من واقعاً از وضعیتم خبر ندارم، هم دلم
میخواد تا فردا صبح بیوقفھ گریه کنم
از یه طرف انقدر خستم که حوصلهی گریه
کردن هم ندارم، نہ حرفي، نہ چیزي، منتظرم
اما نمیدونم منتظرِ چی، نمیدونم بھ جزء
تحمل کردن چه کاری از من برمیاد، هم بـھ
کمک نیاز دارم، هم میدونم و میتونم خودم
تنهایی از پسِ همهچی بربیام، لعنت بهش، من
حتی نمیدونم اسم این وضعیت چیہ.
ولی بیا قبول کنیم که، نباید تلاشای
کسی رو نادیده بگیریم وُ بگیم تـو
تلاش نکردي .