5.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
معترضان در آلمان وارد نمایندگی پوشاک زارا شدند .
این شرکت روزهای پیش پیکر شهدای فلسطینی مسخره کرده بود
🌀 رسانه باشیم و در روشنگری لااقل یک نفر شریک باشیم .
https://eitaa.com/mohabbatkhoda
محبت خدا
📜خطبه فدکیه ⏪ (قسمت پنجم ) 💠 سپس فاطمه علیها السّلام نگاهى به اهل مجلس افکند و این چنین به سخنان
📜خطبه فدکیه
⏪ (قسمت ششم )
❇️ خداوند ایمان را سبب زدودن زنگار شرک از دلهاتان قرار داد و نماز را موجبى براى دورى شما از خودپرستى، و زکات را دستمایه بىآلایشى نفس و افزایش روزى بىدریغ و روزه را عامل تثبیت دوستى و اخلاص و حج را وسیله تقویت دین، و عدالت را مایه پیوند قلوب، ✅
🟢و پیروى ما را سبب نظم
و پیشوایى ما را مانع جدایى و افتراق، جهاد را وسیله عزّت شما و خوارى و ذلّت کفار و منافقین، و شکیبایى و صبر را موجبى براى جلب پاداش، فرمان به حلال و نهى از حرام را براى مصلحت مردم، و نیکى به پدر و مادر را موجب پیشگیرى از خشم الهى قرار داد.
🔵صله رحم را باعث افزایش جمعیت، قصاص را سبب بقاى زندگانى، وفاى به نذر را موجب آمرزش و تمام پرداختن پیمانه و وزن را مانع از کم فروشى و کاهش (نعمات) قرار داد.
⭕️ بر کنار بودن از مىخوارگى را سبب پاکى از پلیدیها و پرهیز از تهمت و نسبتهاى ناروا را مانعى در برابر لعن و نفرین الهى و منع از دزدى را موجبى براى پوییدن راه عفت ساخت و پاکى و اجتناب از خوردن مال یتیمان و خوددارى از اختصاص غنیمت به خود و تقسیم آن در میان اصحاب استحقاق را باعث در امان ماندن از ظلم، و عدالت پیشگى در اجراى احکام را موجب راحتى و آرامش و ملایمت در امور مردم قرار داد. شرک را حرام نمود تا از سر اخلاص ره رستگارى پویند✔️
🔴«پس چنان که شایسته ترس از خداست از او بترسید و تن به مرگ مدهید جز آنکه در طریق اسلام باشید» از خداوند در آنچه که شما را فرموده و یا از آنچه که بازداشته، فرمان برید که «از میان بندگان تنها دانایان از خداوند مىترسند».
☑️
https://wiki.ahlolbait.com
ادامه دارد..
#اَللّهُمَّ_عَجِّل_لِوَلیِّـکَ_الفَرَج
#خطبه_فدکیه
#فاطمیه
https://eitaa.com/mohabbatkhoda
ه دوراز تمام دغدغه ها به موزیک مورد علاقه اش گوش میکرد.پدر تاحدودی مذهبی بود ودرماشینش آهنگ نمیگذاشت.دیشب مادرم میگفت خانواده ی حسینی بیشترازهمه از مذهبی بودن واین وجه تشابه ما خوششان آمده است.
وقتی رسیدیم؛وحشت دوباره به جانم افتاد.دستم جان آن را نداشت که دستگیره ی ماشین را بگیرد وبازکند.
مستی خجالت زده گفت:
-کاش ماشینو دور تر پارک میکردید که نبینن!
مادرم لب هایش را گازگرفت وابرو انداخت که یعنی ساکت.اما پدر خندید وگفت:
#کرونا_تا_بهشت
#قسمت ۴۵🎬:
شبهای نوزدهم وبیست ویکم رمضان را با بچه ها به صحن حرم حضرت معصومه س رفتیم تا صبح شب زنده داری کردیم واز خدا ظهور حجت را طلب نمودیم,حتی حسن وحسین وزینب که تنها شش سال از عمرشان میگذرد ,مثل انسانهای بزرگ اشک میریختند ومهدی عج را میخواستند,انگار این بچه ها هم باسن کمشان متوجه وخامت اوضاع دنیا شده اند وتنها راه نجات را ظهور حجت خدا میدانند.
امشب شب بیست وسوم ماه مبارک رمضان است,همراه بچه ها ,طبق معمول این چند وقت,به حرم مطهر رفتیم واز حلاوت زیارت وعبادت سیراب شدیم.
نزدیک اذان صبح لقمه هایی را که همراهم اورده بودم ,یکی یکی به بچه ها دادم,سحری مختصر راخوردیم ,بچه ها مدام به اسمان نگاه میکردند وهریک ستاره ای درخشان را به دیگری نشان میداد
حسن:اون بزرگه مال منه
حسین:اون کناریش که خیلی نور داره مال من
زینب:منم اون سه تا ستاره کنار هم رامیخوام....از بازی بچه ها لبخندی به لبم نشست ونگاهم از صورت بچه ها به آسمان کشیده شد,به یک باره نوری دراسمان به درخشیدن گرفت وصدای ملکوتی در فضا پیچید,مضمون گفته هایش اینچنین بود:هان ای مردم,بدانید وآگاه باشید حجت زنده خدا برروی زمین قایم ال محمد ص است,حق با حجت بن الحسن ,امام مهدی ع وشیعیانش هست,پس اگر طالب بهشت هستید,مهدی عج وشیعیانش را یاری کنید....
صدا خیلی واضح وشمرده شمرده وبسیارمعنوی بود...انگار زمان ایستاده بود,هیچ کس پلک نمیزد...من این حرفها را باعربی فصیح شنیدم واز برخورد اطرافیانم فهمیدم انها به فارسی شنیده اند...غوغایی به پاشد...دیگر هیچ کس درعالم خودش نبود...همه وهمه از شوق چشم شده بودند وباران رحمت الهی بود که از این چشمها میجوشید ,صورت همه مملو از خنده وسرشار,از اشک شوق بود...
به خدا این همان صیحه ی آسمانی وعده داده شده بود...به والله این کلام ,کلام خدا بود که از دهان جبراییل برای مردم اورده شده بود...
غوغایی به پابود ,هیچ کس نمیدانست چه کند همه از خودبیخود بودند که با صدای ملکوتی اذان که در صحن پیچید بازهم متوجه خدا شدیم وحمله کردیم به سوی صفهای نماز..... گویی هرکداممان میخواستیم اولین نفری,باشیم که سجده شکر به درگاه خدا میکنیم وازاین موهبتی که ارزانیمان داشته تشکر کنیم.
نماز تمام شد,هیچ کس دل کن نمیشد که به سمت خانه هایمان برویم,من دوست داشتم این شادی راباکسی سهیم باشم,دست بچه ها راگرفتم تا برویم وبعداز چندسال بیخبری، از تلفنهای عمومی به طارق زنگ بزنم وباهم شادیمان راجشن بگیریم,هرچند از پشت تلفن...هرچند با کلامی وسخنی...
اما نمیدانستم این تماس سراغاز غمهایم میشود.
#ادامه دارد...
🖊به قلم……ط_حسینی
💦🌧💦🌧💦🌧
https://eitaa.com/mohabbatkhoda
#کرونا_تا_بهشت
#قسمت۴۶🎬:
تلفن عمومی رابرداشتم,میدانستم که درعراق هم ،حتما صداشنیده شده وهمه دراین صبح زود وزیبای رمضان, بیدارند...اصلا مگر خواب دیگر معنی دارد؟؟
شماره طارق راگرفتم:شماره موردنظر درشبکه موجودنمیباشد...
دوباره ودوباره گرفتم وهربار همین را تکرار میکرد.
شماره فاطمه راگرفتم....دوباره همین صدا شماره مورد نظر ……
کم کم نگران شدم...یعنی چه؟نکنه اتفاقی افتاده؟؟
با دست پاچگی ,مخاطبین گوشی راباز کردم وشماره خاله صفیه راگرفتم .
اینبار تلفن وصل شد وبا دومین بوق صدای خاله درگوشی پیچید:الو
بغضم شکست:الو خاله منم سلما....
تاصدایم راشنید ,خاله صفیه بدترازمن گریه را سر داد,به طوریکه قادربه حرف زدن نبود,انگار گوشی از دستش افتاد ,یکدفعه صدای دورگه پسری درگوشی پیچید:الو...
خدای من اگر اشتباه نکنم این باید عماد باشد....
من:الو عماد....منم سلما....
عماد هم مشخص بود که بغض کرده باخوشحالی گفت:سلما خودتی؟؟قربونت بشم,کجا بودی؟وباهیجانی افزون تر نگذاشت من حرف بزنم وادامه داد:سلما امروز صدا راشنیدی؟؟
اینجا یه صدا اومد مشخص بود از اسمان هست و کار بشر نمیتونست باشه,حتی ابوعلی هم که مریض بود وتازه خوابش برده بود با بلندشدن صدا از خواب بیدارشد...سلما اینجا غوغایی هست...میگن امام زمان عج داره میاد...برادرک زجرکشیده ام دیگه نتونست ادامه بده وبا گفتن این جمله بلند بلند زد زیر گریه,از گریه عماد منم گریه کردم وبچه ها هم که شاهد این ماجرا بودند اشکشان درامد..
دوباره صدای خاله تو گوشی پیچید اما اینبار با ارامش بیشتری...
#ادامه دارد...
🖊به قلم……ط_حسینی
💦🌧💦🌧💦
https://eitaa.com/mohabbatkhoda
#کرونا_تا_بهشت
#قسمت۴۷🎬:
خاله :عزیزم توکجا بودی؟بعداز اینکه خبر شهادت علی....واینجا دوباره بغض خاله ترکید..خبرشهادت علی را شنیدیم,طارق چندین بار به ایران امد ,دوست داشت که کنارتان باشد واگه امکانش بود برگردانتتان عراق,هیچ کدام از دوستان وهمرزمان علی,که طارق میشناختشان,نبودند,تا نشانه ای هرچندکوچک از شما بگیره برای همین هردفعه که میاد ایران به یه سمت میره,فقط میدونست که توگفتی احتمالا قم ساکن میشیم,الانم چند روزی هست با فاطمه ومهدی امدن ایران,فردا قرار بود برگردند ,یه شماره داره,میدم بهت باهاشون تماس بگیر...وادامه داد:راستی مادر,عباس که پیدا شد درسته؟؟
دوباره یاد علی افتادم,با صدای گرفته گفتم اره ,علی ,جانش را برای پیدا کردن عباس کف دستش گرفت ورفت....دیگه هم برنگشت...اما عباس را برگرداند وبعد خاله با تک تک بچه ها صحبت کرد,بچه ها هم از شادیهایی که امروز درپی هم میامد ,درپوست خود نمیگنجیدند.
خیلی خوشحال بودم,بازعماد گوشی راگرفت وشماره طارق را خواند,عماد هنوز دوست داشت صحبت کند اما من به خاطراینکه دلم میخواست هرچه زودتر با طارق حرف بزنم وببینم کجاست,قطع کردم.
شماره ای را که عماد برام گفته بود را گرفتم,چندتا بوق خورد وصدای طارق توگوشی پیچید:الو...
از هیجان تمام بدنم به رعشه افتاده بود,بغض گلوم راقورت دادم وگفتم:الو...طارق...منم سلما...
از پشت تلفن کاملا مشخص بود که طارق بهت زده شده...با لکنت گفت:س س سلما خودتی خواهرم....
#ادامه دارد...
🖊به قلم…ط_حسینی
💦🌧💦🌧💦🌧
https://eitaa.com/mohabbatkhoda
#کرونا_تا_بهشت
#قسمت۴۸🎬:
من:اره عزیز دلم,کجایی؟؟
طارق خنده ای از ته دل زد وگفت:یه لحظه صبرکن...بعداز چند ثانیه سکوت گفت:این دومین سجده ی شکریست که الان کردم....صدای ملکوتی صبح راشنیدی؟؟ طارق هم مثل عماد زد زیرگریه وگفت:بالاخره امام زمان عج هم داره میاد....غربت مولا داره تمام میشه....غربت شیعه به پایان میرسه....سلما انتقام خون پدرومادر ولیلای جوانمرگم را میگیره..سلما باید خودمون را اماده کنیم....اقا سرباز میخواد...
طارق گفت وگفت ومن همراهش اشک ریختم ودرشادیش سهیم شدم.
بعداز کلی حرف زدن گفت:ما تا دیروز قم بودیم اماچون اثری ازت نیافتیم,اومدیم تهران که هم فاطمه یه ناخوشی جزیی داشت برود دکتر وهم فردا پرواز داشتیم از تهران به نجف....الان شما کجایید میخوام با کله خودم رابرسونم..
خنده ای زدم وگفتم :قم,الان دقیقا روبروی گنبد وبارگاه حضرت معصومه س,خونه مان نزدیکه...
مردد بودم که ادرس بدهم یا نه؟چون میترسیدم ,هنوز انور دست از کینه وانتقام برنداشته باشد وطارق را با نیروهای خبیثش تحت تعقیب داشته باشد ,که خود طارق تردیدم رادید ودلیلش رافهمیدوگفت:نه نه ادرس نه,درست مثل ملاقاتهامون تونجف ,اما اینبار داخل حرم خانوم حضرت معصومه س....
این بهترین راه حل بود,قرار گذاشتیم برای یک ساعت بعداز نماز ظهر وروی صحن حرم...
خوشحال بودم از امدن طارق وخوشحالتر برای اینکه به زودی مولایمان قدم رنجه میفرمایند....اما نمیدانستم هنوز طوفانها درپیش دارم وهجرانها میکشم وغمها میخورم...
#ادامه دارد...
🖊 به قلم……ط_حسینی
💦🌧💦🌧💦🌧
https://eitaa.com/mohabbatkhoda