#عبور_از_سیم_خاردار_نفس
#پارت203
با صدای زنگ گوشیام فرصتی برای اعتراض پیدا نکردم. فاطمه بود.
بعد از کلی سلام واحوالپرسی با فاطمه حالم را پرسید وگفت:
–مامانم زنگ زد خونه ی مادرشوهرت که واسه عقدم دعوتشون کنه، زن دایی گفت حالت خوب نیست، گفتم زنگ بزنم هم حالت رو بپرسم و هم خودم تو و آرش خان رو دعوت کنم، البته عقد محضریه ولی دلم میخواد توام باشی.
–ممنونم عزیزم. لطف کردی. انشالله که خوشبخت بشی، مبارک باشه.
از این که مادر آرش از جریان مریضی من خبر داشت، تعجب کردم. بعد هم از این که زنگ نزده بود حالم را بپرسد ناراحت شدم.
بعد از قطع تماس نگاهی به اسرا انداختم . سرش پایین بود و آرام درحال خوردن غذایش بود. هنوز جلوی آرش معذب بود و زیاد حرف نمی زد.
بعد از شام مادر و اسرا به جمع و جور کردن مشغول شدند. من و آرش هم روی کاناپه نشستیم. من برایش
حرفهای فاطمه را تعریف کردم و او هم گفت:
–کاش می گفتی نمی تونیم بریم.
–چرا؟
دستی به موهای مشکی و خوش حالتش کشید.
–با این اوضاع مژگان و کیارش اصلا فکر کنم مسافرت شمالمون هم منتفیه، اگه بدونی خونه چه خبره. مامان خیلی ناراحته.
–چرا؟ چی شده؟
–اون روز که باهم بودیم ومژگان زنگ زدو من رفتم پیشش، مژگان بی خبر رفته بوده شرکت. و کیارش و همکارش رو میبینه که خیلی صمیمانه نشستن و دارن میگن می خندن. طاقت نمیاره و به هر دوتاشون توهین میکنه و آبروی کیارش بدبخت رو توی شرکت می بره و میاد بیرون.
خلاصه وقتی باهاش کلی صحبت کردم وآروم شد، گفت که یا باید کیارش کلا اون خانم رو اخراج کنه یا از اون واحد بره واحد دیگه.
–راستی چرا مژگان اون روز سرکار نرفته بود؟
–می گفت مرخصی گرفته، همین امروز فردام واسه این مدل کار کردنشم اخراجش می کنن.
حالام که مژگان کوتاه اومده کیارش کوتاه نمیاد میگه چون امده آبروی من رو برده اصلا نمی خوام ببینمش. از اون موقع هم مژگان خونهی ماست.
–خب تو با داداشت صحبت کن.
–با منم سرسنگین شده میگه مژگان اینجوری نبود کاری به این نداشت که من با کی حرف می زنم با کی عکس می ندازم، از وقتی تو نامزد کردی حساس شده.
با تعجب گفتم:
–آخه چه ربطی داره؟
–هیچی بابا ولش کن، مشکل از خودشه اونوقت میخواد بندازه گردن تو.
–من؟
–نه، منظورم ما بود.
احساس کردم آرش همه چیز را به من نمیگوید و در مورد من حرفهای بیشتری گفته شده. واقعا اینقدر حساس شدن مژگان برای من هم سوال شده بود. چون آنطور که از فاطمه قبلا شنیده بودم مژگان خانوادهی فوق العاده راحتی دارد. چرا باید اینجور مسائل برایش مهم شده باشد.
سوال همیشگیام دوباره ذهنم را مشغول کرد ولی دو دل بودم که بپرسم یانه، بالاخره دل به دریا زدم و از آرش پرسیدم:
–میگم اگه مژگان پیش خانوادهاش بره بمونه بهتر نیست، بالاخره آقا کیارش به خاطر رو درواسی هم که شده ممکنه کوتاه بیاد.
–اتفاقا منم همین رو به مژگان گفتم، حالا بین خودمون باشه،
خانوادش مشکلاتی براشون به وجود امده که میگه خونمون همیشه جنگ و دعواست، میرم اونجا اعصابم خردتر میشه.
–برای چی؟
آرش مِن ومِنی کردو گفت:
–نمی دونم بگم یا نه. فقط قول بده بین خودمون باشه، راستش وقتی این قضیه رو فهمیدم دلیل تنفر کیارش رو از چادریها فهمیدم. البته به نظر من دلیلش بچه گانس، چون همه که یه جور نیستند ولی چون برادر مژگان و کیارش با هم رابطه ی خوبی دارن شاید این محبت باعث شده صد در صد دختره رو مقصر بدونه.
–کدوم دختره؟ خیلی آرام گفت:
–برادر مژگان یه دختری رو بی آبرو کرده و بعدم ولش کرده.
هینی کشیدم و چشم به لبهای آرش دوختم.
سرش را پایین انداخت و ادامه داد:
–داداش مژگان کوچیکترین بچهی خانوادشونه. سال آخر دانشگاهه، از اون بچه تخسهاست. البته بارها رشته دانشگاهیش رو عوض کرده. چندین ساله که میره دانشگاه. آخرشم ما نفهمیدیم این چی میخونه یا کدوم دانشگاه میره.
از منم یه سال بزرگتره ولی هنوز درسش تموم نشده.
–خب؟
مثل این که این دختره از شهرستان انتقالی گرفته بوده به تهران و یه ترم با فریدون هم کلاس بودند.
حالا دیگه من نمی دونم بین اون دختر و فریدون برادر مژگان چی گذشته، مژگان چیزی بهم نگفت.
فقط گفت برادرش دختر رو به یه پارتی دعوت می کنه و اونجا این اتفاق میوفته و دختر هم میره شکایت می کنه و پزشکی قانونی میره و... خلاصه مصیبت میشه دیگه...
حالا برادر مژگان گفته که به میل خودش بوده و دختر دنبال تیغ زدنه اونه و اینجوری داره نقش بازی می کنه و اصلا شغلش اینه.
ولی دختر گفته که نمی دونسته اونجا از این خبرهاست و ازش سوءاستفاده شده...و فعلا دادگاه و شکایت بازیه دیگه.
حالا تاریخ این اتفاق حدودا یکی دو هفته قبل ازخواستگاری من از تو بود.
✍#بهقلملیلافتحیپور
#ادامهدارد...
🌺ندبه های انتظار🌺
🔴سید کریم پینه دوز؛ مردی که 19 سال آقا امام زمان(عج) به دیدنش میرفت..
✳️نامش سید کریم محمودی بود؛
حجره ی کوچکش در بازار، جایی بود که سالها در آن پینه دوزی کرده بود و شهرت سید کریم پینه دوز را هم به همین خاطر به او داده بودند.
🌹همانجایی که بارها و بارها، امام زمان (عج) به دیدارش رفته و با او هم صحبت شده بودند.
🌸آنچه در مورد سید کریم پینه دوز مشهور است، ملاقاتهای 19 ساله ی او با صاحب الامر (عج) در شبهای جمعه بود.
☘راز این کرامت بزرگ و دائمی را خود سید کریم اینگونه تعریف می کند:
شبی در عالم خواب، جدم پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) را دیدم. از ایشان تقاضای ملاقات امام عصر (عج) را نمودم.
🌟 آن حضرت فرمودند: «در طول شبانه روز، دو مرتبه برای فرزندم سیدالشهدا (علیه السلام) گریه کن.» از خواب بیدار شدم و این برنامه را به مدت یک سال اجرا کردم تا به خدمت آن حضرت نایل آمدم.
🔵وقتی توسل و صبر، گره ها را باز کرد
✳️مهلت اجاره خانه تمام شده بود، کنار دیوار چادر زده بود و خودش اسباب اثاثیه را توی کوچه آورده بود و با ناراحتی روی یک صندلی کهنه نشسته بود و به آقایش متوسل شده بود.
🌸آقا آمده بود و بهش گفته بود: «سید نگران نباش! اجدادمان هم مصیبتهای زیادی کشیده اند.»
سید لبخندی زده بود و به شوخی گفته بود:
❤️«درست است آقا جان! اما هیچ کدام به درد اجاره نشینی مبتلا نشده اند!»
🌷حضرت مهدی(عج) تبسمی کرده بودند و فرمودند: «منزل درست می شود.»
💠و به صبح نرسیده کسی آمده بود و گفته بود خواب دیده که حضرت ولی عصر(عج) به او فرموده اند:
«برو، فلان خانه را، در فلان خیابان بخر، به اسم سید کریم محمودی...» و در طول یک شب تا صبح خانواده بی سرپناهش، صاحب خانه شدند.
🔵آزمایش وفای عهد
💥صدای قدمهای کسی روی سنگهای کف مغازه توجهش را جلب کرد. سرش را که روی کفش خم کرده بود، بالا آورد. لبخندی صورتش را پوشاند.
«شمایید آقا!»
♻️ برای چند لحظه کار را کنار گذاشت و سلام احوالپرسی گرمی کرد.
طبق عادت همیشگی، آقا روی صندلی رو به رویش نشست.
💠سید سرش به کار گرم شد.
🌹«کفش ما را هم می دوزی؟»
💠«بله آقا جان! بعد از اینکه این 3 تا کار تمام شد مال شما را هم می دوزم.»
✳️سید سرعتش را بالاتر برد. حواسش بود که کفش میرزا را باید بعد از نماز تحویل بدهد. خوش قولی و مهارتش در بازار معروف بود.
🌹آقا دوباره پرسید:
« سید کریم! کفش ما را هم می دوزی؟»
💠کریم لحظه ای دست از کار کشید و لبخندی زد. دست بر چشم گذاشت و گفت:
«چشم آقا جان! این 3 تا کار تمام شد با جان و دل کفش شما را هم می دوزم.»
✳️دوباره مشغول شد. دستهای کریم انگار با سوزن و کفش بازی می کرد.
🌸دوباره آقا فرمود:
«سید کریم! کفش ما را هم می دوزی؟»
🔰این بار کریم کفش را رها کرد. عبا را روی دوشش محکم کرد و با سرعت به طرف آقا رفت.
با لبخند شیطنت آمیزی دست در کمر آقا انداخت و محکم نگهش داشت. سرش را نزدیک گوش مبارک حضرت (عج) برد و گفت: «من غلام و نوکر و خاک پای شمایم، این همه مرا امتحان نکنید!
🌺اگر یکبار دیگر تقاضای خود را بفرمایید و مرا شرمنده خود کنید، من هم مردم کوچه و بازار را خبردار می کنم که شما در مغازه من هستید.»
🌼آن گاه حضرت او را دلداری داده و عمل او را در تعهد به قول و پیمان، تایید فرموده بودند...
🌼🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃🌼🍃🌸
📙 زندگینامه آقا شیخ مرتضی زاهد، محمد حسن سیف اللهی ،ص50
📙. نقل قول از استاد کاظم صدیقی
@mohabbatkhoda
#سلام_امام_زمانم
هر صبح، به شوق عهد دوباره با شما
چشمم را باز میکنم
عهد میکنم با شما، هر روز که میگذرد،
عاشقانه تر از قبل
چشم به راهتان باشم
@mohabbatkhoda
هدایت شده از جهاد کبیر | حجت الاسلام پاکباز
13.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 #ببینید
💠 راه رشد دادن خانواده
سلسله جلسات #خانواده_فاطمی
🔺قسمت چهارم
قسمت اول قسمت دوم قسمت سوم
@Pakbaz_ir
هدایت شده از فرزند پروری
بسم الله الرحمن الرحیم
پویش #مهر_مهدوی(عجل الله تعالی فرجه الشریف)
#شهید_مصطفی_صدر_زاده
دوره مقدماتی #روانشناسی_اسم
✅ارائه مباحث تربیتی اسامی:
محمد
علی
امیر
امیرعلی و......
مائده
فاطمه
و.....
🔵نقش دشمن در ارائه اسامی نامناسب در تغییر شخصیت و مزاج کودکان
ثواب ارائه مطالب این دوره هدیه ناقابل برای سلامتی و ظهور حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف
👤مدرس: استاد مهدوی
📣📣توجه دوره مجازی بصورت آنلاین برگزار می شود.
🌹هزینه شرکت در دوره = ختم ۳ سوره توحید برای #شهید_مصطفی_صدر_زاده و ارسال این بنر برای ۱۰ نفر
💠با ارسال این بنر در ترویج سبک زندگی اسلامی ما را یاری نمایید
💠موسسه فصل رویش
https://eitaa.com/joinchat/3062169600C32bdb76fd1
▪️▪️▪️▪️▪️
یَا أَبا عَبْدِ اللّٰهِ،
یَا جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ،
أَیُّهَا الصَّادِقُ،
یَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ،
یَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلیٰ خَلْقِهِ،
یَا سَیِّدَنا وَ مَوْلانَا
إِنَّا تَوَجَّهْنا وَ اسْتَشْفَعْنا وَ تَوَسَّلْنا بِکَ إِلَی اللّٰهِ وَقَدَمْناکَ بَیْنَ یَدَیْ حاجاتِنا،
شهادت #امام_صادق علیه السلام، رهبر مذهب شیعه را تسلیت می گوییم 🥀 ▪️
@mohabbatkhoda
گرمترین خانه،
خانه ایست که در آن
"مردِ خانه"
محترم شمرده شود
و "زنِ خانه"
محبوب باشد،
فقط همین!
مرد تشنه احترام است
و زن عاشق محبت ❣️