eitaa logo
کتابخانه علامه محدث نوری
140 دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
4.5هزار ویدیو
32 فایل
وَ اجْعَلْنِي اللَّهُمَّ مِنْ أَنْصَارِهِ وَ أَعْوَانِهِ وَ أَتْبَاعِهِ وَ شِيعَتِهِ
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨ *وَلَا تَسْتَوِي الْحَسَنَةُ وَلَا السَّيِّئَةُ ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِي بَيْنَكَ وَبَيْنَهُ عَدَاوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِيٌّ حَمِيمٌ* ﻧﻴﻜﻲ ﻭ ﺑﺪﻱ ﻳﻜﺴﺎﻥ ﻧﻴﺴﺖ . [ ﺑﺪﻱ ﺭﺍ ] ﺑﺎ ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ ﺷﻴﻮﻩ ﺩﻓﻊ ﻛﻦ ; [ ﺑﺎ ﺍﻳﻦ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﻣﺘﻴﻦ ﻭ ﻧﻴﻚ ]ﻧﺎﮔﺎﻩ ﻛﺴﻲ ﻛﻪ ﻣﻴﺎﻥ ﺗﻮ ﻭ ﺍﻭ ﺩﺷﻤﻨﻲ ﺍﺳﺖ [ ﭼﻨﺎﻥ ﺷﻮﺩ ] ﻛﻪ ﮔﻮﻳﻲ ﺩﻭﺳﺘﻲ ﻧﺰﺩﻳﻚ ﻭ ﺻﻤﻴﻤﻰ ﺍﺳﺖ . ✨ *وَمَا يُلَقَّاهَا إِلَّا الَّذِينَ صَبَرُوا وَمَا يُلَقَّاهَا إِلَّا ذُو حَظٍّ عَظِيمٍ* ﺍﻳﻦ ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ ﺷﻴﻮﻩ ﺭﺍ ﺟﺰ ﻛﺴﺎﻧﻲ ﻛﻪ [ ﺩﺭ ﺯﻣﻴﻨﻪ ﺧﻮﺩﺳﺎﺯﻱ ﻭ ﺗﺰﻛﻴﻪ ] ﭘﺎﻳﺪﺍﺭﻱ ﻛﺮﺩﻧﺪ ، ﻧﻤﻰ ﻳﺎﺑﻨﺪ ، ﻭ ﺟﺰ ﻛﺴﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﺑﻬﺮﻩ ﺑﺰﺭﮔﻲ [ ﺍﺯ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﻭ ﺗﻘﻮﺍ ]ﺩﺍﺭﻧﺪ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻧﻤﻰ ﺭﺳﻨﺪ ; 📚 *فصلت /۳۴/۳۵* 🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹
🍀🍀🍀🍀F.B.🍀🍀🍀🍀 *یک ﺗﺎﺟﺮ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎﯾﻰ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﯾﮏ ﺭﻭﺳﺘﺎیی در ﻣﮑﺰیک ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﯾﮏ ﻗﺎﯾﻖ ﮐﻮﭼﮏ ﻣﺎﻫﯿﮕﯿﺮﻯ ﺍﺯ ﺑﻐﻠﺶ ﺭﺩ ﺷﺪ ﮐﻪ ﺗﻮﺵ ﭼﻨﺪ ﺗﺎ ﻣﺎﻫﻰ ﺑﻮﺩ !* *مرد امريكائي ﺍﺯ ﻣﮑﺰﯾﮑﻰ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﭼﻘﺪﺭ ﻃﻮﻝ ﮐﺸﯿﺪ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﭼﻨﺪﺗﺎ ﺭﻭ ﺑﮕﯿﺮﻯ؟* *مرد ﻣﮑﺰﯾﮑﻰ : ﻣﺪﺕ ﺧﯿﻠﻰ ﮐﻤﻰ !* *مرد ﺁﻣﺮﯾﮑﺎﯾﻰ : ﭘﺲ ﭼﺮﺍ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺻﺒﺮ ﻧﮑﺮﺩﻯ ﺗﺎ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻣﺎﻫﻰ ﮔﯿﺮﺕ ﺑﯿﺎﺩ؟* *ﻣﮑﺰﯾﮑﻰ : ﭼﻮﻥ ﻫﻤﯿﻦ ﺗﻌﺪﺍﺩ ﻫﻢ ﺑﺮﺍﻯ ﺳﯿﺮ ﮐﺮﺩﻥ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ام ﮐﺎﻓﯿﻪ !* *مرد ﺁﻣﺮﯾﮑﺎﯾﻰ : ﺍﻣﺎ ﺑﻘﯿﻪ ﻭﻗﺘﺖ ﺭﻭ ﭼﯿﮑﺎﺭ ﻣﯿﮑﻨﻰ؟* *مرد ﻣﮑﺰﯾﮑﻰ : ﺗﺎ ﺩﯾﺮﻭﻗﺖ ﻣﯿﺨﻮﺍﺑﻢ ! ﯾﮏ ﮐﻢ ﻣﺎﻫﯿﮕﯿﺮﻯ ﻣﯿﮑﻨﻢ ! ﺑﺎ ﺑﭽﻪﻫﺎﻡ ﺑﺎﺯﻯ ﻣﯿﮑﻨﻢ ! ﺑﺎ ﺯﻧﻢ ﺧﻮﺵ ﻣﯿﮕﺬﺭﻭﻧﻢ ! ﺑﻌﺪ ﻣﯿﺮﻡ ﺗﻮ ﺩﻫﮑﺪﻩ ﻣﯿﭽﺮﺧﻢ ! ﺑﺎ ﺩﻭﺳﺘﺎﻡ ﺷﺮﻭﻉ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ ﺑﻪ ﮔﯿﺘﺎﺭ ﺯﺩﻥ ﻭ ﺧﻮﺷﮕﺬﺭﻭﻧﻰ! ﺧﻼﺻﻪ ﻣﺸﻐﻮﻟﻢ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻧﻮﻉ ﺯﻧﺪﮔﻰ !* *ﺁﻣﺮﯾﮑﺎﯾﻰ : ﻣﻦ ﺗﻮﯼ ﻫﺎﺭﻭﺍﺭﺩ ﺩﺭﺱ ﺧﻮﻧﺪﻡ ﻭ ﻣﯿﺘﻮﻧﻢ ﮐﻤﮑﺖ ﮐﻨﻢ ! ﺗﻮ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻣﺎﻫﯿﮕﯿﺮﻯ ﺑﮑﻨﻰ ! ﺍﻭﻧﻮﻗﺖ ﻣﯿﺘﻮﻧﻰ ﺑﺎ ﭘﻮﻟﺶ ﯾﮏ ﻗﺎﯾﻖ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮ ﺑﺨﺮﻯ ! ﻭ ﺑﺎ ﺩﺭﺁﻣﺪ ﺍﻭﻥ ﭼﻨﺪ ﺗﺎ ﻗﺎﯾﻖ ﺩﯾﮕﻪ ﻫﻢ بخري و به قايقات ﺍﺿﺎﻓﻪ ﻣﯿﮑﻨﻰ ! ﺍﻭﻧﻮﻗﺖ ﯾﮏ ﻋﺎﻟﻤﻪ ﻗﺎﯾﻖ ﺑﺮﺍﻯ ﻣﺎﻫﯿﮕﯿﺮﻯ ﺩﺍﺭﻯ !* *ﻣﮑﺰﯾﮑﻰ : ﺧﺐ ! ﺑﻌﺪﺵ ﭼﻰ؟* *ﺁﻣﺮﯾﮑﺎﯾﻰ : ﺑﺠﺎﻯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﺎﻫﻰﻫﺎ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻭﺍﺳﻄﻪ ﺑﻔﺮﻭﺷﻰ، ﺍﻭﻧﺎ ﺭﻭ ﻣﺴﺘﻘﯿﻤﺎ ﺑﻪ ﻣﺸﺘﺮی ها ﻣﯿﺪﻯ ﻭ يك مغازه بزرگ اجاره ميكني يا ميخري و ﺑﺮﺍﻯ ﺧﻮﺩﺕ ﮐﺎﺭ ﻭ ﺑﺎﺭ خوبي ﺩﺭﺳﺖ ﻣﯿﮑﻨﻰ...* *ﺑﻌﺪﺵ ﮐﺎﺭﺧﻮﻧﻪ ﺭﺍﻩ ﻣﯿﻨﺪﺍﺯﻯ ﻭ ﺑﻪ ﺗﻮﻟﯿﺪﺍﺗﺶ ﻧﻈﺎﺭﺕ ﻣﯿﮑﻨﻰ و ماهي ها رو بسته بندي و به بيشتر سوپرماركت ها ميفرستي ، ﺍﯾﻦ ﺩﻫﮑﺪﻩ ﮐﻮﭼﯿﮏ ﺭﻭ ﻫﻢ ﺗﺮﮎ ﻣﯿﮑﻨﻰ ﻭ ﻣﯿﺮﻯ ﻣﮑﺰﯾﮑﻮ ﺳﯿﺘﻰ ! ﺑﻌﺪﺵ لس آنجلس ! ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭﻧﺠﺎ ﻫﻢ ﻧﯿﻮﯾﻮﺭﮎ... ﺍﻭﻧﺠﺎﺱ ﮐﻪ ﺩﺳﺖ ﺑﻪ ﮐﺎﺭﻫﺎﻯ ﻣﻬﻤﺘﺮ ﻫﻢ ﻣﯿﺰﻧﻰ و شروع به ساختمان سازي و شايد برج سازي دست ميزني .* *مرد ﻣﮑﺰﯾﮑﻰ : ﺍﻣﺎ ﺁﻗﺎ ! ﺍﯾﻨﮑﺎﺭ ﭼﻘﺪﺭ ﻃﻮﻝ ﻣﯿﮑﺸﻪ؟* *مرد ﺁﻣﺮﯾﮑﺎﯾﻰ : ﭘﺎﻧﺰﺩﻩ ﺗﺎ ﺑﯿﺴﺖ ﺳﺎﻝ !* *ﻣﮑﺰﯾﮑﻰ : ﺍﻣﺎ ﺑﻌﺪﺵ ﭼﻰ ميشه ،ﺁﻗﺎ؟* *ﺁﻣﺮﯾﮑﺎﯾﻰ : ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﻗﺴﻤﺖ ﻫﻤﯿﻨﻪ ! ﻣﻮﻗﻊ ﻣﻨﺎﺳﺐ ﮐﻪ ﮔﯿﺮ ﺍﻭﻣﺪ، ﻣﯿﺮﻯ ﻭ ﺳﻬﺎﻡ ﺷﺮﮐت هات ﺭﻭ ﺑﻪ ﻗﯿﻤﺖ ﺧﯿﻠﻰ ﺑﺎﻻ* *ﻣﯿﻔﺮﻭﺷﻰ ! ﺍﯾﻨﮑﺎﺭ ﻣﯿﻠﯿﻮﻧﻬﺎ ﺩﻻﺭ ﺑﺮﺍﺕ ﻋﺎﯾﺪﻯ ﺩﺍﺭﻩ !* *ﻣﮑﺰﯾﮑﻰ : ﻣﯿﻠﯿﻮﻧﻬﺎ ﺩﻻﺭ؟؟؟ ﺧﺐ ﺑﻌﺪﺵ ﭼﻰ؟* *ﺁﻣﺮﯾﮑﺎﯾﻰ : ﺍﻭﻧﻮﻗﺖ ﺑﺎﺯﻧﺸﺴﺘﻪ ﻣﯿﺸﻰ ! ﻣﯿﺮﻯ ﺑﻪ ﯾﮏ ﺩﻫﮑﺪﻩ ﺳﺎﺣﻠﻰ ﮐﻮﭼﯿﮏ ! ﺟﺎﯾﻰ ﮐﻪ* *ﻣﯿﺘﻮﻧﻰ ﺗﺎ ﺩﯾﺮﻭﻗﺖ ﺑﺨﻮﺍﺑﻰ ! ﯾﮏ ﮐﻢ ﻣﺎﻫﯿﮕﯿﺮﻯ ﮐﻨﻰ ! ﺑﺎ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﻭ ﺯﻧﺖ ﺧﻮﺵ ﺑﺎﺷﻰ ! ﻭ گيتار بزني و از زندگی ات لذت ببری* *مرد ﻣﮑﺰﯾﮑﯽ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﻣﺮﺩ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎﯾﯽ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﺧﺐ ﻣﻦ ﺍﻻﻧﻢ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﻡ ﻫﻤﯿن كار ﺭﻭ ﻣﯿﮑﻨﻢ !!!* *ﺳﺮﮔﺸﺘﻪ ﭼﻮ ﭘﺮﮔﺎﺭ ﻫﻤﻪ ﻋﻤﺮ ﺩﻭﯾﺪﯾﻢ* *ﺁﺧﺮ ﺑﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﻧﻘﻄﻪ ﮐﻪ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﺭﺳﯿﺪﯾﻢ* *👇 *ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﻭ ﺩﻟﺒﺴﺘﻪ ی ﺍﻗﺒﺎﻝ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﺎﺵ* *ﺳﺮﮔﺮﻡ ﺧﻮﺩﺕ ﻋﺎﺷﻖ ﺍﺣﻮﺍﻝ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﺎﺵ* *ﯾﮏ ﻟﺤﻈﻪ ﻧﺨﻮﺭ ﺣﺴﺮﺕ ﺁﻥ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻧﺪﺍﺭﯼ* *ﺭﺍﺿﯽ ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﭼﻨﺪ ﻗﻠﻢ ﻣﺎﻝ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﺎﺵ* *ﺩﻧﺒﺎﻝ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﺵ ﮐﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﺪ* *ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﺍﮔﺮ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﺎﺵ* *ﭘﺮﻭﺍﺯ ﻗﺸﻨﮓ ﺍﺳﺖ ﻭﻟﯽ ﺑﯽ ﻏﻢ ﻭ ﻣﻨﺖ* *ﻣﻨﺖ ﻧﮑﺶ ﺍﺯ ﻏﯿﺮ ﻭ ﭘﺮ ﻭ ﺑﺎﻝ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﺎﺵ* *ﺻﺪ ﺳﺎﻝ ﺍﮔﺮ ﺯﻧﺪﻩ ﺑﻤﺎﻧﯽ ﮔﺬﺭﺍﻧﯽ* *ﭘﺲ ﺷﺎﮐﺮ ﻫﺮ ﻟﺤﻈﻪ ﻭ ﻫﺮ ﺳﺎﻝ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﺎﺵ* *عاقبت به خیر*
‏عکس از سین نصرتی
نویسنده؛ *نرگس شکوریان فرد*
‏عکس از سین نصرتی
📚 *بریده کتاب* آن شب با ناله‌‌های گاه ‌و بی‌‌گاه دنیل صبح شد. بیدارباشِ اجباری برای دنیل بدترین شکنجه بود، به زحمت ایستاد و خودش را کِشان‌کشان تا سالن غذاخوری رساند. خیلی‌‌ها با دیدنش تعجب کردند: – چه‌‌طوری زنده موندی؟ – جونِ سگ که می‌‌گن تو داری! خوب شد اومدی خرابشون کردی! – گفتم باهاشون کنار بیا! اما هیچ‌کس متوجه نبود که تمامِ این سر و صداها در گوشِ دنیل اکو می‌‌شود و صد برابر دردش را بیشتر می‌‌کند. یوسف ظرف غذای دنیل را قبل از آن‌‌که بیفتد از دستش گرفت و روی میز گذاشت. سوز سرمای هوای پاییز که به صورتش خورد، ناخودآگاه دستانش را بالا آورد تا لبه پالتویش را صاف کند و گردنش را میان آن فرو ببرد تا با هرم نفسهایش کمی گرما را بیشتر ذخیره کند. به خاطر مشتری، تا این وقت شب مانده بود و مغازه اش را دیرتر بسته بود و الا متنفر بود از تاریکی و خلوتی شبهای شهرش درب مغازه الکتریکی کوچکش را که می بست، نگاهش افتاده بود به چند زن و مردی که کنار خیابان اثاثشان را می انداختند و برای خواب درون چادر کوچکشان مچاله می شدند؛ همیشه که نگاهش به آنها می افتاد برایش دو حس به وجود می آمد: تاسف و خوشحالی. همین که کاری داشت و درآمدش کفاف زندگی اش را می داد خوب بود. سوز سرما از خیالات بیرونش کشید و دستانش را تا ته در جیب پالتو فرو برد و مشت کرد. که ناگهان صدای جیغ بلندی توجهش را جلب کرد. برای لحظه ای پاهایش از حرکت ایستاد و زمزمه ای که چند لحظه پیش شروع کرده بود را قطع کرد. صدای جیغ و فریاد کمک خواستن یک زن بود. در بعضی از خیابان های این شهر روزها هم نمی شد، رفت و آمد کرد ،چه برسد به شب.
‏عکس از سین نصرتی
📚 *بریده کتاب؛* مستی، بی ارادگی است و ضعیفی و کم عقلی. مرد مست، خودش تعادل نداشت و با این هل، تلوتلو خوران محکم میان آشغال های ریخته شده اطراف سطل افتاد. صدای افتادنش میان بطری ها و ظرفها همراه با نعرهای بلند بود، که وحشت شب را بیشتر کرد. عربده های پی درپی او، درو دیوار را لرزاند و نڼ ترسیده را به زانو درآورد تا خودش را بیشتر به مرد بچسباند. مرد هنوز مات اتفاقی بود که در آن کوچه برای هر سه نفرشان افتاده بود. درد دستش، زن ترسیده و دیوانه ی مستی که حالا عربده هایش بیشتر و بیشتر می شد که صدای آژیر ماشین پلیس هم به آن اضافه شد. مرد دستش را روی کتف شکافته اش گذاشت و نالان رو به زن گفت: -برای پلیس همه چیز رو توضیح بده! | چراغ گردان و ترمز شدید ماشین، مقابل کوچه اجازه نداد تا بیشتر حرفی بزنند، پلیس ها هیجان زده از ماشین پایین آمدند و به سرعت به سمتشان قدم برداشتند. نور چراغ گردان ها اجازه نمی داد تا مرد و زن درست چشم باز نگه دارند، وقتی سردی دستبند بر دستانشان نشست، مرد صدای زن با لهجه غلیظ آمریکایی را شنید که زمزمه کرد: -فقط شانس می تواند کمکت کند؟ و مرد هم زمزمه کرد: - باید به تو کمک می کردم! در بیمارستان که دستش بخیه شد تازه فهمید که نه تنها راهی خانه نمی شود، که حتی راهی اداره پلیس هم نمی شود. دیشب راهی خانه بود و الان روی تخت بیمارستان و با عمل جراحی که نمی دانست چه قدر بیہوشی تحمل کرده است. به هوش که آمد نگاه تبدارش را به سرمی دوخت که با آرامش وارد بدنی می شد که از درد ناآرام بود. این یکی دو روز که با تدابیر شدید بستری کرده بود، اما سر در نمی آورد که چرا پلیس ها دنبال حرف دیگری هستند و حالا که داشتند منتقلش می کردند به بازداشتگاه، متوجه می شد که قضیه آنی نیست که فکر می کرده!
‏عکس از سین نصرتی
📚 *بریده کتاب؛* دادگاه حکمش را داد و او مبهوتانه نگاهش به میز هیات منصفه باقی ماند. به صورت های سفید و چاق و چشمانی که هیچ برگی از زندگی نداشتند. در این یکی دو هفته، بارها آن صحنه و اتفاق را توضیح داده بود، مقابل بازجو و بازپرس و وكیل و همسر و هرکسی که آمده بود نشسته و با امید صحنه پردازی کرده بود و باورش این بود که آنقدر همه چیز روشن است که ممکن‌نیست محکوم شود. از خودش دفاع کرد، زن ترسان آن شب هم آمده و حقیقت را گفته بود، دوستانش وکیل خوبی گرفته بودند، وکیل هم سنگ تمام گذاشت، اما انگار اینجا قرار نبود‌‌ عدالتی اجرا شود. صدایی خشن حکم را خواند و او تنها توانست راست بنشیند و نگاهش را به هیچ کس ندوزد، تا نخواهد حرفهای چشم ها را بخواند. چشم هایی که گاهی سردیشان از یخ ها بیشتر است و تنها زاویه بسته ای از تکبر و نامهربانی را نشان می دهند. یاد گرفته بود نه به این چشمها نگاه کند و نه چشم هایش را به دارایی های آنها بدوزد. صدای آرام بخش همسرش را که شنید، به خودش آمد و لبخندی کنج لبش نشاند، چشم بالا آورد و به صورت غرق اشک او نگاه دوخت و در دلش زمزمه کرد: -تو باید بتوانی همسرش پشت نرده ها، زار اشک و ناله بود و دوستانش در سکوت ناچاری خیره اش...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📚کتاب راز تنهایی نوشتهٔ نرجس شکوریان‌فرد است و نشر عهد مانا آن را منتشر کرده است. این کتاب داستان دوستی یک جوان آمریکایی و پسری مسلمان در زندان است. کتاب راز تنهایی، داستان پسری آمریکایی به اسم دنیل است که اهل همه‌جور خطا و خلافی است؛ تا اینکه به زندان می‌افتد و در زندان آمریکا، با هم‌سلولی‌ مسلمانی به‌ نام یوسف آشنا می‌شود و این آشنایی باعث تغییرات و تحولات بزرگ در زندگی او می‌شود.
به خودش دلداری داد که این روزها هم می گذرد. روزهای زیادی داشت که سخت گذرانده بود. آنها را به خاطر داشت و همیشه برای خودش برنامه ای می ریخت تا سختی برجانش ننشیند! به خودش یاد داده بود که سختی را مثل موم در دستانش بگیرد و و بدهد، شکل بدهد و راه حل از دلش بیرون بکشد! حالا هم که افتاده بود در بازداشتگاه شهر باتون روژ ایالات لوئیزیانا باید خودش را پیدا می کرد تا در میان این همه گم نشود! به دنیا نیامده بود که گم شود، آمده بود که پیدا کند و حس می کرد این هم فصلی از زندگی اش است که تازه شروع شده است. فصلی که با کمک به یک زن شروع شد، با نجات یک انسان، و حالا باید خودش قلم دست می گرفت و می نوشت. نباید می گذاشت فصل زندگیش را دیگران رقم بزنند!
📚کتاب تنها گریه کن فصل ششم/ قسمت ۵۶ 📖 ما دست به دست هم کار می کنیم بعد می ریم خونه استراحت می کنیم و برمی گردیم، شما یه ساعت ننشستی، هنوز روی پا داری جمع و جور می کنی، جابه جا میکنی.» از حرفشان خنده ام می گرفت. گاهی خودم از خودم همین سوال ها را می پرسیدم، ولی جوابی نداشتم. واقعا خسته نمی شدم. یا کمی که استراحت می کردم، زود سرحال می شدم. ما حتی توی مهمانی هایمان هم برای جنگ کار می کردیم. دوتا سینی نخود و لوبیا می گذاشتیم کنار دستمان، هم حال و احوال می کردیم، هم برای آش آخر هفته حبوبات پاک می کردیم. یک روز هم دیگ بار می گذاشتیم جلوی در و آش را برای کمک به جبهه می فروختیم. یکی دوباری همین اهل محل و در و همسایه خبردار شدند و آش، فروش رفت. پول نسبتا خوبی دستمان آمد. بعد فکر کردم مقدار آش را بیشتر کنم و بفرستم برای اداره ای، جایی. خدا به این کار هم برکت داد. حالا دیگر هم برای جبهه کار می کردیم و اجناس می فرستادیم، هم کمک نقدی داشتیم. برای اینکه یک رزمنده وسط آن خاکریزها خنده روی لب هایش بیاید و بفهمد اینجا توی شهر ما به فکرشان هستیم، برای اینکه ډينم را به اسلام داده باشم، هیچ کاری را عار نمی دانستم. هرجا راهی بود، خودم را می رساندم. خانم های پایگاه هم لحظه ای تنهایم نمی گذاشتند. درست است که من با میل خودم آن کارها را شروع کرده بودم، اما اگر کمک دوست و همسایه و فامیل نمی رسید، از عهده ی کار بر نمی آمدم؛ همین پایگاهی که توی خانه خودم و از یک اتاق و هال و حیاط شکل گرفت و همان جا هم ماندگار شد. پشت به پشت هم از پس هر کاری بر آمده بودیم؛ حالا گاهی با سختی و زحمت بیشتر، گاهی با کم خوابیدن، گاهی با زدن از تفریح و خوشی. بالاخره نمی گذاشتیم در پایگاه بسته شود. من اصلا فکرم نمی کردم اینجا خانه ی من است. صبح به صبح که در خانه را باز می کردم، می گفتم اینجا پایگاه حضرت زهراست. هر کاری کردید برای خانم است. هر گلی زدید به سر خودتان زدید. آنها هم به من محبت داشتند و حرفم بینشان خریدار داشت. با شور و شوق کار می کردیم. هرچند آخرش خیلی کارها گردن خودم بود و می دانستم چی به چی است، ولی اگر کمک مردم نبود، از دست یک زن تنها با چند تا بچه دور و برش، چقدر کاربر می آید مگر؟ ماشین های یخچال دار بزرگ می آمدند و مرغ می آوردند. جمع می شدیم توی حیاط. سی چهل تا چاقو داشتیم. دو نفر دونفر می نشستند دور یک سینی بزرگ و مرغ ها را رد می کردند. چاقو تیز بود، در می رفت و گوشه ی انگشت کسی را می برید، طرف بلند می شد، پارچه باریکی را چند دور می چرخاند و گره می زد دور انگشتش، خونش که بند می آمد، دستش را آب می کشید و دوباره می نشست سر جایش. اگر تابستان بود، صبر می کردیم کمی از هُرم آفتاب داغ قم بیفتد، بعد زیر سایبانی که با چندتا چادر رنگی درست کرده بودیم، تنگ هم می نشستیم و کار می کردیم. آنهایی که از اول نشسته و چند ساعت کار کرده بودند را با اصرار و خواهش می فرستادم داخل خانه. کمی که می گذشت، یکی شان با پارچ شربت ابلیمو برمی گشت. جگرمان خنک می شد. 🔹️ادامه دارد، ... 🌸کتاب تنها گریه کن/ ۵۶ انتشارات حماسه یاران 🔸️کتابخانه علامه محدث نوری https://chat.whatsapp.com/LiFiykUwu1e9nKJZedGceG
🔘 *از بس که نداشته هايمان را به رخ مان کشیدند ما ایرانیان، ایران را از افغانستان هم کمتر میدانیم* *کمی هم از داشته هايمان بدانیم!* 🔘 *اينجا ايران است.....* بيمارستان نمازي شيراز جزؤ سه بيمارستان برتر دنيا براي پيوند کبد در دنيا 🔘 ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺍﺳﺖ... ﻗﺪﺭﺕ ﺍﻭﻝ ﻧﻈﺎﻣﯽ ﻣﻨﻄﻘﻪ 🔘 ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺍﺳﺖ... ﺍﻣﻦ ﺗﺮﯾﻦ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﺑﻪ ﯾﺎﺭﯼ ﭘﺪﺍﻓﻨﺪ ﻫﻮﺍﯾﯽ ﺧﺎﺗﻢ ﺍﻻﻧﺒﯿﺎ(ﺹ‏) 🔘 ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺍﺳﺖ... ﺟﺰﻭ ﺑﯿﺴﺖ ﮐﺸﻮﺭ ﺳﺎﺯﻧﺪﻩ ﻧﺎﻭﺷﮑﻦ ﺩﺭ ﺩﻧﯿﺎ 🔘 ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺍﺳﺖ... ﺩﺍﺭﻧﺪﻩ ﺭﮐﻮﺭﺩ ﺳﺮﯾﻊ ﺗﺮﯾﻦ ﺍﮊﺩﺭ ﺩﻧﯿﺎ(100متر در ثانیه) 🔘 ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺍﺳﺖ... ﺷﮑﺎﺭگاه ﭘﻬﭙﺎﺩ RQ170 ﻓﻮﻕ ﭘﯿﺸﺮﻓﺘﻪ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎی ﻭ ساخت ﻣﺪﻝ ﺍﯾﺮﺍنی 🔘 ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺍﺳﺖ... ﭘﺮﻭﺍﺯ ﻣﻮﻓﻖ ﭘﻬﭙﺎﺩ ﺷﺎﻫﺪ ﺑﺮﻓﺮﺍﺯ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺍﺳﺮﺍﺋﯿﻞ ﺑﻪ ﻣﺪﺕ 3ﺳﺎﻋﺖ ﻭ ﻋﮑﺴﺒﺮﺩﺍﺭﯼ ﺍﺯ ﻧﻘﺎﻁ ﻓﻮﻕ ﻣﺤﺮﻣﺎﻧﻪ ﺑﺪﻭﻥ ﻫﯿﭻ ﻣﺎﻧﻌﯽ 🔘 ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺍﺳﺖ... ﯾﻌﻨﯽ ﻋﮑﺲ ﺑﺮﺩﺍﺭﯼ ﺍﺯ ﺧﺎﮎ ﺍﯾﺮﺍﻥ، ﺭﻭﯾﺎﯾﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎ ﻭ ﺍﺳﺮﺍﺋﯿﻞ!!! 🔘 ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺍﺳﺖ... ﺟﺰﻭ ﭼﻬﺎﺭ ﮐﺸﻮﺭ ﻣﻮﻓﻖ ﺩﺭ ﺷﺒﯿﻪ ﺳﺎﺯﯼ ﺣﯿﻮﺍﻧﯽ 🔘 ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺍﺳﺖ... ﺩﻭﻣﯿﻦ ﮐﺸﻮﺭ ﺑﺮﺗﺮ ﺩﻧﯿﺎ ﺩﺭ ﺗﺤﻘﯿﻘﺎﺕ ﻣﻐﺰ ﻭ ﻧﺨﺎﻉ 🔘 ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺍﺳﺖ... ﮐﺸﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﺍﻟﻘﺎﻋﺪﻩ, ﺩﺍﻋﺶ, ﻃﺎﻟﺒﺎﻥ ﮐﻪ ﻫﯿﭻ, ﺣﺘﯽ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎ ﻭ ﺍﺳﺮﺍﯾﯿﻞ ﻫﻢ نمی توﺍﻧﻨﺪ ﺍﻣﻨﯿﺘﺶ ﺭﺍ ﺑﯽ ﺛﺒﺎﺕ ﮐﻨﻨﺪ 🔘 ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺍﺳﺖ... ﮐﺸﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﺗﻌﺎﺩﻝ ﺳﯿﺎﺳﯽ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺭﺩ 🔘 ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺍﺳﺖ... ﮐﺸﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺑﺠﻨﮕﻨﺪ, ﺗﮏ ﺑﻪ ﺗﮏ ﻭﺍﺭﺩ ﻧﻤﯿﺸﻮﻧﺪ, ﺑﻠﮑﻪ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﻗﺪﺭﺕ ﺑﯿﺤﺪﺵ ۸۴ ﮐﺸﻮﺭ ﻣﺘﺤﺪﺃ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺣﻤﻠﻪ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﻭ ﺁﺧﺮ ﻫﻢ ﭘﺲ ﺍﺯ ۸ ﺳﺎﻝ ﻧﻤﯿﺘﻮﺍﻧﻨﺪ ﯾﮏ ﻭﺟﺐ ﺍﺯ ﺧﺎﮐﺶ ﺭﺍ ﺍﺷﻐﺎﻝ ﮐﻨﻨﺪ. 🔘 ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺍﺳﺖ... ﺟﺰﻭ ﺩﻩ ﮐﺸﻮﺭ ﺑﺮﺗﺮ ﺩﻧﯿﺎ ﺩﺭ ﻋﻠﻮﻡ ﻧﺎﻧﻮﺗﮑﻨﻮﻟﻮﮊﯼ 🔘 ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺍﺳﺖ... ﺗﻨﻬﺎ ﮐﺸﻮﺭ ﺩﺳﺖ ﯾﺎﻓﺘﻪ ﺑﺮ ﺗﮑﻨﻮﻟﻮﮊﯼ ﻫﺴﺘﻪ ﺍﯼ ﺑﺪﻭﻥ ﮐﻤﮏ ﮐﺸﻮﺭﻫﺎﯼ ﺩﯾﮕﺮ 🔘 ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺍﺳﺖ... ﺍﻭﻟﯿﻦ ﮐﺸﻮﺭ ﺳﺎﺯﻧﺪﻩ ﺩﺍﺭﻭﯼ ﮔﯿﺎﻫﯽ ﺩﺭﻣﺎﻥ ﺍﻡ.ﺍﺱ 🔘 ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺍﺳﺖ... خیلی مهم: ﮐﺸﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﺩﺷﻤﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﻧﺎﺑﻮﺩﯼ ﺍﺵ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﺭﺳﯿﺪ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺧﻮﺩﺑﺎﻭﺭﯼ ﻣﺮﺩﻣﺎﻧﺶ ﺭﺍ ﻧﺎﺑﻮﺩ ﮐﻨﺪ 🔘 ﻫﻤﻮﻃﻦ : ﺩﺍﺷﺘﻪ ﻫﺎﯾﻤﺎﻥ را دست کم نگیریم 👇👇👇👇👇👇👇 ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﺩﺷﻤﻦ ﺑﻌﺜﯽ ﺧﺮﻣﺸﻬﺮ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ ﺟﺴﺪ ﺑﯽ ﺟﺎﻥ ﻭ ﻋﺮﯾﺎﻥ ﺩﺧﺘﺮﯼ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺗﯿﺮﮎ ﺑﻠﻨﺪﯼ ﺑﺴﺘﻪ ﻭ ﺩﺭﺁﻥ ﺳﻮﯼ ﮐﺎﺭﻭﻥ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺭﺯﻣﻨﺪﻩ ﻫﺎﯼ ﻣﺎ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ ! ﺗﮑﺎﻭﺭﺍﻥ ﻧﯿﺮﻭﯼ ﺯﻣﯿﻨﯽ ﺍﺭﺗﺶ ﺑﺎ ﺗﻘﺪﯾﻢ 3 ﺷﻬﯿﺪ ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺁﻥ ﺟﺴﺪ ﺭﺍ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺁﻭﺭﺩﻧﺪ !... ﺳﻪ ﺷﻬﯿﺪ ﺑﺮﺍﯼ " ﺟﺴﺪ " ﯾﮏ ﺩﺧﺘﺮ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ !... ﻧﺎﭘﻠﺌﻮﻥ ﺑﻨﺎﭘﺎﺭﺕ : ﺍﮔﺮ ﻧﯿﻤﯽ ﺍﺯ ﻟﺸﮕﺮﯾﺎﻧﻢ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺗﻤﺎﻡ ﺩﻧﯿﺎ ﺭﺍ ﻓﺘﺢ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ... ﺁﺩﻭﻟﻒ ﻫﯿﺘﻠﺮ : ﺍﮔﺮ ﻣﻬﻨﺪﺳﺎﻥ ﺍﺳﻠﺤﻪ ﺳﺎﺯ ﻣﻦ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺻﺪ ﺳﺎﻝ ﻗﺒﻞ ﺍﺯﺗﻮﻟﺪﻡ ﻧﺎﺯﯼ ﺩﺍﺭﺍﯼ ﺑﻤﺐ ﺍﺗﻤﯽ بود. چنگیز ﻣﻐﻮﻝ : ﺍﮔﺮ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻣﺮﺩﺍﻧﯽ ﻫﺴﺘﯽ ﮐﻪ ﺗﺎ ﭘﺎﯼ ﺧﻮﻧﺸﺎﻥ ﺍﺯ ﻋﻬﺪﺷﺎﻥ ﺩﻓﺎﻉﮐﻨﻨﺪ ﺩﺭ ﺳﺮﺯﻣﯿﻦ ﭘﺎﺭﺱ ﺑﻪ ﮐﺎﻭﺵ ﺑﭙﺮﺩﺍﺯ . ﺍﺳﮑﻨﺪﺭ : ﺍﮔﺮ ﺭﻭﺯﯼ ﺩﯾﺪﯼ ﮐﻪ ﻓﺮﺩﯼ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﮐﺸﻮﺭﺵ ﺣﺎﺿﺮ ﺷﺪﻩ ﺗﻤﺎﻡﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻧﺶ ﺭﺍ ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ ﮐﻨﺪ ﺑﺪﺍﻥ ﮐﻪ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﺍﻫﻞ ﺍﻣﭙﺮﺍﻃﻮﺭﯼﭘﺎﺭﺱ ﺍﺳﺖ ﺳﻼﻣﺘﯽ ﻫﻤﻪ ﺍﯾﺮﺍﻧﯿﻬﺎ ﺍﯾﻨﻮ ﻧﺬﺍﺷﺘﻢ ﻻﯾﮏ ﮐﻨﯽ .... ﮐﭙﯽ ﮐﻦ ﺑﺬﺍﺭ ﻣﻦ ﺑﺮﺍﺗﻮﻥ ﻻﯾﮏ ﺑﺰﻧﻢ .. ﺯﻧﺪﻩ ﺑﺎﺩ ﺍﯾﺮﺍﻥ 💞💞💞💞💞 فقط یه ایرانی می تونه بشه حسین اسلامبولچی رئيس شرکت مخابرات آمریکا AT&T 💞💞💞💞💞 فقط یه ایرانی می تونه بشه فرزاد ساعدپناه مدیر فنی YAHOO 💞💞💞💞💞 فقط یه ایرانی می تونه بشه امید کردستانی مدیر ارشد سایت GOOGLE 💞💞💞💞💞 فقط يه ايراني ميتونه بشه پرفسور خدادوست اولين و برترين جراح چشم و پيوند قرنيه دنيا 💞💞💞💞💞💞💞💞فقط یه ایرانی می تونه بشه پروفسور مجید سمیعی رئیس جراحان مغز جهان در آلمان 💞💞💞💞💞 فقط یه ایرانی میتونه بشه پروفسور مجید جمشیدی مدیر برنامه های داخلی ایستگاه فضایی ناسا 💞💞💞💞💞 فقط یه ایرانی می تونه بشه صبا ولدخانی برنده جوانترین کاشف دنیا 💞💞💞💞💞 فقط یه ایرانی می تونه بشه نادر مردانلو رئيس اولین شرکت خصوصی پرتاب ماهواره در آمریکا 💞💞💞💞💞 فقط یه ایرانی می تونه بشه انوشه انصاری رئيس موسسه تکنولوژی تل کام 💞💞💞💞💞 فقط یه ایرانی می تونه بشه ماریا خرسند رئيس شرکت اریکسون 💞💞💞💞💞 فقط یک ایرانی میتونه بشه سپهبد شهید سلیمانی که ۴۰ سال در نبرد مردانه با دشمن به دنبال قاتلش بود تا به شهادت برسد. نام این شهید در دورترین نقطه کره زمین سر زبانهاست 💞💞💞💞💞 فقط یه ایرانی میتونه بشه سرداردلها در سراسر جهان ❤❤❤ *ای ایران همیشه سربلند باشی.* 🔹️افتخار كنيم به بودنمان و اين اندکی از افتخارات کشور عزيزمان زنده باد ایران 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
💬 *خبری که نباید لابلای اخبار حاشیه‌ای گم شود* ◾️ حرکت اولین قطار باری بین المللی از چین (منطقه هوی نینگ شیا) به مقصد ایران (بندر انزلی)، از مسیر قزاقستان و دریای خزر (بصورت یک کانال حمل و نقل بین‌المللی ریلی و دریایی)، با کاهش مدت زمان ۲۰ روزه و صرفه جویی مالی حدود ۹۰۰ دلاری برای هر کانتینر (نسبت به مسیر قبلی)، میتواند باعث توسعه تبادلات تجاری ایران و چین و همچنین افزایش نقش ترانزیتی کشورمان در منطقه (با ایجاد زمینه اتصال ارزانتر چین به کشورهای غرب آسیا) شود! ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ https://eitaa.com/jejonoob
🌸سوره توبه/۴۰ 💎 *غم مخور، خدا با ماست*، 🏳اَینَ المنصور https://chat.whatsapp.com/KBxqKlPAOtJ1FABMSrYh9J
🔴منافق زبان باز ✍حضرت محمد صلی الله علیه و آله: من برای اُمّتم، نه از «مؤمن» می‌ترسم و نه از «مشرک»؛ زیرا مؤمن را خداوند به واسطه ایمانش حفظ می‌کند و مشرک را خداوند به خاطر شرکش از پای در می‌آورد. امّا ترس من، از منافق زبان‌بازی است که مطابق اعتقادات شما سخن می‌گوید، ولی برخلاف آنچه می‌گوید، عمل می‌کند. 📚میزان الحکمه، جلد۱۲، صفحه ۳۵۰ 🍃✨🍃✨🍃✨🍃
🌸 *میخائیل چروبسکی* یهودی افراطی که سرانجام مسلمان شد.... و به محمد المهدی تغییر نام داد❗️ ☝️تازه مسلمانان و رهیافتگان
📚کتاب تنها گریه کن فصل ششم/ قسمت ۵۷ 📖 دعا می کردیم دستش برسد به ضريح ساقی کربلا و چشم های همه مان خیس می شد با آمین گفتنمان. اگر هوا سرد بود، چندتا کت کاموایی می آوردم و می انداختم سر دوششان تا حداقل کمرشان گرم بماند. پوست و خونابه ها را جمع می کردم و به آنهایی که دم شیر آب مشغول شستن تکه های مرغ بودند، اصرار میکردم جایشان را با من عوض کنند، ولی هیچکدام راضی نمی شدند. در سرمای خشک هوا، دست هایشان آن قدر توی آب کار کرده بود که پوستشان زمخت و ترک ترک شده بود و به اینکه دست هایشان از٫ سرمای آب و هوا قرمز شده و زُق زُق میکند، اعتنایی نمی کردند. روزها داشت بلند می شد و ما از هول اینکه مرغ ها خراب نشوند و بو نگیرند، کار را سریع انجام می دادیم تا زودتر تمام شود. تکه های ران و سینه و بال و گردن را جدا جدا بسته بندی می کردیم و نزدیک غروب، ماشین مخصوصی که پشتش یخچال داشت، دوباره می آمد و مرغ های بسته بندی شده را می برد. ظاهرا کار تمام شده بود، ولی پشت سر ماکلی سبد و سینی کثیف مانده بود و حیاطی که یک شست و شوی حسابی لازم داشت. دو سه نفری بودند که اول صبح، زودتر از همه می آمدند. در تمام روز پابه پای بقیه کار می کردند، آخر شب هم که خانم ها می نشستند به استراحت و یا چند نفری با هول و عجله آماده می شدند تا زودتر خودشان را به خانه برسانند، آنها همچنان سرپا بودند. کارهای خرده ریزی که می ماند برای آخر، کمتر از کارهای درشت و دهان پرکنی که به چشم می آیند، اهمیت ندارند. اگر آن خانه و حیاط شلوغ، به موقع نظافت نمی شد، روز بعد زحمتمان چند برابر بود. تازه این چند نفر بعد از رفتن بقیه، کنار من کار می کردند. پودر می ریختند کف حیاط و با جارو موزاییک ها را کف می کردند. وسیله ها را می گذاشتند سر جایشان و کمی که خانه و زندگی من سامان می گرفت، می رفتند. من هم اگر سرم خلوت می شد، می نشستم کنار بچه ها و با هم حرف می زدیم، با محمد بیشتر. یک وابستگی عجیبی بینمان بود که من آن حس و حال را خیلی دوست داشتم. مثلا می بردمش خرید، وقت حساب کردن، دست می کرد داخل جیبش. می گفتم: «مامان بذار پولت واسه خودت باشه حالا.» می گفت: «نه مامان، خودم حساب می کنم.» نمی خواستم غرورش را بشکنم. از همان اول، حس مردانگی داشت. می گفت: «دوست دارم اگه یه وقت با دوستم میریم بیرون بستنی بخوریم، من حساب کنم. دلم نمی خواد نگران پول یه دونه بستنی باشن.» از این دل بزرگش، حظ می بردم؛ ولی یک بار اشکم را درآورد؛ آن هم سر یک جفت کتانی. اصلا عادت نداشت رخت و لباس و کفش نو بپوشد. هر وقت هم می گفتم: «محمد! بریم برات لباس بگیریم»، حرفش یک جمله بود: «مگه همینا که دارم، چشونه؟» می گفتم: «مادر! غريبه و آشنا آدم را می بینند، خب چه اشکالی دارد نونوار باشی؟ دوست نداری؟» میگفت: همین هایی که دارم، خیلی هم خوبن.» کتانی هایش را تا چندبار تعمیر نمی کرد و نمی پوشید، حاضر نبود کتانی نوبخرد. آخرسر خودم رفتم و برایش یک جفت کتانی خریدم. 🔹️ادامه دارد، ... 🌸کتاب تنها گریه کن/ ۵۷ انتشارات حماسه یاران 🔸️کتابخانه علامه محدث نوری https://chat.whatsapp.com/LiFiykUwu1e9nKJZedGceG
16.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💚پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله؛ 💎 *اگر علم در ثریا باشد مردانی از سرزمین پارس به آن دست پیدا خواهند کرد». * ( کتاب قرب الاسناد و اصول کافی) *💠مهندس امیر پایدار ثانی* ☝️ *مردی که برای خودش دست مصنوعی ساخت* 🔹️ انگشتان یک دستش را از دست می‌دهد و موفق به پیوند انگشت هم نمی‌شود، لذا تصمیم می‌گیرد خودش برای خودش انگشت مکانیکی بسازد. *🔹️در نهایت بعد از چند سال تلاش‌ها و پژوهش بالاخره موفق به تولید  انگشت مکانیکی، دست مکانیکی و الکترونیکی و پروتزهای زیبایی دست و انگشت می‌شود و شرکت دانش‌ بنیان «بهبود عضو ثانی» تبریز را پایه‌گذاری می‌کند و به جمع ۵ شرکت تولیدکننده دست هوشمند در دنیا می‌پیوندد.* پیگیری مطلب 👇1️⃣ https://www.farsnews.ir/news/14010210000433/ 2️⃣ https://www.isna.ir/news/98112317232/
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 *غربی‌ها چگونه ما را وادار به نوکری از خودشان می‌کنند؟!* *استاپ رحیم‌پور :* 🔹 فکر کردید(غربی‌ها) به غارت کشورتان راضی می‌شوند؟ اینها کاری می‌کنند خودتان بگویید ما آبا و اجداداً همگی عقب مانده و بی‌سواد بودیم! شما ذاتاً مایید! ما ذاتاً شماییم! 🔹 حداقل سه تا مکتب در حوزه جامعه‌شناسی در قرن ۱۹ ابداع کردند که بگویند فقط نژاد غربی میتواند علم تولید کند و نه نژادهای دیگر. 🔹 می‌بینید ترکیه چقدر گدایی می‌کند تا عضو اتحادیه اروپا بشود؟ در بین شرطهای متعددی که برای او گذاشتند، یکی این است که باید در قانون‌تان بیاورید که و جزو حقوق بشر است!
*🌸اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم*
🌸سوره بقره/۱۸۶ *💎هر گاه کسی مرا بخواند، دعایش را اجابت می کنم.* 🏳اَینَ المنصور https://chat.whatsapp.com/KBxqKlPAOtJ1FABMSrYh9J