🌸هر روز با قرآن 🌸
پیامهای آیه فوق ⇧⇩:
1- قيامت، فراگير است و همهى انسانها در آن روز حاضر مىشوند.
2- انسان در قيامت همه چيز و همه كس را فراموش مىكند و فقط در فكر نجات خود است.
3- اعمال ما در دنيا محو نمىشود، بلكه عمل و آثارش باقى مىماند.
4- كيفر قيامت، نتيجه عمل خود انسان است نه ظلم يا انتقام.
📗نحل/۱۱
🌺🥀🌺🥀🌺🥀🌺
🔺 اینم از بسیج ۲۰ میلیونی
🔹دیگه الان بسیج واشینگتن دی سی هم داریم
🔹به تاریخ ۱۳ ابان ۱۴۰۲ تجمع مردم واشنگتن آمریکا در حمایت از فلسطین
https://eitaa.com/joinchat/4125556938Cb1af662960
1.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🥺اشک های شیربچه یمنی به دلیل جاماندن از نماز جماعت ❤️❤️
📌 اینکه میگن در آخرالزمان چشمتون به یمن باشه ، بیخود نمیگن
🤔کدوم ماها بلدیم اینجوری بچه تربیت کنیم ؟؟
https://eitaa.com/joinchat/4125556938Cb1af662960
كاپوچين فرقهای ازراهبان کاتولیک است که چهره رنگ پریدهای دارندوکلاه سیاهی برسر میگذارند ایتالیاییهاکف شیروقهوه راشبیه راهبان کاپوچینو میدانندبه همین دلیل این نام را بر آن نهادند
#تاریخ نگار
https://eitaa.com/joinchat/4125556938Cb1af662960
🌏الله اکبر،
این ماهی است که کروکودیل را شکار میکند و میخورد! به او ماهی گولیات میگویند و 32 دندان دارد.🤯
http://eitaa.com/mohaddesnouri
5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺فلسطین؛ سرزمین فلسطینی ها نیست، سرزمین...
#فلسطین
🎙استاد حسن عباسی
http://eitaa.com/mohaddesnouri
2.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺چرا زنان ایرانی باید #چادر که یک پوشش عربیه بپوشند!!!!❗️
جواب جالب فردوسی👌
#حجاب
✍️ وقتی صفحات تاریخ را ورق می زنید ملت ها و فرهنگ های مختلف را با پوشش های مختلف میشود دید،
جالب اینه که پوشش چادر از زمان های دور، جزء پوشش های رسمی زنان ایرانی بوده، از زمان ساسانیان و حتی قبل تر از آن، حتی بعضی منابع زرتشتی چادر را یک پوشش مربوط به خودشان می دانند، این وسط در کتاب شاهنامه فردوسی به عنوان یک سند ملی ایرانی چندین بار بیت هایی در مورد چادر اشاره شده،
برای مثال در ابیاتی که مربوط به زندان رفتن بیژن است چنین آمده:
🌸منیژه بیامد به یک چادرا
برهنه دو پای و گشاده سرا
و یا در ابیاتی که مربوط به وصیت کردن کیخسرو است چنین آمده:
🌸دگر کودکانی که بی مادرند
زنانی که بی شوی و بی چادرند
یا در ابیاتی که مربوط به شیرین (زن شاه ایرانی ) است، در جمع بزرگان کشور به دلایلی که مورد اتهام قرار گرفته است، چادر خود را بر می دارد و زیبایی موی و روی خود را بر همه نمایان می کند و می گوید:
🌸هنر من زیبای موی من بوده ولی تا الان هیچ کسی در جهان موی من را که ندیده، حتی در موردش هم صحبت نکرده است.
http://eitaa.com/mohaddesnouri
🦋میکاییل
تازه_مسلمان کانادایی:
✅امیدوارم روزی بتوانم دیگران را به اسلام هدایت کنم....
☝️تازه مسلمانان و رهیافتگان
https://rahyafteha.ir
💖🌸💖🌸💖
🌸💖🌸💖
💖🌸💖
🌸💖
💖
#قصه_دلبری
#قسمت ۷۲و ۷۳
دیدم نمی توانم جلوی اشک هایم را بگیرم ، وصل کردم به روضه ارباب..💔
نمی دانم کجابود ..
باید ماشین را عوض می کردیم.
دلیل تعویض ماشین راهم نمی دانم!😣
حاج آقا زود تراز ما پیاده شد.
جوانی دوید جلو ، حاج اقا را گرفت در بغل وناغافل به فارسی گفت:
((تسلیت می گم!))
نفهمیدم چی شد...
اصلا این نیرو از کجا امد که توانستم به دو خودم را برسانم پیش حاج اقا...
یک حلقه از اقایان دوره اش کرده بودند ..
پاهایش سست شد و نشست!
نمی دانم چطوراز بین نامحرمان رد شدم.
جلوی جمعیت یقه اش را گرفتم!
نگاهش را از من دزدید..
به جای دیگر نگاه می کرد ..
بادستم چانه اش را گرفتم وصورتش را اوردم طرف خودم!
برایم سخت بود جلوی مردها حرف بزنم .
چه برسد به اینکه بخواهم داد بزنم ..
گفتم:((به من نگاه کنید!))
اشک هایش ریخت😭
پشت دستم خیس شد...
با گریه دادزدم:((مگه نگفتین خونریزی داره؟ اینا دارن چی می گن؟))😭
اشکش را پاک کرد ..
باز به چشم هایم نگاه نکرد و گفت:((منم الان فهمیدم!))
نشستم کف خیابان ..
سرم را گذاشتم روی سنگ های جدول و گریه کردم😭😭
روضه خواندم ..
همان روضه ای که خودش درمسجد راس الحسین علیه السلام برایم خواند:
((من می روم ولی ، جانم کنار توست ..
تاسال های سال ، شمع مزار توست ..
عمه جانم ، عمه جانم ، عمه جان قدکمانم ..
نگرانم عمه جانم ، عمه جانم ، عمه جان مهربانم..!
انگار همه بی تابی و پریشانی ام را همان لحظه سرحاج اقا خالی کردم ..
بدنم شل شد ، بی حس بی حس!
احساس می کردم یکی ارامشم داد!
جسمم توان نداشت ، ولی روحم سبک شد.
مارا بردندفرودگاه ..
کم کم خودم راجمع کردم. بازی ها جدی شده بود!
یاد روزهایی افتادم که هی فیلم آن مادر شهید لبنانی را می گرفت جلویم که((توهم همین طورمحکم باش!))
حالا وقتش بود به قولم وفا کنم . کلی ادم منتظرمان بودند.
شوکه شدند که از کجا باخبر شده ایم ..
به حساب خودشان می خواستند نرم نرم به ما خبر بدهند!
خانمی دلداری ام می داد❤️
بعد که دید ارام نشسته ام ، فکر کرد بهت زده ام ..
هی می گفت:((اگه مات بمونی دق می کنی!گریه کن ، جیغ بکش ، دادبزن!))
با دو دستش شانه هایم را تکان می داد:((یه چیزی بگو!))
گفتند:
((خانواده شهیدد باید برند ..
شهید روفردا صبح زود یا نهایتا فردا شب میاریم!))
از کوره در رفتم.
یک پا ایستادم که:((بدون محمد حسین از اینجا تکون نمی خورم!))
هرچه عز و جزکردند ، به خرجم نرفت💔
زیر بار نمی رفتم ..
با پروازی که همان لحظهدحاضر بود برگردم میگفتم:((قراربودباهم برگردیم!))😭
گفتند:((پیکر رو باید باهواپیمای خاصی منتقل کنن!
توی اون هواپیما یخ می زنی!
اصلا زن نباید سوارش بشه ، همه کادر پرواز مرد هستن!))
می گفتم:((این فکر رو از سرتون بیرون کنین که قراره تنها برگردم!))
مرتب ادم ها عوض می شدند.
یکی یکی می امدنددراضی ام کنند ..
وقتی یک دندگی ام را می دیدند ، دست خالی برمی گشتند!
#رمان_شهید_محمد_خانی✨
ادامه دارد....
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
http://eitaa.com/mohaddesnouri