⚜️ امیرالمومنین (علیه السلام):
🔅«اتاق های خود را از تار عنکبوت تمیز کنید، زیرا باقی گذاشتن آن در خانه فقر می آورد».
📚 وسائل الشیعه، ج ۳، ص ۵۷۵.
#حدیث
@mohabbatkhoda
سرخوش آن عیدی که آن بانی نور
از کنار کعبه بنماید ظهور
قلبها را مهر هم عهدی زند
از حرم بانک انا المهدی زند . . .
سال نو پیشاپیش مبارک🌸🌹😊
@mohabbatkhoda
🌺🍃
نو بهارست در آن کوش که خوشدل باشی
که بسی گل بـدمد باز و تـو در گـل باشی
🌸🍃
من نگویم که کنون با که نشین وچه بنوش
که تو خود دانی اگر زیرک و عاقل باشی
🌺🍃
چنگ در پرده همین میدهدت پند ولی
وعظت آن گاه کند سود که قابل باشی
🌸🍃
در چمن هر ورقی دفتر حالی دگر است
حیف باشـد که ز کـار همـه غافـل باشی
🌺🍃
نـقد عمــرت ببـرد غـصه دنـیـا بـه گــزاف
گر شب و روز در این قصه مشکل باشی
🌸🍃
گر چه راهیست پر از بیم ز ماتا بر دوست
رفتـن آسـان بـود ار واقـف منـزل بــاشی
🌺🍃
حافظا گر مدد از بخـت بلنـدت باشد
صید آن شاهد مطبوع شمایل باشی
🌸🍃
حافظ
💓 امیدوارم سال خوب و سرشار از موفقیت داشته باشید و هر لحظه به یاد امام عصر (عج) باشیم و برای ظهور ایشون دعا کنیم تا امسال والاترین عید، عید ظهور را داشته باشیم تا این عید به کام همه خوش باشد. 👌🌹
سال نو مبارک باد 😍💐💞
@mohabbatkhoda
سلام مولای من مهدی جان❤️
و اسفند ؛ آخرین آرزویش را ...
در قابی از شکوفه هایِ انتظار
نوشت ؛
و کنار سفره یِ دلِ بهار گذاشت و رفت ...
" ای کاش به زودی ...
فصل همیشه بهارِ خدا بیاید !🌸🍃
و یکباره، تمام شبهایِ سردِ زمستانی ؛
در تمامِ جهان ؛
برایِ همیشه فروردین شود "
*سلام ؛ بهاری ترین مظهرِ خدا* !✋🏻♥️
سال نو در پرتو عنایات أعلیحضرت ولیعصر بقیةالله الأعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف، مبارک باد💐
أللَّھُـمَ عَجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج وَ فَرَجَنا بِهِ 🕊
@mohabbatkhoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺رسول خدا صلی الله علیه وآله فرمودند:
📄فَنَیرِزُوا إن قَدَرتُم کُلَّ یَومٍ یَعنی تَهادَوا و تَواصَلُوا فِی اللَّهِ
📜اگر میتوانید هر روز را نوروز کنید ؛ یعنی در راه خدا به یکدیگر هدیه بدهید و با یکدیگر پیوند داشته باشید.
📚دعائم الإسلام ، ج ۲ ، ص ۳۲۶
@mohabbatkhoda
💑 حتمـاً هنگام ورود همسرتان به خانه لبخند به لب داشته باشید😍
🔸حتی اگر کوهی از مشکلات بر دوشتان سنگینی میکند، اصلاً خوب نیست که موقع ورود همسرتان به تلویزیون چسبیده باشید یا در آشپزخانه یا اتاق پنهان شده باشید.
@mohabbatkhoda
#کار و #تمرکز_قوه_خیال👉
🌀انسان یک نیرویی دارد و آن این است که دائما ذهن و خیالش کار می کند .
🌀وقتی که انسان درباره مسائل کلی به طور #منظم فکر می کند که از یک مقدمه ای نتیجه ای می گیرد ، این را می گوییم #تفکر و #تعقل. ✅
ولی وقتی که #ذهن_انسان بدون اینکه نظمی داشته باشد و بخواهد نتیجه گیری کند و رابطه منطقی بین قضایا را کشف نماید ، همین طور که تداعی می کند از اینجا به آنجا برود ، این یک حالت عارضی است که اگر انسان #خیال را در اختیار خودش نگیرد یکی از چیزهایی است که انسان را فاسد می کند ؛ 👌
یعنی انسان نیاز به #تمرکز_قوه_خیال دارد .✅
👈اگر قوه خیال آزاد باشد ، منشاء فساد اخلاق انسان می شود. 👌
💠امیر المومنین علیه السلام می فرمایند : 🌺
《انفس ان لم تشغله شغلک...》
یعنی اگر تو نفس را به #کاری مشغول نکنی ، او تو را به خودش مشغول می کند .✅
#اهمیت_کار
#تربیت و #رشد_اسلامی
🌺🌱🌺🌱🌺
@mohabbatkhoda
💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢
#عبور_از_سیم_خار_دار_نفس
#پارت72
اسرا نگران جلو در آپارتمان ایستاده بود، تا من رو دید. با چشم های گرد شده پرسید: کجا موندی پس؟ دیگه داشتم میومدم پایین. نگاهی به سرو وضعم انداخت.
–حالت خوبه؟
سعی کردم با خونسردی جواب بدم.
–چیز مهمی نیست ، یه کم دم در معطل شدم.
چادرم را از روی سرم برداشت.
– چرا اینقدر خاکیه؟ بایدبندازمش لباسشویی. زمین خوردی؟
چشم هایم را ازش نگاهش دزدیدم و گفتم:
– دستت درد نکنه، نشستم زمین خاکی شد.
ــ رفته بودید شهدای گمنام؟
به طرف اتاق راه گرفتم وخودم را به نشنیدن زدم. اوهم به طرف آشپزخونه رفت. مامان نبود، احتمالا یه سر خانه ی خاله رفته بود.
با این فکر استرس گرفتم نکند موقع برگشت آرش را جلو در ببیند، چون همیشه باسعیده برمی گرده. سعیده هم که آرش رامی شناسد.
تسبیحم را برداشتم و شروع کردم صلوات فرستادن.
****
*آرش*
می خواستم، بروم داخل ماشین ولی پاهایم بی حس شده بودند. ترجیح دادم همانجا بنشینم تا جان به پاهایم برگردد. باورم نمیشد راحیل اینطور با من حرف بزند واسم مزاحم رادرموردمن به کارببرد.
وقتی برای ندیدنم از ترک تحصیلش گفت، انگار قلبم را لای منگنه گذاشتند.
یعنی واقعا منظورش این بود که فراموشش کنم.
مگر می توانم، چطوری؟ تو این دوهفته که ندیدمش نتوانستم طاقت بیاورم.
باید فکری می کردم، من به جز راحیل به کس دیگه ای نمی توانم فکر کنم.
با صدای زنگ گوشی ام از فکرو خیال بیرون آمدم .
سارا بود.
ــ الوو.
ــ سلام، خونشونو پیدا کردی؟
خیلی بی حال گفتم:
– آره، الان جلو درخونشونم.
نچی نچی کردو گفت:
– از صدات معلومه حالتو گرفته ها... بابا این راحیل کلا نازش زیاده، بی خیالش.
از حرفش جون گرفتم، بلند شدم و به طرف ماشینم راه افتادم و پرسیدم:
–یعنی به نظر تو داره ناز می کنه؟
ــ چی بگم...من که از روز اول بهت گفتم راحیل با بقیه ی دخترا فرق داره، حالا توام چه گیری دادی ها.
ــ ولی من اونو واسه رفاقت نمی خوام، واسه ازدواج ...
ــ حرفم و بریدوصداش رو بلندتر کردوگفت:
–چی؟ ازش خواستگاری کردی و جواب منفی داد؟
ــ سارا بین خودمون میمونه، مگه نه؟
ــ انگاراز این خبر ناراحت شدو گفت: باشه، کاری نداری؟ خداحافظ.
اصلا منتظر جواب من نشدو قطع کرد.
سوار ماشین شدم. حرفهای سارا کمی امیدوارم کرد. تا ماشین را روشن کردم. ماشین دخترخاله ی راحیل را دیدم که پارک کردو خودش با یه خانم از ماشین پیاده شدند.
کاش خودش تنها بود و می توانستم چنددقیقه ای در موردراحیل بااو صحبت کنم. همانجا منتظر ماندم به این امید که تنهابرگردد. دوباره ماشین را خاموش کردم.
اونقدر منتظر ماندم که پاهایم خشک شدند، پیاده شدم تا کمی راه برم، هوا گرگ و میش شده بود.
سلام با خودم گفتم آونقدر منتظر میمانم تا بیاید اگه بازهم تنها نبود، تعقیبش می کنم وآدرس خانه شان را یاد می گیرم. تا دریک روز مناسب ازاوکمک می گیرم.
در همین فکرها بودم که صدای بسته شدن در را شنیدم. قیافه اش خیلی گرفته بود. سرش پایین، ودر فکر بود،. به طرفش رفتم.
همین که خواست قفل ماشین را بزند چشمش به من افتادو ایستاد.
سلام کردم.
چند لحظه مکث کردو گفت:
– سلام، شما اینجا چیکار می کنید؟ یعنی از اون موقع نرفتید؟
چقدر خوشحال شدم که راحیل همه چیز را برایش تعریف کرده است.
ــ آمده بودم باهاش حرف بزنم ولی قبول نکرد.
مِن و مِنی کردو گفت:
– خب...اون که جواب منفی داده، دیگه چه حرفی؟
اخم هایم را درهم کردم و گفتم:
–آخه چرا؟
✍#بهقلملیلافتحیپور
#ادامهدارد...
@mohabbatkhoda