eitaa logo
کتابخانه علامه محدث نوری
122 دنبال‌کننده
9.2هزار عکس
5.4هزار ویدیو
33 فایل
وَ اجْعَلْنِي اللَّهُمَّ مِنْ أَنْصَارِهِ وَ أَعْوَانِهِ وَ أَتْبَاعِهِ وَ شِيعَتِهِ
مشاهده در ایتا
دانلود
قسمت نهم *کتاب شاهرخ ؛* *گمنامي* نيروي كمكي نيامد. توپخانه هم حمايت نكرد. همه نيروها به عقب آمدند. شب بود كه به هتل رسيديم. خيلي از بچه ها به خاطر شاهرخ گريه مي كردند. سيد را هم براي مداوا فرستاديم بيمارستان. يكي از دوستانم كه راديو تلويزيون عراق را زير نظر داشت آمد سراغم و با تعجب گفت: شاهرخ شهيد شده؟! گفتم: چطور مگه؟! گفت: الان عراقي ها تصوير جنازه شاهرخ رو پخش كردند. بدنش پر از تير و تركش و غرق در خون بود. سربازاي عراقي هم در كنار پيكرش از خوشحالي هلهله مي كردند. گوينده عراقي هم مي گفت: ما شاهرخ، جلاد حكومت ايران را كشتيم! حالم خيلي گرفته شده بود. نمي دانستم بايد چكار كنم. بچه هاي گروه پيشرو هم مثل من بودند. هيچكس نمي توانست جاي خالي او را پر كند. شاهرخ خيلي خوب بچه هاي گروه را مديريت مي كرد و حالا! دوستم پرسيد: چرا پيكرش را نياورديد؟ گفتم: كسي آنجا نبود. من هم نمي توانستم وزن او را تحمل كنم. عراقي ها هم خيلي نزديك بودند. عصر فردا نيروهاي عراقي عقب نشيني كردند. به همراه يكي از نيروها به سمت جاده رفتيم. من دقيق مي دانستم كه شاهرخ كجا شهيد شده و سريع به سراغ آن سنگر رفتم. اما خبري نبود. تمام آن اطراف را گشتم. تنها چيزي كه پيدا شد كاپشن شاهرخ بود. اما هيچ اثري از پيكرش نبود. داخل همه چاله ها را گشتيم. حتي آن اطراف را كنديم ولي دوستم گفت: شايد اشتباه مي كني گفتم: نه بابا، دقيقاً همينجا بود. بعد با دست اشاره كردم و گفتم: آنطرف هم سنگر بعدي بود كه يكنفر در آنجا شهيد شد. به سراغ آن سنگر رفتيم. پيكر آرپي جي زن شهيد داخل سنگر بود. اما اثري از پيكر شاهرخ نبود. او شهيد شده بود. شهيد گمنام. ياد او هم اينك در دل تمام كساني كه عاشق مرام و رفتارش بودند زنده است. مزار او به وسعت همه خاك ايران است. در گوشه اي نشستم. يادش از ذهنم خارج نمي شد. فراموش نمي كنم يكبار خيلي جدي براي ما صحبت كرد. مي گفت: اگر فكر آدم درست بشه، رفتارش هم درست مي شه. بعد هم از گذشته خودش گفت، از اينكه امام چگونه با قدرت ايمان، فكر امثال او را درست كرده و در نتيجه رفتارشان تغيير كرده *مادر* چند روزي از شهادت شاهرخ گذشته بود. جلوي در مقر ايستاده بودم. يكي از بچه هاي سپاه به همراه يك پيرزن آمد و گفت: اين مادر از تهران اومده، قبلاً هم ساكن آبادان بوده. مي گه پسرم تو گروه فدائيان اسلامِ، ببين مي توني كمكش كني. جلو رفتم و با ادب سلام كردم و گفتم: من همه بچه ها رو مي شناسم. اسم پسرت چيه تا صداش كنم. پيرزن خوشحال شد و گفت: مي توني شاهرخ ضرغام رو صدا كني. سرم يكدفعه داغ شد. نمي دونستم چي بگم. آوردمش داخل و گفتم: رفته جلو، هنوز برنگشته عصر بود كه برادر كيان پور(برادر ناتني شاهرخ كه از اعضاي گروه بود و چند روز قبل مجروح شده بود) از بيمارستان مرخص شد. يك روز آنجا بودند. بعد هم مادرش را با خودش به تهران برد. قبل از رفتن، مادرش مي گفت: چند روز پيش خيلي نگران شاهرخ بودم. همان شب خواب ديدم كه در بياباني نشسته ام و گريه مي كنم. شاهرخ آمد و دستم را گرفت و گفت: ننه پاشو بريم. گفتم: پسرم كجائي، نمي گي اين مادر پير دلش برا پسرش تنگ مي شه؟ دستم را گرفت و كنار يك رودخانه زيبا و بزرگ برد و گفت: همين جا بنشين بعد به سمت يك سنگر و خاكريز رفت. از پشت خاكريز دو جوان نوراني به استقبالش آمدند. شاهرخ با خوشحالي به سمت آنها رفت. بعد هم با خنده رو به من كرد و گفت: من رفتم مادر. منتظر من نباش! *** سال بعد وقتي محاصره آبادان از بين رفت، دوباره اين مادر به منطقه ذوالفقاري آمد. قرار شد محل شهادت شاهرخ را به او نشان بدهيم. من به همراه چند نفر ديگر به محل حمله شانزده آذر رفتيم. قبل از اينكه من چيزي بگويم مادرش سنگري را نشان داد و گفت: پسرم اينجا شهيد شده درسته؟! با تعجب گفتم: بله، شما از كجا مي دونيد!؟ گفت: من همين سنگر را در خواب ديده ام. آن دو جوان همينجا به استقبالش آمدند!! بعد ادامه داد: باور كنيد بارها او را ديده ام. اصلاً احساس نمي كنم كه شهيد شده. مرتب به من سر مي زند. سالها بعد از جنگ هم كه به ديدن مادرش رفتيم همين را مي گفت. اصلاً احساس دوري پسرش را نمي كرد. مي گفت: مرتب به من سر مي زند. ▫️ادامه دارد
🌸سوره أعراف/۲۹ 💎 ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻲ ﻛﻪ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﻭ ﻋﺒﺎﺩﺕ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻱ ﻭﻱ ﺍﺯ ﻫﺮ ﮔﻮﻧﻪ ﺷﺮﻛﻲ ﺧﺎﻟﺺ ﻣﻰﻛﻨﻴﺪ ﺑﺨﻮﺍﻧﻴﺪ; *ﻫﻤﺎﻥ ﮔﻮﻧﻪ ﻛﻪ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺁﻓﺮﻳﺪ، ﺑﺎﺯ ﻣﻰﮔﺮﺩﻳﺪ.* 🔸کانال کتابخانه در ️پیام رسان ایتا http://eitaa.com/mohaddesnouri
🔸کانال کتابخانه در ️پیام رسان ایتا http://eitaa.com/mohaddesnouri
سلامتی وجود نازنین مولای منتظر صلوات❤
🔅 *صبح را با یاد تو آغاز می کنیم، کمکم کن ای همه ی هستی،*
🍀🌸🌺خاطره ای از حضرت آیت الله صافی گلپایگانی(ره) ، تعدادي از خانمها به محضرشون مشرف شديم، ايشون فرمودن: خانمی اجازه خواست عبای منو ببوسه من به ایشون گفتم این عبای من هیچ قداستی نداره، قداست چادرهای شما خیلی بیشتر از عبای من است، چون بود و نبود عبای من خيلي فرقی نمیکنه ولی بود و نبود چادرهای شما خیلی فرق میکنه، هر قدمی که شما با چادر برمیدارید برای شما فضیلت نوشته می شود.🌹 روحشان شاد🖤 فرمايش اين مرجع عاليقدر براي ما خانمهاي چادری قوت قلبی است.
تامل... 💠روزی راهبی با جمعی از مسیحیان به مسجد النبی آمدند، در حالیکه طلا و جواهر و اشیاء گرانبها بهمراه داشتند. راهب‌‌‌‌ رو کرد به جماعتی که در آنجا حضور داشتند (أبوبکر نیز در بین جماعت بود) و سوال کرد "خلیفه ی نبی و امین او چه کسی است؟" پس جمعیت حاضر ، ابوبکر را نشان دادند ، پس راهب رو به ابوبکر کرده و پرسید نامت چیست؟ ابوبکر گفت ، نامم "عتیق" است راهب پرسید نام دیگرت چیست؟ابوبکر گفت نام دیگرم "صدیق" است. راهب سوال کرد نام دیگری هم داری؟ ابو بکر گفت "نه هرگز" پس راهب گفت گمان کنم آنکه در پی او هستم شخص دیگریست. ✍ابوبکر گفت دنبال چه هستی؟ راهب پاسخ داد من بهمراه جمعی از مسیحیان از روم آمدم و جواهر و اشیاء گرانبها بهمراه آوردیم و هدف ما این است که از خلیفه ی مسلمین چند سوال بپرسیم ، پس اگر توانست به سوالات ما پاسخ دهد تمام این هدایای ارزنده را به او میبخشیم تا بین مسلمانان قسمت کند و اگر نتوانست سوالات ما را پاسخ دهد اینجا را ترک کرده و به سرزمین خود باز میگردیم. ✍ابوبکر گفت سوالاتت را بپرس ، راهب گفت باید به من امان نامه بدهی تا آزادانه سوالاتم را مطرح کنم و ابوبکر گفت در امانی ، پس سوالاتت را بپرس. ✍راهب سه سوالش را مطرح کرد: 1)ما هو الشئ الذی لیس لله؟ *چه چیزاست که از آن خدا نیست؟* 2)ما هو شئ لیس عندالله؟ *چه چیزاست که در نزد خدا نیست؟* 3)ما هو الشئ الذی لا یعلمه الله؟ *آن چیست که خدا آن را نمیداند؟* پس ابوبکر پس از مکثی طولانی گفت باید از عمر کمک بخواهم ، پس بدنبال عمر فرستاد و راهب سوالاتش را مطرح کرد ، عمر که از پاسخ عاجز ماند پس بدنبال عثمان فرستاد و عثمان نیز از این سوالات جا خورد ، و جمعیت گفتند چه سوالیست که میپرسی؟خدا همه چیز دارد و همه چیز را میداند. ✍راهب نا امید گشته قصد بازگشت به روم کرد ، ابوبکر گفت : ای دشمن خدا اگر عهد بر امان دادنت نبسته بودم زمین را به خونت رنگین می کردم . ✍سلمان فارسی که شاهد ماجرا بود بسرعت خود را به امام علی علیه السلام رسانده و ماجرا را تعریف کرد و از امام خواست که به سرعت خودش را به آنجا برساند. پس امام علی علیه السلام بهمراه پسرانش امام حسن علیه السلام و امام حسین علیه السلام میان جمعیت حاضر و با احترام و تکبیر جماعت حاضر مواجه شدند. ✍ابوبکر خطاب به راهب گفت ، آنکه در جست و جویش هستی آمد ، پس هر سوالی داری از علی علیه السلام بپرس! راهب رو به امام علی علیه السلام کرده و پرسیدنامت چیست؟ امام علی علیه السلام فرمودند: نامم نزد یهودیان *"الیا"* نزد مسیحیان *"ایلیا"* نزد پدرم *"علی"* و نزد مادرم *"حیدر"* است. پس راهب گفت ، نسبتت با نبی (ص) چیست؟ ✍امام علیه السلام فرمودند: او برادر و پسرعموى من است و نیز داماد او هستم. پس راهب گفت ، به عیسی بن مریم قسم که مقصود و گمشده ی من تو بودی. پس به سوالاتم پاسخ بده و دوباره سوالاتش را مطرح کرد. ✍امام علی علیه السلام پاسخ دادند: . فإن الله تعالی أحد لیس له صاحبة و لا ولدا فلیس من الله ظلم لأحد و فإن الله لا یعلم شریکا فی الملک 🔹 *آنچه خدا ندارد ، زن و فرزند است.* 🔹 *آنچه نزد خدا نیست ، ظلم است* 🔹 *و آنچه خدا نمیداند ، شریک و همتا برای خود است* پس راهب با شنیدن این پاسخها ، امام علی را به سینه فشرد و بین دو چشم مبارکش را بوسید و گفت: "أشهد أن لا اله إلا الله و أن محمد رسول الله و أشهد أنک وصیه و خلیفته و أمین هذه الامة و معدن الحکمة" ✳️به درستی که نامت در تورات إلیا و در انجیل ایلیا و در قرآن علی و در کتابهای پیشین حیدر است ، پس براستی تو خلیفه ی بر حق پیامبری، سپس تمام هدایا را به امام علی علیه السلام تقدیم کرد و امام در همانجا اموال را بین مسلمین قسمت کرد. ⬅️ *پیامبر(ص)فرمود:هرکس فضائل امیرالمومنین علی ابن ابیطالب (ع)را نشردهد، مادامیکه از آن نوشته اثری باقیست ملائکة الله برای او استغفار می کنند* منبع : کتاب الإحتجاج مرحوم طبرسی.