eitaa logo
"کنجِ حرم"
269 دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
2.1هزار ویدیو
111 فایل
اِشتیاقے‌ڪه‌بہ‌دیدارِتودارَد‌دِلِ‌مَن دِلِ‌مَن‌دانَدومَن‌دانَم‌ودِل‌دانَدومَن حرفی سخنی؟! https://harfeto.timefriend.net/16818490554574 #شروطمون @shorotoinsohbata
مشاهده در ایتا
دانلود
‹🎬🗞› -رفیق‌ِمذهبۍمَـن🖐🏼! وقتی‌تنبلی‌میکنی‌و‌میگذرۍ جملھ‌ۍ‌توفیق‌نداشتم‌روبھونہ‌نکن^^ -شھادٺ‌روبھ‌اهل‌ِدرد‌میدن((:🕊💔'! -
چادرت شاعر دیوان غزل هاست🦋✨
8.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•••❥🥀 🕯 درسے‌ڪه‌ما‌باید‌بگیریم‌‌همینه! ؏[♥️]ـشق‌‌بھ‌خانوادھٔ‌آسمانیمون‌باید بیشتر‌از‌؏شق‌بھ‌خانوادھٔ‌زمینیمون‌ باشھ . . !' 🎙¦↫" 🏴¦↫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهادت حضرت ام البنین را به تمام مسلمانان تسلیت می‌گوییم
:)) چه قشنگ
‌ خونت‌دررگ‌ها؎سربازانت‌جریان‌دارد واین‌خون‌امروزدرنھان‌وآشڪارحریف‌ مۍطلبد..!
‼️ 🔥غارت دو میلیارد گرم طلا❗ 🔻شاه و فرح هنگام فرار ۳۸۴ چمدان جواهرات قیمتی را از ایران خارج کردند! 🔻فقط تاج شاهنشاهی با ۳۳۸۰ قطعه الماس و ۵۰ قطعه زمرد، ۳۶۸ مروارید داشت! 🔻خلاصه شاه حدود ۱۰۰ میلیارد دلار از اموال مردم را از ایران دزدید! معادل دو میلیارد گرم طلا!! معادل ۵۷ سال یارانه ۸۰ میلیون نفر!!! مدافعان معنای شرم را می فهمند؟؟؟؟؟ ۲۶دی ماه فرار شاه و همسرش از ایران(برای همیشه☺️😜)
•💛🌻💛🌻💛🌻💛• 🌻 •به قلم آیناز غفاری نژاد• چند تا از خانوم ها روی زمین نشسته بودند و در حال خوش و بش کردن بودند. بچه ها هم در حال سر و صدا کردن و شلوغ کاری بودن که اگر دست خودم بود چنان کشیده ای میزدمشون که سر جاشون بشینن . مثل دیوونه ها یکی یکی چهره ها رو آنالیز میکردم تا کوثر رو پیدا کنم . با دیدنش بغض کردم ، الحق که حسابی جذاب بود . چادرم رو توی دستم گرفتم و با دستی مشت شده به سمتش قدم برداشتم. با دیدن من از روی صندلی بلند شد و با لبخند نگاهم کرد . لبخند پوزخند مانندی زدم و دستم رو به سمتش گرفتم . - سلام . تبریک میگم . ان شاءالله خوشبخت بشید ، به پای هم پیر بشید . با مهربونی دستم رو فشرد و تشکری کرد که با نفرت نگاهش کردم . برای کسی که عشقم رو تصاحب کرد آرزوی خوشبختی کردم ! آره من عاشق آرادم ، خیلی وقته که عاشقش شدم . میدونم گناهه همه این چیزا رو میدونم ولی هنوز نتونستم با این موضوع کنار بیام . نتونستم خوب هضمش کنم . دیگه گریه نمیکردم حتی بغض هم نمی کردم فقط و فقط به کوثر خیره شده بودم . یعنی من چیم از اون کمتر بود که اون لایق این عشق پاک شد ؟! اگر از دید آراد بخوام نگاه کنم از همه نظر باهاش فرق داشتم . من از خودم در برابر آراد یه دختر گستاخ ، سمج ، بی ادب و بی حیا ساخته بودم و باعث میشدم هر دقیقه عصبانیش کنم . من نه نماز میخوندم نه خدا رو قبول داشتم نه شهدا رو قبول داشتم ، تباه تباه بودم اما این چی ؟! این از همه نظر پیش آراد یک فرشته به تمام معنا به حساب می اومد . الان داره تک به تک آرزوهاش تعبیر میشه و دل تو دلش نیست که خطبه رو بخونن و به هم محرم بشن ! دل تو دلش نیست دستای آراد رو بگیره ، اما من چی ؟! صدای خانوم ها بلند شد و شروع کردن به کِل کشیدن و دست زدن ، یکی از بچه ها گفت : + داماد اومد داماد اومد . برای بار آخر نگاهی رو به کوثر کردم و سرم رو پایین انداختم . نمی خواستم برای آخرین بار با آراد چشم تو چشم بشم چون توان کنترل احساساتم رو نداشتم . ادامه دارد ... • 💛🌻💛🌻💛 •
•💛🌻💛🌻💛🌻💛• 🌻 •به قلم آیناز غفاری نژاد• یه خانم با صدای کلفتی گفت : + خانومای گل حجاب هاتون رو رعایت کنید الان آقایون و حاج آقا تشریف میارن . روسریم رو کمی جلو کشیدم و به زمین خیره شدم ، قطره اشکی از چشمم پایین افتاد که سریع پاکش کردم . خیلی آروم با بغض گفتم : دیگر نکنم ز روی نادانی قربانی عشق او غرورم را . شاید که چو بگذرم از او یابم آن گم شده شادی و سرورم را . لب گزیدم و با دستم گونه های خیسم رو پاک کردم . صدای همهمه جمع بلند شد و این نشون می داد که مَردا و حاج آقا اومدن . صدای حاج آقا به قدری بلند بود که با کلمه به کلمه ای که از دهنش خارج میشد کل تار و پودم به لرزه می افتاد . بسم الهی گفت و شروع کرد به خوندن خطبه عقد ، چشمام رو بستم و دستام رو مشت کردم . تمام خاطرات سفر راهیان نور مثل یک فیلم جلوی چشمم تداعی شد ، بغض کردم ، یاد جمله ای افتادم و با بغض گفتم : مسافر بی بدرقه من آنقدر بیصدا رفتی که از وداع جا ماندم باز به غیرت چشمانم که آبی پشت سرت ریختند . لبخند خیلی تلخی زدم و به اشک هام اجازه باریدن دادم . با صدای حاج آقا که یک مرتبه اوج گرفت تمام حواسم رو بهش دادم . + آیا به بنده وکالت میدهید که با مهریه یک جلد کلام ا... مجید ، یک دسته آینه و شمعدان ‌، صد و چهارده عدد شاخه گل رز ... چشمام رو محکم روی هم فشار دادم و بی صدا اشک ریختم ، نباید کسی متوجه حالم میشد ، به هیچ عنوان ! دستی به دماغم کشیدم و اشک های اطرافش رو پاک کردم ، بدون اینکه سرم رو بلند کنم حواسم رو به صدای حاج آقا دادم . + و تعداد ۱۴ عدد سکه بهار آزادی شما را به عقد دائم جناب آقای امیر حجتی فرزند محسن حجتی در بیاورم ... در کسری از ثانیه چنان جور سرم رو بلند کردم که صدای تقه گردنم رو شنیدم . با همون چشمای خیس اشکم به صندلی ها نگاه کردم . ا ... این ک ... که آراد نیست ! شکه شدم ، دستی به شقیقم کشیدم و دوباره به کسی که روی صندلی کنار کوثر نشسته بود نگاه کردم ، امیر حجتی ! امیر ! امیر نه آراد ! حسابی هنگ کرده بودم و مخم هیچ جوره کار نمی کرد . پس آ ... آراد ! چشم چرخوندم که با چشمای آبی آراد روبرو شدم . زل زدم بهش ، به دیوار تکیه کرده بود و با چهره‌ ی آشفتش بهم نگاه می کرد . ی ... یعنی این همه مدت من اشتباه می کردم ! یعنی حجتی ، امیر حجتی بوده برادر آراد ! نه خود آراد ! ی ... یعنی ... همه چیز برام مثل روز روشن شد . به قدری حالم بد بود که بوی اسپند زیر دماغم زد و باعث شد که محتوایات معدم به دهنم هجوم بیارن ، دست مژده رو فشردم و دستم رو جلوی دهنم گذاشتم و از سالن خارج شدم . ادامه دارد ... • 💛🌻💛🌻💛 •