eitaa logo
"کنجِ حرم"
269 دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
2.1هزار ویدیو
111 فایل
اِشتیاقے‌ڪه‌بہ‌دیدارِتودارَد‌دِلِ‌مَن دِلِ‌مَن‌دانَدومَن‌دانَم‌ودِل‌دانَدومَن حرفی سخنی؟! https://harfeto.timefriend.net/16818490554574 #شروطمون @shorotoinsohbata
مشاهده در ایتا
دانلود
¹وای چشم ممنونم 🌸 ²👍🙏 ³چشم
السَّلامُ عَلیڪَ ایُّهَا المُقَدَّمُ المَامول السَّلامُ عَلَیڪَ بِجَوامِعِ السَّلام سلام بر تو ای کسی که اوّلین آرزوی همه هستی همه سلامها و درودها نثار تو باد♥️✨
عاشقی‌های خدا آدمیزادی نیست که❗️ هرکیو بیشتر دوست داره؛ خـــوب زیر بار تحقیر‌ها و تهمت‌های دیگران لِه‌اِش می‌کنه! هرکیو نزدیک‌تر به خودش می‌خواد؛ مصیبت‌ها و بلاهای عجیب و غریب براش می‌تراشه! عاشقِ هر کی میشه؛ میزنه همه‌ی تعلقاتشو، یکی یکی ازش می‌گیره! 🍃 آخه خدا؛ به ما، مثل خودمون نگاه نمی‌کنه! خدا می‌خواد ما با یه روحِ سالم و وسیع برگردیم کنارش، تا بتونیم همنشینش باشیم! روح سالم هم، مُفتی بدست نمیاد باشگاه می‌خواد! باشگاه سختی‌ها!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بچه ها نمیرید،، اگر بمیرید به جسدتون دست هم نمیزنن‌ میگن‌ غسلِ میّت داره..! ولی اگر شهید بشین🦋🕊 سر یه تیکه کـفنتون هم دعواست... 🌱
{😌💭} تو اگر بسیجے هستے‌، نشون بده بہ بقیہ ببیـنم؛🤔 درڪار ڪردن، در درس خوانـدن، ‌درخـدمت ڪردن‌، ۲برابر دیگران ڪار میکنے؟💪 ۲برابر دیگران درس میخونے؟📖 ۲برابر دیگران بے ادعایے؟☺️ ۲برابر دیگران مظلومـیت تحمل میکنے؟😓 ۲برابر دیگران مهربانے میکنے؟😍 ۲برابر دیگران لبخـند میزنے؟😊 این یعنی ...❤️ [ ✨]
-❤🎈- رَبِ إنَّ یَنقَطَعَ رَجــــائی مِن نَفسی لکن أنتَ لا تيأس مني پروردگارا ! امیدم از خودم قطع شده اما تو از من نامید نشو ♥️✨¦⇢ •°
- سمتِ‌توآمده‌ام‌حالِ‌دلم‌خوب‌شود🧡'
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
༺🦢༻ - ڪوچہ‌ بہ‌ڪوچہ‌حب‌ تـــــوراجـــــارمیزنم💔 🦋🌺•¦➺
•💛🌻💛🌻💛🌻💛• 🌻 •به قلم آیناز غفاری نژاد• پشت سر آیه ایستادم و از پشت پیراهن رو جلوی صورتش گرفتم . - ‌اجی مجی لا ترجی . صدای خندش بلند شد و پارچ رو پایین گذاشت. پیراهن رو از دستم گرفت و به سمتم چرخید. ‌+ وای مروا این چه کاریه آخه ‌؟! چرا زحمت کشیدی گلم ، خیلی خوشگله ممنونم. یک خط لبخند محو روی صورتم نقش بست. - خواهش میکنم عزیزم ، کاری نکردم. الان دیگه وقتشه که این لباس ها رو عوض کنی خوشگل خانوم. لبخندش محو شد و پیراهن رو ، روی صندلی گذاشت. دوباره به سمت پارچ رفت و شروع کرد به شربت ریختن. دستم رو ، روی شونش قرار دادم. - آیه جونی باز شروع کردی ؟! گل من آخه الان پنجاه روز گذشته ، اون خدابیامرز هم راضی نیست که تو اینقدر به خودت سخت بگیری ، مگه با این لباس های سیاه راحیل برمیگرده ؟! بر نمی گرده دیگه . حالا برای احترام میپوشی و این رسم و رسوم ها باشه قبول ، ولی آخه پنجاه روز ؟! مژده که راضی شد لباس هاش رو تعویض کنه ، حالا ... احساس کردم شونه هاش لرزید ، برای همین ادامه ندادم و بیشتر بهش نزدیک شدم. دستم رو زیر چونش گذاشتم و سرش رو بلند کردم. - ‌ناراحتت کردم ؟! ببخشید عزیزم ، اصلا هدف من این نبود. هق هقش بلند شد و روی زمین افتاد ، فکر نمی کردم با یه جمله اینقدر احساساتی بشه. ‌با گریه گفت : + م ... مروا . داداشم ... ابرویی بالا انداختم و دستام رو دو طرف صورتش قرار دادم. - داداشت چی فدات شم من. گریه نکن عزیزم. با انگشت شستم اشک هاش رو پاک کردم که نفس کلافه ای کشید. ادامه دارد ... • 💛🌻💛🌻💛 •
•💛🌻💛🌻💛🌻💛• 🌻 •به قلم آیناز غفاری نژاد• + ببین مروا واقعیتش ... نمی دونم چه جوری بهت بگم ، اصلا این ناراحتی های این مدت من به خاطر فوت راحیل نیست. حدودا یک ماهی میشه که دیگه مرگ راحیل رو باور کردم و پذیرفتم که این اتفاق برای همه می افته. دلیل این آشفتگی هایی که میبینی حال بده آراده . شکه شدم و گنگ نگاهش کردم که ادامه داد. + دقیقا همون شبی که داداش امیر عقد کرد ، آراد به مامان اینا گفت که مدتی هست سرطان خون گرفته اما برای اینکه ما نگران نشیم چیزی نگفته . اشک هاش یکی پس از دیگری از چشمش پایین می اومدن. + از اون شب به بعد بابا اینا رفتن دنبال کارای درمانش ، دکترا میگفتن که خیلی زود متوجه شدیم و این میتونه از پیشرفت بیماری جلوگیری کنه و قابل درمانه. چند روز پیش هی میگفت که علائمش داره بیشتر میشه ولی به خاطر این اوضاع و فاتحه بابا اینا پیگیری نکردن . رنگش همش زرد میشه و شب ها عرق میکنه ، حتی گاهی اوقات تب و لرز هم میگیره. مدتیه که سرکار نمیره و مرخصی گرفته چون اگر یه مسافت کوتاه رو هم طی کنه تنگی نفس امونش رو میبره . مروا دکتر گفته باید شیمی درمانی بشه . گریه اش بیشتر شد و صدای هق هقش بلند شد. با دستای لرزونم دستاش رو گرفتم و نگاه گیجم رو بهش دوختم . حالم خوب نبود ، فقط میخواستم حرف بزنم اما نمی شد ، توان حرف زدن نداشتم. نتونستم بغضم رو کنترل کنم و همه ی صحبت های آیه توی سرم چرخ خورد و مدام تکرار شد. بغض کردم نمی دونم چرا ... بی هوا و محکم آیه رو بغل کردم. آیه با صدایی پر از بغض زمزمه کرد. + ی ... یعنی خوب میشه ؟! اشکهام ریخت و چشمام رو محکم بستم. آیه در حالی که گریه می کرد ‌دستی روی موهام کشید. + این اشک ها برای چیه مروا ؟! با شیمی درمانی حالش خوب میشه ؟! هق زدم ، نمی فهمیدم چی میگم فقط میخواستم خالی بشم. - آیه من عاشق داداشت شدم. شکه اشک هاش رو پس زد. + دیوونه چی میگی ؟! با گریه گفتم : - حقیقت رو میگم. آره من دیوونم ، یه دیوونه که عاشق برادر تو شده و اون حتی به من فکر نمی کنه. ادامه دارد ... • 💛🌻💛🌻💛 •
•💛🌻💛🌻💛🌻💛• 🌻 •به قلم آیناز غفاری نژاد• همزمان با گفتن این جمله صدای کوبیدن در هال اومد که از جا پریدم و با داد گفتم : - آیه کسی اینجا بود ؟! آیه دستش رو توی صورتش زد و با یه یاعلی به سمت در دوید. هین بلندی کشیدم و به سمت در هال دویدم ، آیه روی سکو پشت به من ایستاده بود. با صدای دو رگه ای گفتم : - آیه کی بود ؟! کمی جا به جا شد و به سمت من برگشت با جا به جاش شدنش آراد رو دیدم که درست روبروش ایستاده. آراد سرش به سمت من چرخید ، توی چشماش هزارتا حرف بود اما هیچی نگفت و بهم زل زد. به یاد حرفایی که زدم افتادم و اینکه ممکنه آراد شنیده باشه لرزش بی اختیار قلبم رو حس کردم ، انگار یکی خط خطی می کرد قلبم رو و گلوم رو می فشرد. نگاهش کردم که لبخند دردناکی روی صورتش جا خوش کرد . × با اجازه من باید برم. احساس خفگی می کردم برای همین با داد گفتم : + اونی که باید بره منم نه شما. به سمت مبل ها دویدم و چادرم رو برداشتم. از هال خارج شدم و با عجله کفش هام رو پوشیدم. × مروا خانوم علت این همه گریه چیه ؟! با چشم هایی که نمی دونم کی اشک مهمونشون شد بهش چشم دوختم. - یعنی میخواید بگید شما حرف های ما رو نشنیدید؟! × متوجه نمیشم ! - اتفاقا خیلی خوب هم متوجه میشید. با اجازه. لعنت به اشک هام که باز راه باز کردن روی صورتم بی توجه به صداهای متعددش به سمت کوچه پا تند کردم و آراد هم دنبالم. دو سه متری دویدم و متوجه شدم که دیگه دنبالم نمیاد ، به عقب برگشتم و دیدم که کنار ماشینی روی زمین افتاده با یادآوری حرف آیه که می گفت نفس تنگی داره راهی که رفته بودم رو برگشتم. کنارش زانو زدم ... - آقای حجتی حالتون خوبه ؟! دستش رو ، روی قلبش گذاشت و در حالی که نفس نفس میزد گفت : + داخل هم گفتم ، علت این گریه هاتون چیه ؟! صداش پرسشی بود و لحنش عصبانی، از لحنش عصبانی شدم و بدون هیچ ملاحضه ای با داد گفتم : + مگه همه چیز رو خودت نشنیدی ؟! علت میخوای ؟! میخوای بازم حرفایی که اون تو زدم رو بگم ! اخماش توی هم رفت، انگار بهتر شده بود چون دستش رو از روی قلبش برداشت و بلند شد که من هم همراهش بلند شدم. انگشت اشارش رو جلوی صورتم گرفت و گفت : + دیگه نمی خوام بشنوم ، بس کن ! داد زدم . - بس نمی کنم بس نمی کنم آراد ! من عاشق بودم ، عاشق بودم و هستم میفهمی ! میفهمی که امروز با حرفایی که آیه زد چه حالی شدم ؟! میدونی چقدر درد داره ! تو که همه چیز رو می دونی ، د آخه لعنتی تو که توی عقد داداشت متوجه همه چیز شدی . پس چرا ... چرا ... پوزخندی زد . + چرا چی ؟! صدای لرزونم نگاه پر از اخمش رو کشید روی صورتم ... - ‌نه تو نه هیچ کس دیگه ! نفهمیدم کی اشک هام روی صورتم سر خوردن ، نگاه غم آلودم رو بهش دوختم و این بار خیلی سریع به سمت ماشین دویدم. ادامه دارد ... • 💛🌻💛🌻💛 •