eitaa logo
معین الغربا
178 دنبال‌کننده
49 عکس
50 ویدیو
0 فایل
کانال خاطرات مرحوم آیت الله معین الغربا ارتباط با ادمین @Mirzaalimoeenalghoraba
مشاهده در ایتا
دانلود
علامه طباطبایی(ره) از نگاه امام خامنه‌ای امام خامنه‌ای به مناسبت ٢۴ آبان، چهل و دومین سالگرد عروج ملکوتی علامه محمدحسین طباطبایی(ره)،به همایش بزرگداشت این عالِم کم نظیر پیامی دادند که نکات جالبی در آن است. به بخش‌هایی از فرمایشات معظمٌ له توجه بفرمایید: ✅ علّامه‌ی طباطبائی از پدیده‌های کم‌نظیر حوزه‌های علمیّه‌ی ما در طول قرنهاست . ✅ برخی از خصوصیاتِ علامه طباطبایی :"علم، پارسایی و پرهیزکاری، مَلَکات اخلاقی، ذوق و هنر، صفا و رفاقت ــ وفاداری و دوستی ✅ انسان یک تنوّع علمی عجیبی در ایشان(علامه طباطبایی) مشاهده میکند. در طول تاریخ، ما افرادی مثل شیخ طوسی، علّامه‌ی حلّی و امثال اینها را داریم که تنوّع علمی دارند، امّا در زمان ما انصافاً (علامه طباطبایی) کم است؛ یعنی بنده غیر از ایشان کسی را با این تنوّع علمی نمی‌شناسم. ✅ ایشان فقیه است، اصولی است، فیلسوف است، دارای غَور شدید در عرفان نظری است، عالِم به هیئت و ریاضیات است، عالِم برجسته‌ی تفسیر و علوم قرآنی است ـ که در این زمینه انصافاً ایشان بی‌نظیر است ـ شاعر است، ادیب است، در علم انساب، ایشان یک فرد ماهر و فعّال است . ✅ در اصول صاحب‌مبنا است... در فلسفه یک فیلسوف نو‌آور است؛ ایشان دستگاه فلسفی جدیدی را ارائه میکند که مظهرش همان اصول فلسفه و روش رئالیسم است.... ایشان زنده کرد فلسفه را و انصافاً فیلسوف‌سازی کرد . ✅ در تفسیر، به نظر من یک مفسّر شگفتی‌ساز است... تفسیر المیزان به معنای واقعی کلمه یک تفسیر شگفت‌آور است، از لحاظ کثرت و تنوّع و عمق مطالب . ✅ شاگردپروریِ مرحوم آقای طباطبائی چیز عجیبی است . هیچ کدام از اینها(فلاسفهٔ معاصر) به قدر مرحوم آقای طباطبائی شاگرد برجسته‌ی معروف فیلسوف ندارند(مثل مطهری، بهشتی، مصباح،...) . ✅ یک خصوصیّت(دیگر ایشان)، جهادِ فکریِ کم‌نظیرِ آقای طباطبائی در بحبوحه‌ی تهاجم اندیشه‌های وارداتی و بیگانه است..... ماها باید این کار را از آقای طباطبائی یاد بگیریم: تشکیل پایگاه‌های فکری پُرکننده‌ی خلأ‌ها و دارای جنبه‌ی تهاجم، نه موضع انفعالی و تدافعی . ✅ ایشان در عرصه‌ی معارف توحیدی و مفاهیم عرشی‌ای که به آنها در فکر رسیده بود، صرفاً به زایش فکری بسنده نکرد؛ در نفْس شریف خودش و قلب شریف خودش به آن حقایق و معارف متحقّق شد، عمل کرد به آنچه میدانست." سالروز عروج ملکوتی علامه طباطبایی و هفتهٔ کتاب و کتابخوانی گرامی باد کانال معین الغربا : https://eitaa.com/moeenalghoraba
امام موسی صدر مورد توجه ویژه آیت الله بروجردی بود آیت‌الله محمد معین‌الغربایی از علما و مدرسین حوزه علمیه خراسان در دیدار با گروه تاریخ شفاهی مؤسسۀ فرهنگی تحقیقاتی امام موسی صدر، به تشریح بخشی از خاطرات خود از خاندان صدر پرداخت. به گزارش مؤسسۀ فرهنگی تحقیقاتی امام موسی صدر وی دربارۀ مرحوم آیت‌الله سید صدرالدین صدر، پدر امام موسی صدر، گفت: ایشان شخصیتی زنده و آماده برای ایجاد تحول داشت و از وجاهت، ابهت و جذابیت خاصی هم برخوردار بود، امام موسی صدر وارث چنین پدری هستند. آیت‌الله معین‌الغربایی از چهره های نزدیک به نواب صفوی با اشاره به خاطره‌ای در این زمینه گفت: پس از آزادی نواب از زندان، او سفری به قم آمد و چون مصادف با ایام فاطمیه بود و در منزل آیت‌الله صدر هم مراسمی برپا بود، نواب به این جلسه آمد. در آن شب قصیده‌ای را به مناسبت ورود نواب و هم‌زمانی آن با ایام شهادت حضرت زهرا و مراسمی که در منزل آیت‌الله صدر بود، سرودم و در آنجا خواندم. وقتی این شعر تمام شد، مرحوم صدر به سمت من آمد و من را در آغوش گرفت. آن شب ایشان مرا بسیار تشویق کردند. پس از آن هم چند باری خدمتشان رسیدم و خیلی محبت داشتند. این موضوع سرآغاز آشنایی و دوستی ما با آقا موسی شد. که ایشان گاهی به حجرۀ ما سر می‌زد و حتی از من دعوت کرد که به درس برخی اساتید برویم. گاهی در درس آیت‌الله بروجردی هم ایشان را می‌دیدم که وقتی وارد می‌شدند، آیت‌الله بروجردی با دقت و حساسیت خاصی به ایشان توجه می‌کردند. آیت‌الله معین‌الغربایی که در دوران تحصیل در نجف سفری هم به لبنان داشته‌اند گفت: در حدود سال 1327 سفری به لبنان داشتم و ضمن بازدید از نقاط مختلف این کشور به ایراد سخنرانی و تبلیغ هم پرداختم. در جریان این سفر بود که با اوضاع و احوال سخت شیعیان لبنان از نزدیک آشنا شدم. متأسفانه، شیعیان در آن زمان نه به لحاظ اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی وضعیت مناسبی داشتند و نه از نظر سیاسی مورد توجه بودند. این وضیعت برای من بسیار تأسف‌بار بود. پس از مراجعت به نجف و قم گزارش مبسوطی را به بسیاری از آقایان در این زمینه دادم. یادم هست در‌‌ همان اوایل آشنایی با آقا موسی، همین مطالب را به ایشان هم گفتم و تأکید کردم که شیعیان لبنان وضعیت مناسبی ندارند و ملعبۀ دیگران قرار گرفته‌اند و حتی ضمن صحبت گریه‌ام گرفت که آقا موسی از گریه من و صحبت‌هایی که مطرح کردم خیلی متأثر شدند. در‌‌ همان جلسه ایشان پرسش‌هایی را مطرح کرد که پاسخ آن‌ها را دادم، از جمله دربارۀ روحانیت آنجا گفتم: همۀ آن‌ها را می‌شناسم و نمی‌خواهم غیبت کنم، اما معتقدم افرادی متحرک نیستند و ساکت‌اند در حالی که آنجا فردی فعال می‌خواهد که به کمک مردم برود و استعدادهای آن‌ها را شکوفا کند. شاید این اولین گزارش از وضعیت لبنان به ایشان بود که با دقت و حساسیت به آن توجه کرد. https://eitaa.com/moeenalghoraba
هدایت شده از معین الغربا
کلاس اخلاق عملی در دستشوئی خاطره استاد حیدریان(قسمت دوم ) یک روز هنگام قدم زدن و پرسش و پاسخ با حاج آقا در حیاط مدرسه، به نزدیکی دستشویی عمومی مسجد رسیدیم که چند پله می خورد و به پایین می رفت. از قضا کسی که مسئول بهداشت آنجا بود دو هفته ای می شد که به هر دلیل به آنجا سر نزده بود و بوی بسیار بدی از آنجا به بالا بر می آمد. ایشان با تعجب گفت: برویم ببینیم چه خبر است. آنچه به چشم می خورد چنان زشت و ناپسند بود که از گفتن بیرون است. بنده پشت سر ایشان بودم و گمان می کردم که وی تند از آنجا بیرون می آید و پی آن مسئول می فرستد و...، ولی با شگفتی دیدم که ایشان با آرامش به همه دو ردیف دستشویی ها سر زدند و آنگاه با لبخند به من که می خواستم هر چه زودتر از آنجا بیرون روم، گفتند که حال به کار بپردازیم. آنگاه عمامه و عبای خود را به من دادند و ردایشان را اندکی بالا زده و به تمیز کردن آن فضای زشت و سنگین و متعفن پرداختند. من که تا دمی پیش در فکر فرار از آن واقعیت زشت و ناخوشایند زندگی بودم ناگهان احساس کردم که با ایشان همراه شده و دیگر بی آنکه زشتی فضا را ببینم و احساس کنم، با یک دستم که بیکار بود پی در پی و به شتاب، آفتابه ها را پر کرده و به دست حاج آقا می دهم. کمتر از نیم ساعت، که برای من چند لحظه بیشتر نپایید، آن فضا تمیز شد و ما از آنجا بیرون رفتیم و من همچنان خاموش و شگفت زده از کار وی. آنگاه ایشان به آرامی گفت که ما همه مسئول یکدیگریم و آن کس که می فهمد بیشتر مسئول است. از آن روز تا کنون بنده پیوسته به این درس بزرگ اندیشیده ام و معنای "مِنهُم" را در این سخن خداوند که "هوالذی بعث فی الامّیّین رسولا منهم..." روشنتر دیده ام، و نیک دریافته ام که پیامبران خداوند چنان نبودند که در برج عاج و ماشینهای ضد گلوله بنشینند و از پسِ پشت قابهای صوت و تصویر با مردم سخن بگویند و آنگاه ادعای "یزکّیهم و یعلّمهم الکتاب و الحکمه" را هم داشته باشند. پیامبران آمده بودند تا با همین بیماران و آلودگان و راه گم کردگان نادان نشست و برخاست کنند و بیماری و آلودگی و گمراهی و نادانی آنان را در دریای درستی و پاکی و روشنی دانش و فرزانگی خود درمان سازند. کسانی هم که نام پاک آنان را بر زبان می آورند و کبّاده نمایندگی از سوی آنان را بر سر گرفته اند باید در میان همین مردم زندگی کنند و بر سفره هایی همانند مردم از همین خوراک آنان بخورند و در همین بازارها و صفها بروند و بایستند و هر کجا هم که زشتی و آلودگی در کار و زندگی مردم پیش آید، با افتخار در زدودن آن پیشگام شوند و شیرینی و روشنی دین و هدایت را در سنگلاخ زندگی و پا به پای مردم در عمل نشان دهند، وگرنه محکوم به "یأکلون أموال الناس بالباطل و یصدّون عن سبیل الله" هستند. آنچه از همین یک درس آموخته ام بسیار بیشتر از این است که ترس از خستگی عزیزان، از بیان آنها چشم می پوشم و به پند ماندگار این مرد مردمی و بی ادعایی می پردازم. ایشان که از توجه و پرسشهای پیوسته و کنکاش بنده درباره آیه های قرآن پی به علاقه من به دانستن هر چه بیشتر از قرآن برده بود، یک بار سفارش کرد که: نمی گویم هر روز چند سوره یا یک سوره از قرآن بخوان، ولی هر روز یک آیه از قرآن بخوان و به آن بیندیش و بر این کار پیوسته و پایدار باش. کانال معین الغربا: https://eitaa.com/moeenalghoraba
☘ داستان آیت الله شفتی و دعای سگ گرسنه نمی دانم نام آیت الله شفتی را شنیده اید یا خیر؟ اما داستان جالب و آموزنده ای است. یکی ازعلمای ربانی قرن دوازدهم مرحوم سید محمد باقر رشتی معروف به حجه الاسلام شفتی است که از مجتهدین برازنده و پرهیزکار بود، او بسال 1175 ه-ق درجرزه طارم گیلان دیده به جهان گشود و بسال 1260درسن 85سالگی در از دنیا رفت و مرقد شریفش درکنار مسجد سید اصفهان، معروف ومزار علاقمندان است. وی درمورد نتیجه ترحم، و فراز و نشیب زندگی خود، حکایتی شیرین دارد که دراینجا می آوریم: حجه السلام شفتی درایام تحصیل خود در نجف و اصفهان به قدری بود که غالبا لباس او از زیادی وصله به رنگهای مختلف جلوه می کرد، گاهی ازشدت گرسنگی و ضعف غش می کرد، ولی فقر خود را کتمان می نمود و به کسی نمی گفت. روزی درمدرسه علمیه اصفهان، پول نماز وحشتی بین طلاب تقسیم می کردند، وجه مختصری از این ناحیه به اورسید، چون مدتی بود گوشت نخورده بود، به بازار رفت و با آن پول جگر گوسفندی را خرید و به مدرسه بازگشت، درمسیر راه ناگاه درکنار کوچه ای چشمش به سگی افتاد که بچه های او به روی سینه او افتاده وشیر می خوردند، ولی از سگ بیش ازمشتی استخوان باقی نمانده بود و از ضعف، قدرت حرکت نداشت. حجه الاسلام به خود خطاب کرده وگفت: اگر از روی انصاف داوری کنی، این برای خوردن جگر از تو سزاوارتر است، زیرا هم خودش و هم بچه هایش گرسنه اند، از این رو جگر را قطعه قطعه کرد و جلو آن سگ انداخت. خود حجه السلام شفتی نقل می کند: وقتی که پاره های جگر را نزد سگ انداختم گویی اورا طوری یافتم که سربه آسمان بلند کرد و صدائی نمود، من دریافتم که او درحق من دعا می کند. ازاین جریان چندان نگذشت که یکی از بزرگان، از زادگاه خودم شفت مبلغ دویست تومان برای من فرستاد وپیام داد که من راضی نیستم از عین این پول مصرف کنی، بلکه آن را نزد تاجری بگذار تا با آن تجارت کند و از سود تجارت، از او بگیر و مصرف کن. من به همین سفارش عمل کردم، به قدری وضع مالی من خوب شد که ازسود تجارتی آن پول، مبلغ هنگفتی بدستم آمد و با آن حدود هزاردکان وکاروانسرا خریدم و یک روستا را در اطراف محلمان بنام گروند به طور دربست خریداری نمودم، که اجاره کشاورزی آن هرسال نهصد خروار برنج می شد، دارای اهل و فرزندان شدم و قریب صد نفر از در خانه من نان می خوردند، تمام این ثروت و مکنت بر اثر ترحمی بودکه من به آن سگ گرسنه نمودم، و او را برخودم ترجیح دادم. 📙 اقتباس ازکتاب صد و یک حکایت ،ص ١5٨ کانال معین الغربا https://eitaa.com/moeenalghoraba
هدایت شده از معین الغربا
باریدن باران در بیابان بعد از بارانی شدن چشمان بسم الله الرحمن الرحیم حجت الاسلام آقای سید کاظم طباطبایی از شاگردان مرحوم آیت الله معین الغربایی بودند و امام جمعه اسبق زابل , قوچان و کاشمر از قول راننده آیت الله معین الغربایی نقل می کنند که زمانی که به ایرانشهر و دلگان حاج آقا تشریف آوردند من شاهد یک اتفاق معجزه آسایی از ایشان بودم در شدت گرما و تابش شدید آفتاب متوجه شدیم کنار جاده شتری از تشنگی در حال جان دادن و از بین رفتن هست آیت الله معین به من دستور دادند که ماشین را کنار بزن و اصرار کردند که آب رادیات ماشین را خالی کن تا سرد شود و به شتر آب بدهیم من به ایشان عرض کردم که جان خودمان در این گرما و در این بیابان در خطر است چطور شما دستور می دهید که آب رادیات ماشین را خالی کنیم فرمودند این کار را بکن من هم مشغول خالی کردن آب رادیات ماشین شدم فقط ملاحظه کردم که ایشان چند قدمی از من دور شدند و بعد موقعی که برگشتن چشمانشان پر از اشک و قرمز شده بود مثل دو پیاله خون یک مرتبه پاره ابری در آسمان پدیدار شد و لحظاتی بعد آنچنان باران آمد و باریدن گرفت که همه برکه ها پر از آب شد به این نشانی که من آب رادیات ماشین را از همین آب باران تامین کردم این صحنه بسیار شگفت آوری برای من از آیت الله معین بود در پایان آقای طباطبایی نقل می کنند که آقای معین یک فرد استثنایی بود برخلاف اینکه ظاهری تند و خشن داشت ولی بسیار قلبی رئوف و مهربان و دلی نازک در مقام دعا و مناجات و توجه به ضعفا داشت دعای کمیل ایشان منحصر به فرد بود و هر شخصی را که در دعا شرکت می کرد به گریه می انداخت و همیشه ما این جلسات دعای کمیل را یاد می کنیم یکی از بهترین خاطرات ما در مسجد امام که آیت الله معین امام جماعت اونجا بودند جلسات دعای کمیل بود و ما در آنجا با انقلاب آشنا شدیم آقای طباطبایی می‌گوید آقای معین مردی بسیار شجاع و صریح اللهجه و باثبات و جامع الاطراف بود همه افرادی که در مدرسه بودند ازایشان حساب می بردند رحمت خدا بر ایشان باد نجارزاده _ داماد حاج آقای سید کاظم طباطبایی https://eitaa.com/moeenalghoraba
به ذره گر نظر لطف ، بوتراب کند !! ✅ طلبه ای که به لوستر های حرم حضرت امیر المؤمنین (عليه السلام) اعتراض داشت ✅ فاضل بزرگوار سید جعفر مزارعى روایت کرده : یکى از طلبه هاى حوزه با عظمت نجف از نظر معیشت در تنگنا و دشوارى غیر قابل تحملّى بود . روزى از روى شکایت و فشار روحى کنار ضریح مطهّر حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) عرضه مى دارد : شما این لوسترهاى قیمتى و قندیل هاى بى بدیل را به چه سبب در حرم خود گذارده اید ، در حالى که من براى اداره امور معیشتم در تنگناى شدیدى هستم ؟! شب امیرالمؤمنین (علیه السلام) را در خواب مى بیند که آن حضرت به او مى فرماید : اگر مى خواهى در نجف مجاور من باشى اینجا همین نان و ماست و زندگی سخت طلبگى است ، و اگر زندگى مادّى قابل توجّهى مى خواهى باید به هندوستان در شهر حیدرآباد به خانه فلان کس مراجعه کنى ، چون حلقه به در زدى و صاحب خانه در را باز کرد به او بگو : به آسمان رود و کار آفتاب کند . ✅ پس از این خواب ، دوباره به حرم مطهّر مشرف مى شود و عرضه مى دارد : زندگى من اینجا پریشان و نابسامان است ، شما مرا به هندوستان حواله مى دهید !! بار دیگر حضرت را خواب مى بیند که مى فرماید : سخن همان است که گفتم ، اگر در جوار ما با این اوضاع مى توانى استقامت ورزى اقامت کن ، اگر نمى توانى باید به هندوستان به همان شهر بروى و خانه فلان تاجر را سراغ بگیرى و به او بگویى: (به آسمان رود و کار آفتاب کند) ، پس از بیدار شدن و شب را به صبح رساندن ، کتاب ها و لوازم مختصرى که داشته به فروش مى رساند، و اهل خیر هم با او مساعدت مى کنند تا خود را به هندوستان مى رساند و در شهر حیدرآباد سراغ خانه آن تاجر را مى گیرد ، مردم از این که طلبه اى فقیر با چنان مردى ثروتمند و متمکن قصد ملاقات دارد ، تعجب مى کنند !! ✅ وقتى به در خانه آن تاجر مى رسد در مى زند ، چون در را باز مى کنند ، مى بیند شخصى از پله هاى عمارت به زیر آمد ، طلبه وقتى با او روبرو مى شود مى گوید: (به آسمان رود و کار آفتاب کند) ، فوراً تاجر پیش خدمت هایش را صدا مى زند و مى گوید : این طلبه را به داخل عمارت راهنمایى کنید ، و پس از پذیرایى از او تا رفع خستگى اش وى را به حمام ببرید ، و او را با لباس هاى فاخر و گران قیمت بپوشانید . مراسم به صورتى نیکو انجام مى گیرد ، و طلبه در آن عمارت عالى تا فردا عصر پذیرایى مى شود . ✅ فردا می بیند محترمین شهر از طبقات مختلف چون اعیان و تجار و علما وارد شدند ، و هر کدام در آن سالن پر زینت در جاى مخصوص به خود قرار گرفتند ، از شخصى که کنار دستش بود ، پرسید : چه خبر است ؟ گفت : مجلس جشن عقد دختر صاحب خانه است . پیش خود گفت : وقتى به این خانواده وارد شدم که وسایل عیش براى آنان آماده است . هنگامى که مجلس آراسته شد ، تاجر به سالن درآمد ، همه به احترامش از جاى برخاستند ، و او نیز پس از احترام به مهمانان در جاى ویژه خود نشست .نگاهی رو به اهل مجلس کرد و گفت : آقایان من نصف ثروت خود را که بالغ بر فلان مبلغ مى شود از نقد و مِلک و منزل و باغات و اغنام و اثاثیه به این طلبه که تازه از نجف اشرف بر من وارد شده مصالحه کردم ، و همه مى دانید که اولاد من منحصر به دو دختر است ، یکى از آنها را هم که از دیگرى زیباتر است براى او عقد مى بندم ، و شما اى عالمان دین ، هم اکنون صیغه عقد را جارى کنید . ✅ چون صیغه جارى شد ، طلبه که در دریایى از شگفتى و حیرت فرو رفته بود ، پرسید : شرح این داستان چیست ؟ تاجر گفت : من چند سال قبل قصد کردم در مدح امیرالمؤمنین (علیه السلام) شعرى بگویم ، یک مصراع گفتم و نتوانستم مصراع دیگر را بگویم . به شعراى فارسى زبان هندوستان مراجعه کردم ، مصراع گفته شده آنها هم چندان مطلوب نبود ، به شعراى ایران مراجعه کردم ، مصراع آنان هم چندان چنگى به دل نمى زد ، پیش خود گفتم : حتماً شعر من منظور نظر کیمیا اثر امیرالمؤمنین (علیه السلام) قرار نگرفته است ، لذا با خود نذر کردم اگر کسى پیدا شود و مصراع دوم این شعر را به صورتى مطلوب بگوید ، نصف دارایى ام را به او ببخشم ، و دختر زیباتر خود را به عقد او در آورم . شما آمدید و مصراع دوم را گفتید ، دیدم از هر جهت این مصراع شما درست و کامل و تمام و با مصراع من هماهنگ است . طلبه گفت : مصراع اول چه بود ؟ تاجر گفت : من گفته بودم : به ذرّه گر نظر لطف بوتراب کند طلبه گفت : مصراع دوم از من نیست ، بلکه لطف خود امیرالمؤمنین (علیه السلام) است . تاجر سجده شکر کرد و خواند : به ذرّه گر نظر لطف ، بوتراب کند. به آسمان رود و کار آفتاب کند. ✅ میلاد مسعود حضرت امیرالمومنین علیه السلام بر شما و همه محبان آن حضرت مبارک باد
⚡️تواضع حاج شیخ ⬅️ به مناسبت ۱۰ بهمن سالروز ارتحال مرحوم آیت‌الله العظمی حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی 🔻امام خمینی در «شرح چهل حدیث» در وصف تواضع مؤسس حوزه علمیه قم می‌نویسد: 🔹«جناب استاد معظم و فقیه مکرم، حاج شیخ عبد‌الکریم حائرى یزدى، که از هزار و سیصد و چهل تا پنجاه و پنج ریاست تامه و مرجعیت کامله قطر شیعه را داشت، همه دیدیم که چه سیره ‏اى داشت. با نوکر و خادم خود هم‌سفره و غذا بود، روى زمین می‌نشست، با اصاغر طلاب مزاح‌هاى عجیب و غریب مى‏ فرمود. اخیراً که کسالت داشت، بعد از مغرب بدون رداء یک رشته مختصرى دور سرش پیچیده بود و گیوه به پا کرده در کوچه قدم مى ‏زد. وَقْعَش در قلوب بیشتر مى‏ شد و به مقام او از این کارها لطمه ‏اى وارد نمى ‏آمد. خود بضاعت خود را از بازار مى‏ خرید، براى منزل خود آب از آب‌انبارها مى ‏آورد، اشتغال به کار منزل پیدا مى‏ کرد، مقدم و مؤخر و صدر و ذیل پیش نظر پاک آنها یکسان بود. تواضعشان به طورى بود که مایه تعجب انسان مى‏ شد و مقامات آنها محفوظ بود، محل آنها در قلوب بیشتر مى‏ شد». 📚 شرح چهل حدیث ، ص۹۷ @seyyed_hossein_kashfi
🕌 ماجرای پیدا شدن قبر شیخ صدوق عالمی که بعد از 900 سال بدنش سالم بود! باغ مستوفی در اطراف شهرری، یكی از باغاتی بود كه در آنجا زراعت می‌كردند. اتفاقا سیل عظیمی آمد و تمامی اراضی مزروعی را آب فراگرفت و بسیاری از مكانها را تخریب نمود. بر اثر آب باران، حفره و شكافی عمیق، در باغ مستوفی نیز پدید آمد. هنگامی كه به اصلاح و مرمت این قسمت مشغول بودند، سردابی ظاهر شد كه آب قسمتی از آن را تخریب كرده بود. وقتی كه برای بازرسی و جستجو به آنجا وارد شدند، جسدی را مشاهده كردند كه تمام اعضأ بدن آن سالم و تازه به نظر می‌رسید و هیچگونه عیب و نقصی در آن دیده نمی‌شد، و با صورتی نیكو آرمیده بود! و هنوز اثر خضاب كردن بر ناخنهایش مشهود بود! و ناخنهای یك دست را گرفته و ناخن دست دیگر را نگرفته بود و محاسن شریفش روی سینه‌اش ‍ ریخته بود و بدن چنان سالم و تازه بود كه چنین به نظر می‌آمد تازه از حمام بیرون آمده است و فقط رشته‌های نخ پوسیده كفن كه از هم گسسته شده بود در اطراف جسد بر روی خاك ریخته بود! این خبر در شهرری و تهران، به سرعت دهان به دهان گشت؛ و مردم فورا به سلطان وقت اطلاع دادند. به دستور سلطان، سریعا گروهی از علمأ و افراد سرشناس و صاحب نفوذ، كه در بین ایشان مرحوم حاج آقا محمد آل آقا كرمانشاهی و مرحوم میرزا ابوالحسن جلوه، حكیم گرانمایه آن روزگار و مرحوم آیة الله ملا محمد رستم آبادی و مرحوم علامه سید محمود مرعشی نجفی حضور داشتند؛ انتخاب و برای بررسی وضعیت در منطقه حضور پیدا كردند و وارد سرداب شدند و پس از تایید اصل قضیه، برای شناسایی جسد، شروع به تفحص و جستجو نمودند. با تفحص و بررسی‌های انجام شده در سرداب، متوجه لوح و سنگ قبری می‌شوند كه بر روی آن چنین نوشته شده است: هذا المرقد العالم الكامل المحدث، ثقة الامحدثین، صدوق الطایفه، ابوجعفر محمد بن علی بن حسین بن موسی بن بابویه قمی. پس از بررسی‌های كامل و پیدا شدن این سنگ نبشته و تایید علمأ و امینان مردم، در صحت و شناسایی جسد مطهر شیخ صدوق، جای هیچگونه تردیدی باقی نماند؛ و لذا دستور دادند، سرداب را بازسازی كنند و در آن را بستند و حفره پدید آمده را نیز مرمت كردند و بنایی مناسب بر آن ساختند و به بهترین وجه تزیین و آیینه كاری نمودند. مرحوم آیة الله مرعشی نجفی كلامی را نیز در ادامه بیان می‌دارند كه: مرحوم پدرم، علامه سید محمد مرعشی نجفی می‌فرمودند: من دست آن بزرگوار را بوسیدم و دیدم كه تقریبا پس از نهصد سال كه از مرگ و دفن شیخ صدوق می‌گذرد، دست ایشان، بسیار نرم و لطیف بود. آری این چنین است سرانجام عاشقان و دلدادگان کوی حضرت دوست که مس وجود خود را با کیمیای محبت او به طلا مبدل ساختند. منبع: مقدمه كتاب من لا یحضره الفقیه و کتاب روضات ‏الجنات خوانساری ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
✅عنایت امام هشتم به نابینای غیرتمند آیه الله مصباح یزدی فرمودند: 📖 در مشهد، به خدمت مقام معظم رهبری شرفیاب شدم. صحبت از کرامات حضرت رضا علیه‌السلام شد. آقا فرمودند: من بچه بودم که به مسجد پدرم در بازار می‌رفتیم. ✅در مسجد، مکبری بود به نام کربلایی که نابینا بود و حتی به او کربل رضای عاجز می‌گفتند. (آقا فرمودند که مشهدی‌ها به نابینا عاجز می‌گویند.) کربلایی رضای عاجز به مسجد می‌آمد و تکبیر می‌گفت. ما بچه بودیم و سال‌ها بود که او را می‌شناختیم و کوری او را دیده بودیم. روزی من پیش پدرم بودم که این کربلایی رضا آمد، ما شنیده بودیم که او بینا شده است ✅ پدرم از او پرسید: کربلایی رضا من را می‌بینی؟ گفت: بله آقا و سپس قیافه پدر من را شرح داد. پدرم هم شنیده بودند که کربلایی شفا گرفته است و می‌خواستند خودشان ببینند. من هم آن‌جا بودم و دیدم همان کربلایی رضایی که هر روز کور می‌آمد، امروز بینا شده بود. این کربلایی دختری داشت که در وقت کوری دست کربلایی را می‌گرفت و پدر نابینایش را به مسجد می‌آورد. بعد از اینکه در مسجد مستقر می‌شد، دیگر به کسی نیاز نداشت. ما جستجو کردیم که چرا شفا داده‌اند. گفتند: ✅ سال‌ها بود که این دختر بچه دست کربلایی را می‌گرفت و به مسجد می‌آورد. کم‌کم دختر بزرگ شد و به‌ اصطلاح آب و رنگی پیدا کرده بود. روزی بعضی از بچه‌های بازار متلکی گفته بودند و کربلایی هم شنیده بود. او نتوانسته بود تحمل کند و به دخترش گفته بود دست من را بگیر و مرا به حرم ببر. در حرم، کربلایی به دخترش می‌گوید تو برو خانه من این‌جا می‌مانم. ✅ او به امام رضاعلیه‌السلام عرض کرده بود: آقا! من سال‌هاست که نابینا هستم و حتی یک‌بار هم گله نکردم، زندگی من با فقر گذشته است، اما یک‌بار هم گله نکردم و گفتم تقدیر خداست و من هم راضی هستم به رضای خدا، اما تعرض به ناموسم را تحمل نمی‌کنم؛ یا من را شفا بدهید یا همین‌جا مرگم بدهید. من دیگر طاقت ندارم متلک‌های مردم را به ناموس خودم تحمل کنم. کربلایی به حضرت متوسل می‌شود و بعد از مدتی خوابش می‌برد. در خواب، حضرت رضا علیه‌السلام او را شفا می‌دهند. مقام معظم رهبری خودشان این داستان را نقل کردند و فرمودند من خودم این جریان را دیده‌ام. 📚منبع:بیانات حضرت آیت‌الله مصباح در جمع بسیج دانشجویی خوزستان و دانشگاه شهید چمران اهواز - ۱۳۹۱/۰۴/۱۷ #
هدایت شده از بیسیمچی مدیا 🎬
حضرت آیت الله جوادی آملی: اگر انسانِ مریض، خوشمزه‌ترین میوه را بخورد، لذت نمی‌برد و گاهی هم به کام او تلخ است! در بعد معنوی و عبادت هم اینگونه است، کسی که «في قلوبهم مرض» یعنی قلبش بیمار است، از نماز و عبادت لذت نمی‌برد و گاهی هم خسته می‌شود. @BisimchiMedia
13.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مستند زبرنگ یک روستا قسمت اول. تنها روستای شیعه نشین شهرستان فنوج استان سیستان و بلوچستان ساخته شده توسط شیخ انور جامشیری.