض نکرده بود واسه همین چون طلبه هم بود دلم میخواست لباسی انتخاب کنم که اون شب کنار همه راحت باشم
واسه همین خیلی گشتیم تا یه لباس باحجاب پیدا کردیم
رفتم داخل از فروشنده خواستم لباس و بده تا پرو کنم
دلم میخواست اولین نفری که منو با این لباس میبینه امیر باشه
امیرو صدا زدم درو باز کردم
امیر: خیلی قشنگ شدی بانوی من
( منم ذوق مرگ شدم با این حرفش😍)
قرار شده بود عقدمونو تو گلزار شهدا بگیریم بعدش همه شام بریم تالار ،بدون هیچ آهنگ و بزن و برقصی😁
من خرم عشق چشمامو کور کرده بود و گفتم چشم
البته خانواده من مذهبی بودن و با خوشحالی قبول کردن ولی خانواده امیر خیلی سخت راضی شدن
#ادامه_دارد
🌿• چقدر خوبه زندگیمون
یه رنگ باشه...
یعنی همه چیزمون
رنگ #امامزمان بگیره
دلمون، خونمون، گوشیمون
خلاصه که هر چی داریم و نداریم
رنگو بوی آقا رو بگیره....
"کنجِ حرم"
🌿• چقدر خوبه زندگیمون یه رنگ باشه... یعنی همه چیزمون رنگ #امامزمان بگیره دلمون، خونمون، گوشیمون خ
ولی متاسفانه ماها رنگین کمونی
شدیم...😔
با کسی که اهنگ گوش میده گوش میدیم
کسی که غیبت میکنه کنارش میشینیم
گوشیمونم که پر شده از
مطالب به درد نخور....
کاش تا ماه رمضون نیومده
یه خونه تکونی اساسی بدیم و
پاک و پاکیزه بریم مهمونی
اخه فقط مهمونی خدا نیست اهل بیت هم هستن😊
بیاین یه رنگ باشیم همه چیزمون رو
#امامزمانی کنیم اونوقت لذت بیشتری میبریم
"کنجِ حرم"
* 💞﷽💞 قسمت(۶۲). #نگاه_خدا بهش پیام دادم سلام،اگه میشه فردا بیام دنبالتون باهم بریم دانشگاه ب
* 💞﷽💞
قسمت(۶۳).
#نگاه_خدا
خندم گرفت از این حرفش😂
پسره دیونه مثل بچه کوچیکا رفتار میکنه
رسیدیم دانشگاه پیاده شدیم
- امیر آقا
امیر: بله
- من کلاسم تمام شد تو کافه منتظرتون میمونم بیاین با هم بریم خونه ما
امیر : باشه چشم
تو راهرو از همدیگه جدا شدیم و رفتیم کلاسمون
اینقدر ازدواجمون زود و سریع شد کسی باخبر نشده بود که من و امیر ازدواج کردیم
رفتم داخل کلاس میز جلونشستم ،یاسری هم ته کلاس بود
بادیدنم وسیله هاشو جمع کرد اومد جلو هم ردیف من نشست
واییی باز شروع شد😩
همین لحظه استاد وارد کلاس شد
تا آخر کلاس یاسری چشمش به حلقه روی دستم بود و دستاشو مشت میکرد
عصبانتیتش از چهره اش پیدا بود اما دلیلشو نمیدونستم
کلاسام که تمام شد رفتم داخل کافه منتظر امیر شدم
رفتم یه کیک خریدم با نسکافه یه میز خالی پیدا کردم رفتم نشستم
یه دفعه یکی مثل عزرائیل اومد نشست
یاسری بود ،میترسیدم بلند شم باز آبرو ریزی کنه
یاسری : مخه کیو زدی؟
- یعنی چی؟
( به حلقه دستم اشاره کرد) : کی تونسته بره مخ حاجیتو بزنه
- به شما هیچ ربطی نداره
بلند شدمو و از کافه رفتم بیرون از پشت صداشو بلند کردو گفت: هوووو دختر باتو ام
عصبانی شدم و برگشتم سمتش:
هوووی بابا ننه تن که وقت نزاشتن بهت تربیت کردن یاد بدن
دستشو بلند کرد بزنه منو که یکی پشت دستشو گرفت امیر بود
امیر: شما به چه حقی با ناموس دیگران اینجوری حرف میزنی
یاسری : برو بابا پی کارت تو چیکاره شی که زر میزنی
امیر: من همه کاره شم ،زنمه ،دفعه آخرت باشه جلوش افتابی شدیاا
#ادامه_دارد
9.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❪🖇♥️❫
بگہ:
اینجورۍ قرار بود مجاهد بشۍ؟! :)
#شهیدانھ✨
໑🌃🎈
بـراۍ خوشبـختے باید
توکلبهخدا داشٺ
به وسعت عالم، تفڪر
مثبت داشٺ
بهتعداد هر اقدام،صبر
و تحمـل داشٺ
⸤#انگیزشیجاٺ🖇
‹💚🌱›
چراخـٰانمهاشـھیدنمیشن!؟
-چونبہشھـٰادتاحتیـٰاجندارند،آنآقـٰایون
هستندکہبـٰایدشھیدبشنتـٰابہسعادتبرسند!
خانمهایڪتحملبکننددرخانہ،
اجریڪشھیدرابہآنهـٰامیدهند . .
دیگہنمیخوادکارزیادۍکنند
خانمهـٰاواقعاامکاناتمعنوۍشـٰانبالآست،
فقطبـٰایدبدانندکهڪجابایدچہکارکنند...!🌿"
#استادپناهیان
໑🌼🌿
صبور باش ...
هم حکمت را میفهمی
هم قسمت را میچشی
و هم معجزه را میبینی ...
فقط کافیست صبر کنی تا بزرگی و عظمت خدا را بهتر ببینی!
⸤#انگیزشیجاٺ🖇⸣
[#تلنگر]
👤حضرت علی علیه السلام میفرماید:👇
⚡️پاداش شهید در راه خدا
بیشتر از ڪسی نیستڪه قادر بر گناه باشد ولی خودداری کند
همانا عفیف پاکدامن😇 فرشتهای از فرشتگان است😍🧚♂