eitaa logo
محبت خدا
306 دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
3.5هزار ویدیو
15 فایل
در این کانال نزدیکترین راه های رسیدن به خدا از جمله محبت وادب را با هم بررسی میکنیم انتشار مطالب کانال بلامانع وصدقه جاریه هست کانال محبت خدا زیر مجموعه تشکیلات بزرگ تنها مسیر آرامش هست ارتباط باادمین @montazer_35
مشاهده در ایتا
دانلود
محبت خدا
📜خطبه فدکیه ⏪ (قسمت دوازدهم ) 🔹اى فرزند ابو قحافه! خداوند گفته که تو از پدرت ارث برى و من از پدرم
📜خطبه فدکیه ⏪ (قسمت سیزدهم ) 💢شما به خیال باطل خود چنین پنداشتید که من هیچ بهره و ارثى از پدر ندارم؟ و هیچ خویشاوندى و قرابتى میان ما وجود ندارد؟ ‼️ ❓آیا خداوند آیه‌اى در خصوص شما فرو فرستاده که پدرم از آن خارج است؟ 🤔 🔻یا بر این رأى و نظرید که و من و پدرم هر یک به آیینى جدا سر نهاده‌ایم؟ یا اینکه دعوى آن دارید که از پدرم و پسر عمویم به خاص و عام قرآن آگاهتر هستید؟ ✔️ 🔵 حال که چنین است بگیر آن شترى را که آماده است و مهار زده و بر آن سوار شو! لیکن بدان در روز برپایى رستاخیز تو را دیدار مى‌کند و بازخواستت مى‌نماید و آن روز چه روزیست! در آن ساعت «گمراهان زیان خواهند دید» اما چه سود که پشیمانى فایده‌اى نخواهد داشت. ♨️ 🔴 «که براى هر خبر زمانى معین است و به زودى خواهد دانست که چه کسى به عذابى که خوارش مى‌سازد، گرفتار مى‌آید و یا عذاب جاوید بر سر او فرود مى‌آید». https://wiki.ahlolbait.com ادامه دارد.. https://eitaa.com/mohabbatkhoda
محبت خدا
📜خطبه فدکیه ⏪ (قسمت سیزدهم ) 💢شما به خیال باطل خود چنین پنداشتید که من هیچ بهره و ارثى از پدر ن
📜خطبه فدکیه ⏪ (قسمت چهاردهم ) 🔸سپس حضرت فاطمه علیها السّلام گروه انصار را مخاطب قرار داده فرمودند: اى جوانان و اى بازوان توانمند ملت و یاران اسلام، این سهل‌انگارى شما در ستاندن حقّ من از چیست؟ 🔻 این چه سستى است که در برابر ستمى که بر من شده، روا مى‌دارید؟ 🔹آیا پدرم رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم نمى‌فرمود: «بزرگداشت مرد را در باره فرزندان هم باید پاس داشت»؟ 🔻 چه زود اوضاع را واژگون نمودید و به بیراهه گام نهادید، با اینکه توانایى بر احقاق حقوق مرا در بازو و عدّه کافى در اختیار دارید. 🔸 آیا مى‌گویید که محمّد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم از دنیا رفت و با رفتن او همه چیز تمام شد؟ 🔵 آرى مرگ او ضربه هولناکى بر پیکره اسلام بود، فاجعه بزرگى است که بر همه غبار غم فرو ریخت که شکافش هر روز فراختر و گسستگیش دامنه‌دارتر و وسعتش فزونتر مى‌گردد. https://wiki.ahlolbait.com ادامه دارد.. https://eitaa.com/mohabbatkhoda
🌸 امیرالمومنین امام على (عليه السلام) : أكرِم ضَيفَكَ وإن كانَ حَقيرا مهمانت را گرامى بدار، اگر چه حقير باشد. 📚 غرر الحكم، حدیث۲۳۴۱ ‌ https://eitaa.com/mohabbatkhoda
💌 راه شکوفایی تمام‌ استعداد‌ها 👈 متن عکسنوشته https://eitaa.com/mohabbatkhoda
یا امیر المومنین روحی فداک آسمان را دفن کردی زیر خاک؟ قد اسْتُرْجِعتِ الوَديعةُ، و أُخِذَتِ الرَّهِينةُ، و اخْتُلِسَتِ الزهراء؛ به درستی که امانت به صاحبش برگردانیده شد و آنچه به گرو گذاشته شده بود پس گرفته شد و زهرا سلام‌الله‌علیها راحت شد. "ما منتظر منتقم فاطمه (سلام الله علیه) هستیم..." 💔 https://eitaa.com/mohabbatkhoda
16.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حضرت آقا بعد از مراسم شب اول به حاج مهدی رسولی فرمودند این مرثیه‌ی شما (اشاره به مداحی ‎)‌ کار یک منبر نه، بلکه کار چند منبر را با هم کرد. https://eitaa.com/mohabbatkhoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🎬: بالاخره بااجبار و دلی که در عقب سرم ,یعنی خط مقدم جبهه جا گذاشتم,همراه مجروحان سوار بر امبولانس شدم ودلم به این خوش بود که با رساندن مجروحان به نقطه امن وبیمارستانی مجهز دوباره با همین امبولانس به خط مقدم, برمیگردم. اما نمی دانستم که تقدیر خداوند چیز دیگری در سرنوشتم نوشته... همین طور که جلو.میرفتیم ،از خط مقدم به اندازه ی نیم ساعت فاصله گرفته بودیم,مشغول چک کردن علایم حیاتی مجروحان بودم که متوجه شدم ,یکیشان دیگر نفس نمی کشد...ودونفرشان دراغما وبیهوشی بودند,امیدی به زندگی این دو هم نبود ,اما وظیفه ی من بود که تا اخرین توان ونهایت امید کمکشان کنم تا زنده بمانند... درهمین هنگام صدای تیراندازی شدیدی بلندشدحرکت امبولانس به صورت مارپیچ در امد... وضعیت بدی بود,راننده امبولانس مدام به شیشه میزداشاره میکرد که در امبولانس راباز وخودم را به بیرون پرت کنم...جای تعلل وفرصت تفکر نبود...من باید به خاطر عباس وزینب زنده میماندم.. فوری در امبولانس را باز کردم وهمراه با انفجار مهیبی به بیرون پرت شدم.. دارد... 🖊به قلم……ط_حسینی 💦🌧💦🌧💦🌧 https://eitaa.com/mohabbatkhoda
۶۲🎬: چشمهایم را که باز کردم همه جا تاریک بود اما انگار پشت سرم اتشی روشن بود که از هرم اتش کمرم داغ شده بود... انگار اختلال حواس پیدا کرده بود وبعد زمان ومکان از دستم خارج شده بود,شاید هم مرده ام وخبرندارم!! اما با حرکتی که کردم همه جای بدنم درد گرفت ,فهمیدم هنوز زنده ام وبه زحمت برگشتم وپشت سرم را نگاه کردم وبا دیدن شعله های اتش که از امبولانس به هوا بلند میشد ,حادثه ی چند لحظه قبل را به خاطر اوردم. به زحمت بلند شدم,اطراف امبولانس را,شروع به جستجوکردم,باخودم فکرمیکردم شاید راننده موفق به فرار شده باشد,شاید یکی از مجروحین به بیرون پرت شده باشد,وگوشه ای افتاده باشد وهنوز نفس بکشد... اما با دیدن جسم نیم سوخته راننده وگشت زنی اطراف,متوجه شدم که تنها فرد زنده مانده ازاین حادثه غم بار منم,نمیدانستم به کدام طرف بروم,اما چون احساس میکردم خیلی از مقر تیپمان فاصله نگرفته ام ,به سمتی که فکرمیکردم از,انجا امدیم ,روان شدم ودرتاریکی شب راه برگشت را در پیش گرفتم... دارد.... 🖊به قلم………ط_حسینی 💦🌧💦🌧💦🌧 https://eitaa.com/mohabbatkhoda
🎬: با تنی خسته وبدنی کوفته وروحی ملتهب راه میپیمودم تا اینکه به یک دوراهی رسیدم,نمیدانستم به کدام سمت بپیچم,به خاطر جنگ وگریزی که پیش امده بود وخرابیهایی که لشکر بی دین سفیانی به بار اورده بود تشخیص اینکه کجا هستم برایم سخت بود,شاید زمانی که درعراق بودم این راه را بارها طی کرده باشم اما الان بااین حجم خرابی ودراین تاریکی شب نمیدانستم درکجای این دیارقراردارم وراه کجاست وبیراهه کجاست. توکل به خدا کردم وبه جاده ی,سمت راست پیچیدم,تکه چوبی کنار جاده افتاده بود ,برداشتم وبرای راه رفتن از ان کمک میگرفتم وگاهی سنگینی بدنم را به روی ان میانداختم, رفتم ورفتم,ذکر گفتم ورفتم,صلوات فرستادم ورفتم ,ندای یا صاحب الزمان سردادم ورفتم...هرچه جلوتر میرفتم,ندای قلبم به من اطمینان میداد که راه درست را میروم,کم کم سفیر گلوله وصدای انفجارها نزدیک میشد...خستگی بربدنم چیره شده بود ,روی زمین نشستم,دست به جیب روپوشم بردم تا گوشی راببینم چه ساعتی ست,متوجه شدم که گوشی نیست,اما کم کم سپیده داشت سرمیزد,باید نمازم را میخواندم,تیمم کردم وبه جهتی که فکرمیکردم قبله است کنار جاده نمازم را خواندم,مشغول خواندن تشهد وسلام بودم که صدای ماشینی از پشت سرم امد وکمی بعد یک ماشین تویوتای دوکابین که تیرباری پشت ماشین بود,کنارم ترمز کرد ... دارد... 💦🌧💦🌧💦🌧 https://eitaa.com/mohabbatkhoda
🎬: دوباره صحنه ها ی سالها قبل پیش چشمم جان گرفت,دوباره تکرار...آن بار ام فیصل داعشی والان... سرم رابالا اوردم وپرچم اویزان به انتن ماشین رانگاه کردم,خدای من پرچم سرخ,سپاه سفیانی... باید کاری میکردم...همین طور که از جایم بلند شدم,راننده ی ماشین پیاده شد وبا زبان عربی ولهجه ای که شبیهه لهجه ی عربهای سوری بود گفت:شما که هستید؟مال کدام گروه وگردان هستید ؟اینجا چه میکنید؟ناخوداگاه با زبان عبری شروع به حرف زدن کردم,راننده خیره خیره نگاهم کرد واشاره به کابین عقب ماشین کرد تاسوار شوم... به ناچار سوار شدم,شخص دیگری کابین جلو نشسته بود,به محض ورودم برگشت وخیره نگاهم کرد...راننده رو به ان شخص گفت:فرمانده,به گمانم عرب نیست,زبان مارا نمیفهمد ,به زبان یأجوج ومأجوج سخن میگوید وزد زیر خنده...فرمانده دوباره برگشت طرفم وبا زبان عربی گفت:مال کجا هستی؟ ومن باعبری گفتم:نمیدانم چه میگویی... انها مطمین شدند که من فارس نیستم وچون در لشکر سفیانی از همه قماش ونژادی پیدا میشد,شک کرده بودند که مال کجا هستم,داشتم باخودفکرمیکردم اخرش که چی؟اینها زبان عبری نمیدانند ,بالاخره انجا کسی پیدا میشود که عبری بداند..بالاخره لو میروم....که باشنیدن سخنی که دربیسیم پیچید از عالم فکر وخیال بیرون امدم... از بکر به خزیمه...از بکربه خزیمه... خدای من درست شنیدم...خزیمه؟؟فرمانده؟؟ به خدا که درچندین روایت خوانده بودم که یکی از,فرماندهان سفیانی,خزیمه نامیست ....وای ,من چه کنم؟؟... خدایا توکل بر تو... دارد... 💦🌧💦🌧💦🌧 https://eitaa.com/mohabbatkhoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا