سلام و روز بخیر خدمت اعضای محترم
از این به بعد بحث اصلاح خانواده را تقدیمتون می کنم
امید که بهره کافی را از این مبحث ببریم.
#اصلاح_خانواده
💠خدمت شما بزرگواران عرض کنم که برای تربیت فرد و جامعه
لازم هست که در ابتدا
"خانواده ها" اصلاح و تربیت بشن.
🔴اگه در جامعه ای، خانواده ها مشکل داشته باشن،
قطعا تربیت "فرد" و "جامعه" خیلی سخت خواهد بود.
مثلا وقتی میبینیم که اکثر ازدواج ها به مشکل بر میخورن و خیلیاشون به طلاق منجر میشن
و حتی توی خانواده هایی که زن و شوهر بیش از ۲۰ سال هست که دارن با هم زندگی میکنن
میبینیم که "طلاق_عاطفی" وجود داره
قطعا فرزندان این خانواده ها نمیتونن توی "خودسازی" هم موفق عمل کنن.
تربیت افراد هم خیلی ضعیف خواهد بود.
🔴🔴🔴
بنابر این ضروری هست که روابط بین اعضای خانواده ها اصلاح بشه.
در ادامه مطالب کانال سعی میکنیم به این موضوع مهم بیشتر بپردازیم.
✅✔️✅
@mohabbatkhoda
5.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 لحظاتی از حضور صبح امروز رهبر انقلاب بر مزار شهیدان بهشتی، باهنر و رجایی، شهدای انقلاب و دفاع مقدس و شهدای مدافع حرم
@mohabbatkhoda
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
#سلام_امام_زمانم
🌞 آفتاب؛ شعاع مهربانی شما بر
کوچک و بزرگ این شهر است و 💨 نسیم، لطافت دستان تان است، آن هنگام که برای مان، دست به دعا می بردارید!...🙏🙏
💥مهربان تر از پدر و دل سوزتر از مادر؛ امام زمان!... 🌹🌷🌹
🌕 امروز را هم بعد از بردن نام خدا، با یاد شما شروع می کنم!...
✅ امروز، بی نظیرترین روز زندگی ام خواهد بود!...
🔹سلام بر تو ای سرچشمه ی زندگانی!....😌😌
🌸"اللهم عجل الولیک الفرج🌸
@mohabbatkhoda
✅ تقوا سه گونه است:
۱- تقوای گریز
۲-تقوای پرهیز
۳-تقوای ستیز
✅گریز،آن است که از محیط گناه آلود دوری کنی.🏃
✅پرهیز،آن است که بتوانی در محیط گناه آلود،خودت را پاک نگهداری.☝️
✅ستیز،آن است که در صحنه بمانی و با مظاهر گناه مبارزه کنی و محیط سالمی ایجاد کنی.📌
👈گاهی باید مانند موسی در کاخ فرعون بمانی و سکوت کنی و فقط خودت را حفظ کنی.
👈و گاهی یوسف وار باید از صحنه گناه فرار کنی و راه گریز را برگزینی.
👈و گاهی هم ابراهیم وار با گناه و شرک و بت پرستی مقابله و ستیز کنی و بت شکن شوی.
🌺👇مقام معظم رهبری👇🌺
«دنیای مجازی تقوای دوچندان می خواهد.»
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
@mohabbatkhoda
⛔️ رهبرانقلاب: خيال نكنيد امام سال ۵۷ همان امام سال۶۸ بود/ امام روزبهروز جلوتر میرفت و خودش را کاملتر میکرد
📝 آیت الله خامنهای: شما خیال نکنید که امامِ سال ۶۸ که به جوار الهی رفت، همان امامِ سال ۵۷ بود که وارد ایران شد. نخیر، امام خیلی جلو رفته بود، خیلی پیشرفت کرده بود، خیلی بالا رفته بود...
🔻خدا شاهد است که بعد از هر ماه رمضان، گاهی که خدمت امام میرسیدم، برایم محسوس بود که در این ماه رمضان، امام نسبت به گذشته بالاتر رفته، پرواز کرده و از مادّه دورتر شده است.
🔹روزبهروز جلوتر میرفت و خودش را کاملتر میکرد. انسان مؤمن، این است. «من ساوی یوماه فهو مغبون».
🔺اگر دو روزمان مثل هم باشد، سرمان کلاه رفته است. مغبون، یعنی فریب خورده، سرکلاهرفته. و کسی که فردایش از امروزش بدتر باشد، «فهو ملعون»؛ یعنی طرد شده است.۶۹/۱۱/۲٩
@mohabbatkhoda
⭕️ اگر به حضور رهبری هوشمند و مدبّر مینازیم؛
اگر به داشتن سردار سلیمانی افتخار میکنیم؛
اگر امروز انصارالله، حزبالله وفاطمیون داریم؛
اگر در مسیر پیادهروی اربعین قدم برمیداریم؛
وهزار افتخار دیگرِ ایرانِ امروز، مرهون مجاهدتهای امام روحالله است.
در #دهه_فجر به یادش و قدردانش باشیم.
@mohabbatkhoda
🔴برای تکرار نشدن مجلس ضعیف دهم چه باید کرد؟
🔺آیا مجلس دهم را یک مجلس موفق می دانیم؟ قطعا خیر. دلیل این جواب منفی فقط مواردی چون سلفی حقارت، نطق های بی خاصیت، اظهارنظرهای شاذ و خلاف امنیت ملی، امضا پس گرفتن ها و... نیست. مجلس دهم به گواهی آمار نه در وظایف اصلیش یعنی قانون گذاری و نظارت درست عمل کرده و نه در داشتن نمایندگانی منضبط و متعهد!
❌در مجلس دهم 447 طرح توسط نمایندگان ارائه شد که 278 مورد آن هنوز بررسی نشده. از طرح های بررسی شده هم 89 مورد بایگانی و فقط 61 مورد آن به قانون تبدیل شده.
❌از 38 استیضاح وزیر تنها دو مورد به رای عدم اعتماد رسیده.
❌در سال 97 به صورت میانگین یک چهارم نمایندگان مجلس در جلسات بررسی طرح ها و لوایح در صحن علنی غیبت داشتند و از حاضرین هم 35 نماینده ترجیح می دادند در آراء مشارکتی نداشته باشند. از حضور و غیاب و مشارکت نمایندگان در جلسات کمیسیون ها هم اطلاعاتی در دست نیست.
❌90 نفر از نمایندگان این مجلس یعنی نزدیک یک سوم به دلایل مالی، اخلاقی، ... رد صلاحیت شدند.
❌این مجلس اتفاقات مضحکی چون اعلام وصول استیضاح یک وزیر با امضای بالا و سپس رای اعتماد به همان وزیر ظرف چند روز برای یک وزارتخانه دیگر را در پرونده دارد.
🔹این تنها بخشی از آمار فاجعه بار مجلس دهم است که موجب شده این مجلس در نظر مردم بی خاصیت و ضعیف جلوه کند. قطعا این مجلس نمایندگان متعهد و کاری هم داشته؛ ولی کار مجلس یک کار جمعی ست و یک اکثریت ضعیف و البته مدیریت فشل موجب ضعف کارآمدی کل مجموعه می شود و آسیب زیادی به جایگاه مجلس و آبروی کشور می زند.
🔹این مجلس با تمام کاستی هایش روبه اتمام است و در آستانه انتخابات قرار داریم. سوال مهم این است که چه کنیم مجلس دهم تکرار نشود. آیا انتخابات فایده ای دارد؟ یا باید از پیدا شدن نمایندگان به درد بخور قطع امید کرد؟ چهار سال پیش هیچ کدام از ما مگر می دانستیم چنین افرادی از صندوق ها بیرون می آیند و راهی بهارستان می شوند؟
🔹ناامیدی از انتخاب بهتر و شرکت نکردن در انتخابات غیرمنطقی ترین تجویز است. چراکه تکلیف را از دوش ما برنمی دارد و در هر حال یک عده نماینده انتخاب می شوند و به بهارستان می روند. این ما هستیم که باید از موضع انفعال خارج شویم و برای انتخاب بهتر دنبال راه حل های موثرتر باشیم.
🔹از کجا بفهمیم یک کاندیدا، وقتی به مجلس راه پیدا کرد، کارآمد خواهد بود؟ چطور بفهمیم آلوده فساد نخواهد شد؟ از کجا بفهمیم باز بودن جیبش باعث بسته شدن دهانش نمی شود؟ از کجا معلوم منافع و روابط و مناصب دستش را در امضا کردن به نفع مردم نمی لرزاند؟ از کجا بفهمیم رای فروشی و امضافروشی نخواهد کرد؟
🔹نه علم غیبی هست که بتوان آینده را پیش بینی کرد؛ نه امکان تحقیقات مفصل و بیرون کشیدن همه سوابق افراد برای همه ما ممکن. تا حدی هم می توان به رزومه کاندیدا، اعتبار افرادی که تاییدشان می کنند، لیست هایی که از سوی جریان های سیاسی ارائه می شود و نیز صحبت هایی که در جلسات تبلیغاتی عنوان می کنند، اعتماد کرد. اما شاید تجربه های گذشته این روش ها را کافی نداند.
🔹عده ای از جوانان نخبه انقلابی راه حلی برای این موضوع پیدا کرده اند. جلسات #انتخاب_شفاف با این هدف برگزار می شود. در این جلسات کاندیداها در فضایی منطقی و البته چالشی مجبورند به سوالات کارشناسی شده مجریان، حضار و مخاطبین پخش زنده اینستاگرامی برنامه پاسخ دهند. سوالاتی درباره اموال، روابط، هزینه های تبلیغاتی، میزان تسلط بر روال قانون گذاری و نظارت، میزان آگاهی بر مسائل استان، میزان آگاهی از راه حل های تحت اختیار یک نماینده مجلس، ...
🔹در این جلسات گاه افرادی می آیند که به واسطه روابط و شهرت نام بزرگی پیدا کرده اند. ولی نمی توانند از پس سوالات چالش برانگیز بر بیایند و تهی بودن اندوخته خود از آنچه یک نماینده مجلس باید داشته باشد را نشان می دهند. این اتفاقی ست که تا پیش از این در ایام تبلیغات انتخابات کمتر رخ می داد یا اصلا وجود نداشت.
🔻اگر نخبگان هر شهر واقعا مایلند از الگوهای کلیشه ای همیشگی رای دادن خارج شوند و فعالانه و مسئولانه به انتخاب برسند، این الگوی موثری به نظر می رسد که قطعا می تواند به پختگی و کمال و همه گیری بیشتری برسد.
✍ رها عبداللهی
#رمان_هاد
پارت۱۳۶
ا؟ شاهرخ نگاه کن! این همون فروشنده نیست که اون دفعه بهش تذکر دادی؟ اون که قبول کرد اما بازم
داره کارش رو تکرار می کنه!
شاهرخ به طرفی که شروین نشان می داد خیره شد و در حالیکه ذهنش جای دیگری بود اتوماتیک وار جواب داد:
- اون دفعه جو گیر شد! کارش از سر شور بود نه شعور. برای همین بعد از یه مدت وقتی اون شور از کلش افتاد میشه همون آدم قبلی
شروین زیر چشمی شاهرخ را می پائید. حرکاتش خاص شده بود. با حالتی عجیب اطراف را نگاه می
کرد.گاهی هم می ایستاد و اطرافش را ورانداز می کرد. منظورش را از این حرکات نمی فهمید.
- یه جوری رفتار می کنی. انگار دفعه اولته میای اینجا!
شاهرخ آرام و غمگین فقط لبخند زد.
- تو امروز یه چیزیت شده! هی لبخند تحویل من نده. بگو چته؟
شاهرخ خندید
- وای که با این خونسردیت حرص آدم رو درمیاری
شاهرخ نگاهش را از شروین به طرف پارک چرخاند.
- خاطرات خوبی اینجا داشتم. دوست دارم اینجا رو توی ذهنم داشته باشم
شروین شکلاتی را که تازه از پوست درآورده بود دهانش گذاشت و گفت:
- خیلی رمانتیک بود
بعد شکلاتی به شاهرخ تعارف کرد و گفت:
- حالا دلیل اصلیش؟
- جدی گفتم
- تو با این حافظه کوتاه مدت چطوری می خوای تو حافظت نگه داری؟ فردا که ریست (reset)کردی کلا پاک میشه
شاهرخ بلند خندید.
- تو ریست بدهاش حذف میشه
- از اون لحاظ. یه راه حل ساده تر هم هست. هر وقت خواستی بیا اینجا. اینجوری حافظت هم خالی می مونه
- نمی دونم دیگه کی می تونم بیام اینجا. شاید چند سال طول بکشه. شاید هم .... جای جدیدی که می رم
خیلی از اینجا دوره
شاهرخ این را گفت و نشست. شروین که اصلا متوجه حرف های شاهرخ نبود با خوشحالی گفت:
- جداً؟ یعنی بالاخره راضی شدی خونت رو عوض کنی. حالا کجا می خوای بری؟ پیش بابا؟ بیا طرف ما. یه سری آپارتمان جدید ساختن. خیلی ژیگول و نقلیه. باب خودت
شاهرخ جوابی نداد. شروین کنارش نشست و شروع کرد به توضیح دادن:
- جدی شاهرخ، خب مگه چیه؟ آها، پولش؟ خب از بابا می گیری بعد خرده خرده پس میدی. اصلا خودم
می خرم،اینقدر ها پول دارم. اگر اونجا باشی منم می تونم بیام پیشت
شروین پر شور و حرارت حرف می زد.
- خیلی خوب میشه شاهرخ. فکر شو بکن. اینجوری هم من از دست گیرهای مامان خلاص میشم هم تو
از تنهایی درمی آیی. دوتایی می ریم می گردیم. شمال،کیش ... حتی اروپا! کیف میده، نه؟
شاهرخ با سر تائید کرد.
- آره....خیلی خوبه
شروین خوشحال از اینکه توانسته بود رضایت شاهرخ را بگیرد گفت:
- پس موافقی، بزن قدش
و دستش را جلو آورد. شاهرخ نگاهی به دستش انداخت و بعد به شروین خیره شد. دستش را گرفت،
روی پایش گذاشت و به جلو خیره شد.
- همه اینایی که گفتی خوبه ولی ....
- ولی چی؟ مشکل کجاست؟
- مسئله اینجاست که بعضی چیزا توی زندگی هست که نمیشه عوضش کرد. هر چند تلخن اما باید قبول
کرد که جزئی از زندگی هستن و باید باهاشون کنار بیای
- متوجه منظورت نمی شم. بروسر اصل مطلب. چرا واضح حرف نمی زنی؟
- چون سخته. هنوز خودمم باهاش کنار نیومدم
- چیزی که تو رو اینجور به هم ریخته باید مطلب مهمی باشه
شاهرخ چند لحظه چشم هایش را بست بعد بلند شد. یکی دو قدم جلو رفت، همانجا پشت به شروین ایستاد
و دست هایش را توی جیبش کرد.
- می گی چی شده یا نه؟
بالاخره شاهرخ سکوت را شکست.
- باید از این شهر برم
شروین چند لحظه ای خشکش زد. بعد شروع کرد به خندیدن، به صندلی تکیه داد و گفت:
- شوخی بی مزه ای بود. باید اعتراف کنم برای چند لحظه غافلگیر شدم
ادامه دارد...
✍ میم مشکات
@mohabbatkhoda
#رمان_هاد
پارت۱۳۷
اما وقتی دید که شاهرخ حرکتی نکرد خنده روی لبش خشک شد. بلندشد وجلوی شاهرخ ایستاد. با
نگرانی در چشم هایش خیره شد.
- معلومه چی می گی؟ اگه این یه شوخیه بهتره همین جا تمومش کنی چون دیگه داره بی مزه می شه
و جواب شاهرخ همه امیدش را بر باد داد. شاهرخ چشم هایش را بست و آرام گفت:
- کاش یه شوخی بود
شروین که ناگهان عصبانی شده بود کمی عقب رفت، چرخید و درحالی که به موهایش دست می کشید
سعی کرد آرام باشد. بعد به طرف شاهرخ چرخید و داد زد:
- منو آوردی اینجا اینو بهم بگی؟ بهترین خبری بود که می شد بشنوم. واقعاً ممنونم
و با عصبانیت شروع کرد به قدم زدن. کمی رفت و دوباره برگشت. جلوی شاهرخ ایستاد. می خواست
چیزی بگوید که نگاهش در نگاه مغموم شاهرخ گره خورد. حلقه اشک را در چشمان آرامش دید. فهمید
که شاهرخ هم مثل او درون پر غوغایی دارد. حرفش را خورد. چرخید دستش را در هوا تکان داد و به درخت روبرویش کوبید.
- لعنتی
شاهرخ جلو رفت دستش را روی شانه شروین گذاشت و فشار داد...
چند دقیقه بعد در حالیکه هردویشان ساکت بودند توی پارک قدم میزدند. شاهرخ دست هایش در جیب
هایش بود و به انتهای راه خیره شده بود و شروین دست هایش را به سینه زده بود، توی خودش مچاله
شده بود، نگاهش را به زمین جلوی پایش دوخته بود و توی فکر بود. کمی که گذشت آرام پرسید:
- پس این چند وقت که تو فکر بودی برای همین بود؟
شاهرخ سر تکان داد:
- اوهوم
- حالا کی باید بری؟
- حدوداً اخر ترم
- کجا می ری؟
- نمی دونم . هنوز معلوم نیست
شروین نفسش را بیرون داد:
- تازه داشت یه کم اوضاع خوب میشد. آدم بد شانس بد شانسه
شاهرخ نگاهش کرد و چون می دانست حرف زدن بی فایده است چیزی نگفت...
آن شب شروین تا صبح بی هدف توی خیابان پرسه زد. هنوز نمی دانست حرف های شاهرخ را باور کند یا نه. انتظار هر اتفاقی را داشت جز این. امیدوار بود صبح وقتی خورشید بالا آمد از خواب بیدار شود و بفهمد همه چیز خواب بوده اما خودش هم می دانست که این فقط یک آرزوست. هرچه بیشتر فکر
می کرد کمتر می فهمید. تا صبح راه رفت و در و دیوار شهر را دید زد. برای همین وقتی به دانشکده
رسید خواب آلود بود و شاید بیشتر گیج. شاهرخ مثل همیشه توی اتاقش بود و برخلاف شروین کاملا
سرحال. از پشت عینک نگاهی به شروین کرد و درحالی که مشغول نوشتن می شد گفت:
- دیشب نخوابیدی؟
- تا صبح راه رفتم. فقط صبح رفتم خونه دوش گرفتم
- با چند پاس کردی؟
- چی رو؟
- واحد متراسیون رو. انگاری کامل پاس شده!
- بایدم خوشحال باشی. خلاص شدن از دست یه آدم نق نقوی بی خاصیت خوشحالی هم داره
شاهرخ سر بلند کرد و چند لحظه ای به شروین خیره ماند. شروین با اینکه نگاهش به شاهرخ نبود
متوجه شد که نگاهش می کند. فهمید که حرف بی ربطی زده. با حالتی کلافه گفت:
- ببخشید. هم ناراحتم هم خسته. نمی فهمم چی می گم
- حالا چرا اینجور عزا گرفتی؟ مردم کل دارائیشون رو از دست میدن اینقدر ناامید نمی شن
- اگه از بیرون نگاه کنی همه چیز ساده است. باید جای من باشی تا بفهمی. یه آدم تنها یه آدمی که به ته
خط رسیده، یهو یکی سر راهش سبز می شه و یه چیزایی تغییر می کنه. اما درست وقتی اوضاع داره یه
کم بهتر میشه دوباره باید تنها باشه
- این آدم تنها اون اول قبول نداشت که این تغییرات به نفعشه اما کمی که گذشت فهمید بعضی چیزای به
ظاهر ناخوشایند می تونه نتایج خوبی داشته باشه. فقط کافیه صبر داشته باشه و از همه چیز استفاده کنه
- ولی سخته
- همیشه باید دستت رو بگیرن تا راه بری؟ نمی خوای راه رفتن رو یاد بگیری؟
- تنهایی مشکل منه نه راه رفتن. اینجوری برمی گردم سر خونه اول
- برای اینکه برنگردی سر خونه اول فقط کافیه به چیزایی که میدونی درسته عمل کنی.تو دیگه یاد
گرفتی چطور تنها نباشی. در ثانی آدم های زیادی هستن که جای منو بگیرن. خیلی بهتر از من. بستگی
به انتخاب خودت داره
- اما من با اونا صمیمی نیستم
- با من هم نبودی
شاهرخ این را گفت و بعد با لحنی ملایم و حسرت بار اضافه کرد.
- باز خوبه. اقلا تویکی رو داری
شروین نگاهش کرد و گفت:
ادامه دارد....
✍ میم مشکات
@mohabbatkhoda