eitaa logo
کتابخانه علامه محدث نوری
139 دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
4.6هزار ویدیو
32 فایل
وَ اجْعَلْنِي اللَّهُمَّ مِنْ أَنْصَارِهِ وَ أَعْوَانِهِ وَ أَتْبَاعِهِ وَ شِيعَتِهِ
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 لحظۀ شنیده‌شدن صدای انفجار دوم در مسیر گلزار شهدای کرمان حدود ثانیه 20 صدای انفجار دوم دورتر بود. صدای اول نزدیک بود امروز در یک کیلومتری مزار شهید حاج قاسم سلیمانی دو انفجار مهیب اتفاق افتاد. در پی این انفجارها شماری از هموطنان به شهادت رسیدند. https://eitaa.com/joinchat/4125556938Cb1af662960
🕌رمـــــان 🕌 قسمت ۵۱ صدای ابوجعده نبود و مطمئن شدم یکی از همان آمده تا جانم را بگیرد.. که سراسیمه چرخیدم.. و او امانم نداد که کنارم نشست و به سختی بازخواستم کرد _از آدمای ابوجعده ای؟ گوشه چادرم هنوز روی صورتم مانده و چهره ام به درستی پیدا نبود،.. اما آرامش صورت او در تاریکی این نیمه شب به روشنی پیدا بود.. خط خون پیشانی ام دلش را سوزانده.. ... که به نرمی چادرم را از صورتم کنار زد و زیر پرده اشک و خون، تازه چشمانم به خاطرش آمد که رنگ از رخش پرید... چشمان روشنش مثل آینه میدرخشید و همین آینه از دیدن شکسته بود که صدایش گرفت _شما اینجا چیکار میکنید؟ شش ماه پیش... پیکر غرق خونش را کنار جاده رها کرده و باورم نمیشد زنده باشد... که غریبانه ضجه زدم _من با اونا نبودم، من داشتم فرار میکردم... و تا ستون فقراتم فریاد کشید که نفسم رفت... و او با این میان این خیابان خلوت چه کند.. که با نگاهش پَرپَر میزد بلکه پیدا کند... میترسید تنهایم بگذارد و همان بالای سرم با کسی تماس گرفت و پس از چند دقیقه خودرویی سفید کنارمان رسید... از راننده خواست پیاده ، خودش ایستاد.. و چشمش را انداخت تا بی واهمه از جا بلند شوم... احساس میکردم تمام استخوانهایم در هم شکسته که زیرلب ناله میزدم.. و مقابل پیکرم را سمت ماشین میکشیدم... بیش از شش ماه بود حس رهایی فراموشم شده.. و حضور او در چنین شبی مثل بود که گوشه ماشین.. ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ http://eitaa.com/mohaddesnouri 
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
▫️حضرت زهرا سلام الله علیها می‌فرمایند: 💬 همیشه در خدمت مادر و پاى‌بند او باش، چون بهشت زیر پاى مادران است. 🔸الْزَمْ رِجْلَها، فَإنَّ الْجَنَّةَ تَحْتَ اقْدامِها... 📚 عوالم العلوم، ج۱۱، 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
🌸هر روز با قرآن 🌸 ❤️ پرنده حتی اگر در قفس باشد، شوق پرواز در او نخواهد مرد. دنیا مرحله‌ای از گذار ما به ابدیت است، به این قفس خو نکنیم. 📗توبه / ۳۸ 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
🔸گاهی اوقات این دردهامون نیست که باعث رنج میشه.. 🔹فکرهای منفی باعث میشه که همه چیز بدتر به نظر بیاد.. زندگی شکایت ازدرد وغم نیست زندگی هزار دلیل است برای شکرگزاری ازخالقمون... 🔅هدیه صلوات فراموش نشود، بر پدر و مادران آسمانی http://eitaa.com/mohaddesnouri
10.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فیلم غم انگیز از لحظاتی قبل از انفجار کرمان کودکان شهیدی که به حاج قاسم پیوستند http://eitaa.com/mohaddesnouri 
🕌رمـــــان 🕌 قسمت ۵۲ گوشه ماشین در خودم فرو رفتم.. و زیر آواری از درد و وحشت بیصدا گریه میکردم... مرد جوانی پشت فرمان بود،.. در سکوت خیابان های تاریک داریا را طی میکردیم و این سکوت مثل خواب سحر به تنم میچسبید.. که لحن مصطفی به دلم نشست _برای زیارت اومده بودید حرم؟ صدایش به اقتدار آن شب نبود،.. انگار درماندگی ام آرامشش را به هم زده بود و لحنش برایم میلرزید _میخواید بریم بیمارستان؟ ماه ها بود کسی با اینهمه محبت نگران حالم نشده و کرده بودم دردهایم را کنم که صدایم در گلو گم شد _نه... به سمتم .. و از همان نیمرخ صورتش خجالت میکشیدم که ناله اش در گوشم مانده و او به رخم همسرم به قصد کشتنش به قلبش خنجر زد.. و باز برایم بیقراری میکرد _خواهرم! الان کجا میخواید برسونیمتون؟ خبر نداشت.. شش ماه در این شهر و امشب دیگر زندانی هم برای زندگی ندارم.. و شاید میدانست هر بلایی سرم آمده از دیوانگی سعد آمده که زیرلب پرسید _همسرتون خبر داره اینجایید؟ در سکوتی سنگین به خیره مانده و نفسی هم نمیکشید تا پاسخم را بشنود.. و من دلواپس بودم که به جای جواب، پرسیدم _تو حرم کسی کشته شد؟ سری به نشانه منفی تکان داد.. و به شوهرم شک کرده بود که دوباره پی سعد را گرفت _الان همسرتون کجاست؟ میخواید باهاش تماس بگیرید؟ شش ماه پیش.. سعد موبایلم را گرفته بود و خجالت میکشیدم.. ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ http://eitaa.com/mohaddesnouri