#یک_قاچ_کتاب
گفته بودند شب با «حاج رضوان» جلسه داریم. اسمش را شنیده بودیم، اما هیچ کداممان تا آن موقع ندیده بودیمش. شام را که خوردیم، دیدیم یک نفر از رزمنده ها جلوی ظرفشویی ایستاده و دارد ظرف خودش را می شوید. ما هم از موقعیت سوء استفاده کردیم و همه ظرفهایمان را گذاشتیم جلویش و رفتیم پی کارمان. لبخندی زد و شروع کرد به شستن. دانه دانه شان را شست. جلسه که شروع شد، فهمیدیم ظرفهای آن شبِ همه مان را حاج رضوان شسته.
کارمان را به روی هیچ کداممان نیاورد. هیچ وقت.
📚 از کتاب #ابوجهاد ؛ صد خاطره از شهید عماد مغنیه
#نشر_روایت_فتح
@moghavematt