⭕️وضع ما مثل دونده ماراتنی است که کیلومترها رنج دویدن را کشیده و کمی ماهده به خط پایان درحالیکه جلوتر از همه است با سنگ پرانی رقبا احساس شکست میکند
پیر ما فریاد می زند راهی تا خط پیروزی نمانده، بزودی بر قله خواهید ایستاد و دشمنان به زانو در خواهند آمد... او بیهوده امید نمیدهد ، بلکه خط پایان را می بیند و آنرا وعده میدهد
دونده، سختترین فشار و خستگی را در نزدیکی خط پایان احساس خواهد کرد. اگر بنشیند، تمام رنج خود را تباه کرده است... برخی ممکن است احساس شکست کنند، ولی من به وعدهی پیر و مرشدی که روشنبینانه پیروزی نزدیک را نشان میدهد، اعتماد دارم.
« وحید یامین پور »/هابیلیان
#من_انقلابی_ام
#رمان_هاد
پارت۷۶
هرچند اون بنز یه کم مدلش پائینه ولی برای دفعه اول بد نیست. به شرطی که دفعه بعد اون کوروت
رو بیاری
شروین بلند شد و همانطور که کیف پولش را درمی آورد که پول قهوه را بدهد گفت:
- از کجا معلوم دفعه دومی هم باشه؟
سعید در بوفه را باز کرد و در حالی که با مسخره بازی های همیشگی اش به شروین تعارف می کرد
که خارج شود گفت :
- اختیار دارید، اگه التماس نکردی؟
- شتر درخواب بیند پنبه دانه
سعید کیفش را روی دوشش انداخت.
- همین که قبول کردی یعنی امیدی هست. گفتم احتمالاً این شاهرخ رفته رو مخت. معلومه هنوزم خودتی
شروین با شنیدن اسم شاهرخ رفت توی فکر. در افکار خودش غرق بود که دید سعید با کسی سلام علیک می کند.
- سلام استاد، خوبید؟
شاهرخ بود.
- استاد سوال های سخت که ندادید؟
- سوال ها سخت نیست البته اگه خونده باشید
- خوندیم استاد
- شما چی آقای کسرایی؟
شروین مثل آدمی که گیج باشد نگاهی به شاهرخ انداخت و سری تکان داد.
- فردا سر جلسه می بینمتون
با هم خداحافظی کردند و شاهرخ با همان لحن دیروز گفت:
- مواظب خودت باش
وقتی رفت سعید گفت:
- مثل همیشه نبود! انگار یه طوریش بود!
بعد رو شروین گفت:
- تو چته؟ چرا گیج می زنی؟ هی با توام
شروین یکدفعه از فکر بیرون آمد
ادامه دارد....
✍ میم - مشکات
http://eitaa.com/joinchat/3071213572C618cfd91f1
#رمان_هاد
پارت۷۷
- آره ولی...
سعید نگذاشت حرفش تمام شود.
- ولی نداره، عین مادربزرگ ها حرف می زنی! جوون اگه عشق و حال نکنه می میره
- تا حالا از این عشق و حال ها زیاد کردم ولی دیگه شک دارم واقعاً عشق و حال باشه
سعید کاپشنش را درآورد و گفت:
- ول کن این حرف های مسخره رو. از کی اینقدر متفکر شدی اصلاً محض حفظ آبروی من بیا
شروین چند لحظه ای به سعید خیره ماند بعد سر چرخاند و ماشین را روشن کرد...
شب بود. چراغ اتاقش را خاموش کرد. کنار پنجره ایستاده بود. نگاهش را به آسمان دوخته بود و
طوری که گویی با کسی حرف می زند چیزهایی را زمزمه می کرد.
- شاهرخ می گه تو هستی. واقعاً هستی؟ می گه می تونی کمکم کنی. من گیر کردم. میگه عقلت. عقلم هم
قد نمیده. واقعاً نمی دونم چی درسته
کمی سکوت کرد بعد ادامه داد:
- اصلا اگر توهستی وصدامو می شنوی، اگه کار درستی نیست خودت یه کاری کن جور نشه. اگه خدایی باید بتونی جلوی یه کار اشتباه رو بگیری دیگه، مگه نه؟
این را گفت و مدتی متفکرانه به آسمان نگاه کرد. گویی داشت پیشنهادش ! را سبک سنگین میکرد. بعد
انگار راه حلش به نظرش خوب آمده باشد سری تکان داد و گفت:
- آره. اینجوری همه چیز درست میشه. هر اتفاقی بیفته تو خواستی چون من بهت گفتم
بعد که خیالش راحت شد روی تخت افتاد. پتو را روی خودش کشید و دوباره مدتی به سقف خیره شد و
با صدای بلند گفت:
- اصلا فردا از شاهرخ می پرسم
بعد به طرف دیوار چرخید و خوابید.
*
یک ساعت قبل از امتحان رسید دانشکده. یک راست سراغ دفتر شاهرخ رفت. در زد. صدایی نیامد.
دستگیره را چرخاند. درقفل بود! رفت دفتر بخش.
- ببخشید؟ استاد مهدوی امروز نمیان؟
- نه، نیم ساعت پیش زنگ زدن گفتن امروز نمی تونن بیان
- ولی امروز ما امتحان داریم!
- بله می دونم. استاد رضایی جای ایشون میان.
شروین که انتظار هر اتفاقی جز این را داشت مات و مبهوت از سالن بیرون آمد. روی صندلی محوطه
نشست. دست هایش را روی پشتی صندلی باز کرد و سرش را عقب انداخت . از البه لای شاخه های
درخت بالای سرش به آسمان چشم دوخت:
- به همه همین جور کمک می کنی؟
چشم هایش را بست. چند دقیقه ای گذشت. صدای اذان از دور می آمد. چشم باز کرد. نگاهی به اطراف
انداخت و به گوشه ای که صدا از آنجا می آمد خیره شد. بعد دوباره سرش را عقب برد و به آسمان خیره
شد.
- آخه من از این چی بفهمم؟ اینم شد راه حل؟ چه بلایی سر شاهرخ آوردی؟
یکدفعه کسی کنارش نشست و گفت:
- جن زده شدی؟
خودش را جمع و جور کرد:
- اومدی؟ امتحان کجاست؟
سعید نگاهی به پیامکی که تازه رسیده بود انداخت و گفت:
- می گن سالن 14.فصل چهار سخت بود
- شاهرخ می گفت
- بچه ها رفته بودن ازش سوال کنن نبود. نیومده؟
- نه. دفتر بخش گفت نمیاد
- چرا؟
- نمی دونم. خاموشه
سعید بلند شد و گفت:
- پاشو. الان صندلی ها پر میشه مجبوریم جدا بشینیم...
وارد سالن امتحان که شدند شروین نگاهی به اطراف کرد، خبری از شاهرخ نبود، سعید که داشت دنبال
جای خالی می گشت با خودش حرف می زد:
- اونجا خالیه. تا رضایی حواسش نیست بیا بریم. اگه ببینه با هم می ریم می فهمه
دستش را دراز کرد تا دست شروین را بگیرد اما هرچه دست چرخاند چیزی دستش نیامد. شروین داشت
به طرف رضایی می رفت. سعید داد زد:
- دیونه کجا می ری؟
و دنبالش دوید اما قبل از اینکه برسد شروین به رضایی سلام کرد و سعید مجبور شد یواشکی بپیچد تا
رضایی متوجه اش نشود. رفت به سمت جایی که پیدا کرده بود.
ادامه دارد...
✍ میم - مشکات
http://eitaa.com/joinchat/3071213572C618cfd91f1
❣️ بسم رب العشق❣️
معرفی میکنم!☺️
😍کانال رسمی تنها مسیری های استان #فارس افتتحاح شد.
✨تنها مسیر جایی که میتونه همه آدما رو باهر تفکر و سلیقه ای به آرامش فوق العاده برسونه...
💥شما هم سریع تر به جمع دوستانه ما بپیوندید...!
🔮: http://eitaa.com/joinchat/2821128214Cd2b7170ed1
😊👌🏻میخوایم دوکلوم حرف حساب بزنیم که همگی میپسندید....
کاکو منتظرت هستیما😉
⚘﷽⚘
❤️ #سلام_امام_زمانم ❤️
یاصاحب_الزمان_عج...🌼
شنـبہ هاے من، درنبودتو
جمعــہ هایے اند
ڪه فقط اسم دیگرے دارند
لبریز از تڪـرار
پر از ســـردے
وهوای گـریه
این شنبه ها بدون تــو
همیشه جمعـہ اند...😔
🌼 الّلهُــــــمَّ عَجِّــــــلْ لِوَلِیِّکَــــــ الْفَـــــــــرَجْ 🌼
تجیل در فرج #امام_زمان صلوات
🌺🌺🌺🌺
http://eitaa.com/joinchat/3071213572C618cfd91f1
چه زمستان غم انگیزِ بدے خواهد شد
ماه دے باشد و...
معشوقِ کسی کـم باشد
🔰 لَيْتَ شعْری ...
أَيْنَ اسْتَقَرَّتْ بكَ النَّوَى
کاش میدانستم کجا
دلها به ظهور تو آرام خواهدگرفت
http://eitaa.com/joinchat/3071213572C618cfd91f1
محبت خدا
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم11 چرا نماز رو غلط معرفی می کنیم؟ 💢⛔💢 چگونه یک نماز خوب بخوانیم؟! /11
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم12
چگونه یک نماز خوب بخوانیم؟!
/12/
🔹🔸💢✅💠
ادب نماز
استاد پناهیان:
چندتا مسئله احکام عرض میکنم:
سر نماز سرتونو نخارونید ، مکروه هست.
✅
هر حرکت اضافی سرنماز مکروه هست.
✅
این موضوع اینقدر مهمه که تو روایت داریم شیطون بعضی وقتا اگه بتونه بر روی یک انسانی تسلط پیدا کنه سرنماز اذیتش میکنه.
💠
مثلا طرف تا الله اکبر میگه
حالا از صبح تا حالا صورتش نمی خارید! یه دفه ای شیطون میاد پوست صورتش رو به خارش میندازه!
به عشق اینکه این که بنده خدا یه ذره بی ادبی کنه ریشش رو بخارونه جلوی خدا...
⛔⛔⛔😔
آخ چقدر مگه مهمه ادب رعایت کردن مقابل خدا....
"نماز در کلاس اول عشق بازی با خدا نیست بلکه ادب رعایت کردن هست."
👆💥✅
خب حالا خوب دقت کن:
ادب یعنی چی؟
آدم کسی رو دوست هم نداشته باشه ادب رو رعایت می کنه.
آقا اصلا ادب خیلی وقتا زوریه
🅾✴➿
آقا سربازی که میری تو پادگانها چیکار می کنن باسرباز؟
👮💂🔫
میگن مقابل فرمانده که رسیدی پاتو بکوب!
یعنی احترام بذار به فرمانده
آقا فرمانده اتفاقا پسر خاله ی همسایه ی دایی ماست فرمانده ی خوشکل و خوش مرامیم هست دوستشم داریم من سربازش شدم کیفمو میکنم هر موقع میرم تو اتاقش دستمو باز میکنم میگم چطوری رفیق!
😃
حال شما خوبه!
میرم تو آغوش فرمانده!!!
✅ همچین که سرباز بیاد تو اتاق فرمانده بخواد پسر خاله بازی در بیاره تق میزنن تو گوشش میگن : پاتو بکوب....
💂😠💠➿💠
مثال خوبیه برای رسوندن مفهوم
روش فکر کنید لطفا
💢💠💢💠💢💠
http://eitaa.com/joinchat/3071213572C618cfd91f1
محبت خدا
🔱 #مشخصه_اسلام نسبت به #ادیان_دیگر ، سرعت گسترش آن بود. 🔆 البته مسیحیت و تا اندازه ای بودا هم ا
#مشخصه_اسلام
⚜ اسلام از ان جهت که از سرزمین خودش خارج شد و افق های دیگری را گشود مانند مسیحیت است .
اسلام در جزیزه العرب ظهور کرد و امروز ما میبینیم که در آسیا ، آفریقا ، اروپا ، آمریکا و در میان نژادهای مختلف دنیا پیروانی دارد و حتی عدد مسلمین گو اینکه مسیحی ها کوشش می کنند کمتر از آنچه که هست نشان دهند و اغلب کتاب های ما آمارشان را از فرنگی ها می گرفتند ، ولی طبق تحقیقی که در این زمینه به عمل آمده شاید از عدد مسیحیان بیشتر باشد و کمتر نباشد .
ادامه دارد..
💐💐💐💐💐
http://eitaa.com/joinchat/3071213572C618cfd91f1
#آزادی_انسان 🌱🌱
3⃣4⃣
#بزرگترین #برنامه #انبیاء علیهم السلام
#بزرگترین #برنامه_انبیاء ، #آزادی_معنوی است .
اصلا #تزکیه_نفس یعنی #آزادی_معنوی.
(قد افلح من زکیها و قد خاب من دسیها ) شمس /9،10
(هرکس نفس ناطقه خود را از گناه و بدکاری پاک و منزه سازد به یقین رستگار خواهد شد ، و هر که او را به کفر و گناه پلید گردانید البته زیانکار خواهد گشت)
🔱و بزرگ ترین خسران عصر ما این است که همواره می گویند آزادی ، اما جز از آزادی اجتماعی سخن نمی گویند :
از آزادی معنوی ، دیگر حرفی نمی زنند و به همین دلیل به آزادی اجتماعی هم #نمی رسند .
💢در عصر ما یک جنایت بزرگ که به صورت فلسفه و سیستم های فلسفی مطرح شده است ، این است که اساسا درباره انسان ، شخصیت انسانی و شرافت معنوی انسان هیچ بحث نمی کنند ؛
(#نفخت_فیه #من_روحی) فراموش شده است .
‼️
می گویند اصلا چنین چیزی وجود ندارد.
انسان یک موجود دو طبقه ای نیست که طبقه عالی و طبقه دانی داشته باشد ؛
اصلا #انسان با یک #حیوان هیچ فرقی نمی کند ، یک حیوان است ،👉
زندگی #تنازع_بقاست و جز تنازع بقا چیز دیگری نیست ؛
😔
یعنی زندگی جز تلاش کردن هر فردی برای خود و جنگیدن برای #منافع_خود چیز دیگری نیست !🤔
می دانید این جمله چقدر به بشریت ضربه وارد کرده است ؟!
می گویند زندگی جز جنگ و میدان جنگ چیز دیگری نیست ؛
🤔
در واقع می گویند : (حق گرفتنی است ؛ نه دادنی) .🙄
🌱🌱🌱
در راستای شناخت#اسلام_ناب👉
http://eitaa.com/joinchat/3071213572C618cfd91f1