eitaa logo
کتابخانه علامه محدث نوری
138 دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
4.6هزار ویدیو
32 فایل
وَ اجْعَلْنِي اللَّهُمَّ مِنْ أَنْصَارِهِ وَ أَعْوَانِهِ وَ أَتْبَاعِهِ وَ شِيعَتِهِ
مشاهده در ایتا
دانلود
‏عکس از سین نصرتی
🌷نهج_البلاغه 💥فَإِنْ أَتَاکُمُ اللهُ بِعَافِيَة فَاقْبَلُوا، وَ إِنْ ابْتُلِيتُمْ فَاصْبِرُوا، فَإِنَّ «الْعَاقَبَةَ لِلْمُتَّقِينَ 🌎اگر خداوند عافیت و سلامتی بخشید، قدر شناس باشید و اگر به بلا و گرفتاری مبتلا گشتید شکیبا باشید که سرانجام، پیروزی با پرهیزکاران است. 📘خطبه_86 کتابخانه علامه محدث نوری سعادت آباد 🚩🚩🚩🚩🚩🚩🚩
اوست که پناه می‌دهد... و در پناه کسی نمیرود... 📖 *مومنون /۸۸* کتابخانه علامه محدث نوری سعادت آباد 🚩🚩🚩🚩🚩🚩
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر طور در مورد خدا فکر کنید، خدا هم همون طور باهاتون برخورد میکنه 👌 استاد عالی 🚩🚩🚩🚩🚩🚩
13.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🦋 وَأُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبَادِ 🌺🌿 ﻭ ﻣﻦ ﻛﺎﺭم ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﻭﺍﻣﻰ ﮔﺬﺍﺭم ; ﺯﻳﺮﺍ ﺧﺪﺍ ﺑﻪ ﺑﻨﺪﮔﺎﻥ ﺑﻴﻨﺎﺳﺖ .(٤٤) 📗 غافر/ ۴۴ کتابخانه علامه محدث نوری سعادت آباد 🚩🚩🚩🚩🚩🚩
امام حسین علیه السلام فرمودند: ناموس و آبروی دیگران را محافظت کن.... که بهترین... مال و ثروت است..... بلاغة الحسين ، صفحه ۲۲۷ 🚩🚩🚩🚩🚩🚩🚩
📚کتاب تنها گریه کن فصل دهم/ قسمت ۱۰۴ 📖 اصلا روز عاشورایی چه کسی دهانش باز می شود چیزی بخورد!؟» نشستم روی صندلی گوشه ی آشپزخانه. حالا بوی عطر، مشام حاجی و برادرش را هم پر کرده بود. اشاره کردم به حاج حبیب و گفتم: «دیشب نذر کردم. آقا منو دست خالی رد نکردن، جوابم رو دادن. حاجی زانو زده بود و دست می کشید روی شال. اشکهایش می افتادند روی آن تکه پارچه ی سبزی که عطرش تمام خانه را گرفته بود. سه تایی گریه می کردیم. نقل آن روز، اول توی مسجد صدا کرد. همه چشم شده بودند، هاج و واج نگاهم می کردند و صدای پچ پچشان میان صدای روضه خوان گم می شد. من را دیشب دیده بودند که به سختی با دوتا عصا از در رفته بودم بیرون و حالا روی پای خودم داشتم عزاداری می کردم. گاهی گریه می کردم. گاهی سینه می زدم. غذا پخش می کردم. دوست و آشنا طاقت نیاوردند و دورم را گرفتند. اولش احوالپرسی معمولی بود. همان اشرف سادات همیشگی بودم و نبودم. بعد کم کم صدای گریه هایشان موج گرفت. خودم هم مثل بقیه ی زنها بغض کردم. موج گریه و یا حسین گفتن جمعیت از زنانه گذشت و رسید به مردها. اسم معجزه و شفا گرفتن توی دلم نبود. اصلا خودم را قابل این حرف ها نمی دانستم؛ نه به حرف، حتی از فکرم نگذشت. فقط می گفتم محمد وساطت کرده و آقا ما را بی جواب نگذاشته اند. به حاج آقا حسینی هم که جلوی منبر ایستاده و به حرفم گرفته بود هم، همین ها را گفتم. آخر شب هم رفتم زیر زمین و دیگ ها را شستم، سوم امام که گذشت، خیلی ها خبر شده بودند. همین طور مریض بود که به امیدی می آوردند در خانه و من مانده بودم حیران؛ نمی دانستم در جواب التماس هایشان چه بگویم. می گفتند: «خانم سادات دست شما تبرکه، بکش رو سر مريض ما.» آنها هرچه می گفتند، من فقط می گفتم: «من کاره ای نیستم. از اباعبدالله علیه السلام بخواید. لطف و کرمش زیاده. خیلی آقاست. می خواستند دعایشان کنم؛ مریض های بدحال، بچه های کوچک، تازه عروس، پیرمرد و پیرزن. جگرم آتش می گرفت. آرزو داشتم بتوانم برایشان کاری کنم. دست می گذاشتم روی چشمم و می گفتم: «چشم. من آبرویی ندارم، ولی دعا می کنم.» شلوغی در خانه به کوچه کشید. خبر توی شهر چرخید و حرف تا فرمانداری و حتی بیت مراجع رسیده بود. یک روز آقای محترمی آمدند در خانه و گفتند از طرف بیت آیت الله گلپایگانی هستند؛ پسر آقا بودند. طبق معمول توی خانه مهمان داشتیم. از ما خواستند که همراهشان برویم. وارد خانه ی اقا که شدیم، من و حاج حبیب بودیم. ما را راهنمایی کردند به اتاقی ساده و جمع و جور. گفتند آقا روضه دارند، کمی صبر کنیم تشریف می آورند ادامه دارد.... کتاب تنها گریه کن/ ۱۰۴ انتشارات حماسه یاران 🔸️کتابخانه علامه محدث نوری https://chat.whatsapp.com/LiFiykUwu1e9nKJZedGceG
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽ 🦋مهربانم همان طور که معلمی دلسوز از دانش آموزانش امتحان می‌گیرد تا آنها را بیازماید و برای مراحل و کلاسهای بالاتری آماده کند. خداوند نیز هزاران برابر مهربان تر از آن معلم است، وقتی به او می‌گوییم تنها از تو یاری میگیرم و تنها تو را میپرستم، شرایطی اتفاق می‌افتد، تا ما خودمان را بیشتر بشناسیم و ایمان و باورمان را بسنجیم و تقویت کنیم. خداوند هیچ گاه سختی و درد و رنج ما را نمی‌خواهد، او ما را برای مراحل زیباتر و جذاب‌تری از زندگی آماده می‌کند، و در عین حال همانند مادری آگاه و هوشمند در هر لحظه مراقب و محافظ ماست. 🌺🌿 أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا يُفْتَنُونَ 🦋آیا مردم گمان کردند همین که بگویند: «ایمان آوردیم»، به حال خود رها می‌شوند و آزمایش نخواهند شد؟! 📗 عنکبوت / 2 کتابخانه علامه محدث نوری سعادت آباد 🚩🚩🚩🚩🚩🚩
🦋امام حسين عليه السلام: ناتوان ترين مردم كسى است كه از دعا عاجز باشد و بخيل ترين مردم كسى است كه درسلام بُخل ورزد بحارالانوار جلد93 صفحه294 🦋 از امام صادق(علیه السلام)مى پرسد: فدایت شوم بسیار مى شود که یادى از امام حسین(علیه السلام) مى کنم در آن هنگام چه بگویم؟ فرمود: سه مرتبه بگو «صَلَّى اللهُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللهِ» که سلام به آن حضرت از دور و نزدیک به او مى رسد.❤️ جواب سلام واجبه،جواب سلامت و بی جواب نمیزاره💔 کتابخانه علامه محدث نوری سعادت آباد 🚩💔🚩💔🚩💔🚩
*🦋اعظم نسیم جانسون* تازه مسلمان آمریکایی؛ *✅ عباس(علیه السلام ) قهرمان من شد. لطفا در دعاهایتان از خدا بخواهید که به من هم آن عزم و اراده را در راه خودش عنایت کند....* ☝تازه مسلمانان و رهیافتگان @Sireyoshshagh
📚کتاب تنها گریه کن فصل دهم/ قسمت ۱۰۵ 📖 خیلی طول نکشید. چشمم به تخت معمولی و مرتب و دیوارهای سفید و ترک خورده ی اتاق بود که صدایی یاالله گفت و مکث کرد. من و حاجی به هم نگاه کردیم و تا چشممان به آقای گلپایگانی افتاد، روی پا ایستادیم با مهربانی زیادی سلام و عذرخواهی کرد که نمی تواند روی زمین بنشیند. پیرمردی نورانی و خوش رو بود. آرام و با اطمینان حرف می زد، احوالمان را پرسید؛ از شهیدمان پرس و جو کرد. سن وسال محمد را که فهمید، منقلب شد. دعا کرد برای محمد و ما. سرش را همین طور که پایین بود، چرخاند سمت من و خواست ماجرا را تعریف کنم. شال را تا کرده و گذاشته بودم داخل یک پارچه ی سفید. بازش کردم و دادم دست حاج حبیب. حاجی، شال را با احترام بوسید و بلند شد و گرفت مقابل آقا. بوی عطر این بار پیچید توی اتاق آقا. حتی اگر منکر خوابم می شدم، این شال و عطرش خودشان به تنهایی شهادت می دادند که اباعبدالله علیه السلام خواسته بودند فقط گوشه ای از کرامت و بزرگواری شان را به ما نشان دهند. اینها را به آقا هم گفتم. گفتم: «ما هیچیم و هیچ کاره؛ هرچی بوده، کار خود اهلِ بيته. من لیاقت این امانتی رو ندارم.» خواستم بماند پیش ایشان، نپذیرفتند. گفتند: «شما خانواده های شهدا برای خاطر خدا از عزیزتان گذشتید، حالا، هم پیش خدا عزیز هستید، هم اهل بیت و هم خلق خدا. شهدایتان هم در محضر حضرت سیدالشهدا علیه السلام آبرو و روزی دارند.» پسرشان را صدا زدند و آهسته در گوش ایشان چیزی نجوا کردند. کمی بعد، آقازاده شان یک بسته ی کوچک را با احترام خدمت ایشان آوردند. آقا فرمودند: «این تربت سیدالشهدا علیه السلام است، می دانم قدرش را می دانید.» یک آن یاد چهره ی آدم هایی افتادم که با هزار امید در خانه ی ما را می زدند. از فرصت استفاده کردم و برای آقا احوال چندتایشان را گفتم؛ خواستم دعایشان کنند. آقا دست کشیدند روی محاسنشان، فرمودند: دعا کردن وظیفه ی ماست، اما خدا شفا را در تربت سیدالشهدا علیه السلام قرار داده است.» و یک کار یاد من دادند. آمدم خانه و سحر که شد، وضو گرفتم. از همان تربت مرحمتی اقا ریختم داخل یک ظرف آب، تکه ی کوچکی از شال سبزی را هم که محمد برایم آورده بود، بریدم و گذاشتم داخل همان ظرف. بعد از آن، هر مريض و گرفتاری آمد، دست خالی برنگشت. کمی از آن آب می ریختم داخل یک بطری کوچک و می دادم دستشان. اگر کسی حج می رفت، سفارش می کردم برایم آب زمزم بیاورد. آب نیسان جمع می کردم؛ حتی چند باری آب فرات برایمان آوردند. هر طوری بود، نگذاشتم آن ظرف از تربت سیدالشهدا علیه السلام و آب خالی شود. نه که من نگذارم، خودشان نظر کردند. کیسه ی کوچک تربتم که خالی می شود، توسل می کنم؛ می گویم آقاجان جور کردن تربت کار من نیست. خودتان گوشه چشمی بگردانید و دستم را خالی نگذارید. گاهی با چند واسطه، کسی از کربلا برایم ترب می فرستد. می گوید قصه را شنیده، توسل کرده و یک ظرف کوچک آب دست به دست گشته تا به او برسد؛ مریضش شفا گرفته و حالا خواسته جبران کند. ادامه دارد.... کتاب تنها گریه کن/ ۱۰۵ انتشارات حماسه یاران 🔸️کتابخانه علامه محدث نوری https://chat.whatsapp.com/LiFiykUwu1e9nKJZedGceG