🍃هر روز یک آیه از قرآن 🍃
الَّذِينَ إِذَا أَصَابَتْهُم مُّصِيبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ
بقره-156
آنها که هر گاه مصیبتی به ایشان میرسد، میگویند: «ما از آنِ خدائیم؛ و به سوی او بازمیگردیم!»
**********
نکته ها:
صابران، به جاى خود باختگى وپناهندگى به دیگران، تنها به خدا پناه مى برند. زیرا از دید آنها، تمام جهان كلاس درس و میدان آزمایش است كه باید در آن رشد كنیم. دنیا جاى ماندن نیست، خوابگاه و عشرتكده نیست و شداید و سختى هاى آن نیز نشانه ى بى مهرى خداوند نیست. ناگوارى ها براى آن است كه زیر پاى ما داغ شود تا تندتر و سریعتر حركت كنیم، بنابراین در تلخى ها نیز شیرینى است. زیرا شكوفا شدن استعدادها وكامیابى از پاداش هاى الهى را بدنبال دارد.
مصیبت هایى كه از طرف اوست، تصرف مالك حقیقى و خداوند در مملوك خود است. اگر انسان بداند كه خداوند حكیم و رحیم است و او نیز بنده اى بوده كه قبلاً هیچ نبوده؛ «لم یك شیئاً» [472] و حتّى بعد از مراحلى هم چیز قابل ذكرى نبوده است؛ «لم یكن شیئاً مذكورا» [473] خواهد پذیرفت كه من باید در اختیار او باشم. او مرا از جماد به نبات، و از نبات به حیوان و از مرتبه ى حیوانیّت به انسانیّت سوق داده و این حوادث را براى رشد و ارتقاى من قرار داده است. همانگونه كه ما دانه ى گندم را زیر فشار، آرد مى كنیم و بعد نیز در آتش تنور، تبدیل به نان مى كنیم تا مراحل وجودى او را بالا بریم.
شعار صابران «انّا لِلّه و انّا الیه راجعون» است. در حدیث مى خوانیم: هرگاه با مصیبتى مواجه شدید، جمله ى «انّا لِلّه و انّا الیه راجعون» را بگویید. [474] گفتن «انّا لِلّه» و یاد خدا به هنگام ناگوارى ها، آثار فراوان دارد:
الف: انسان را از كلام كفر آمیز و شكایت باز مى دارد.
ب: موجب تسلیت و دلدارى و تلقین به انسان است.
ج: مانع وسوسه هاى شیطانى است.
د: اظهار عقاید حقّ است.
ه : براى دیگران درس و الگو شدن است.
مردم در برابر مشكلات و مصایب چند دسته اند:
الف: گروهى جیغ و داد مى كنند. «اذا مسّه الشّر جزوعاً» [475]
ب: گروهى بردبار و صبور هستند. «وبشّر الصابرین»
ج: گروهى علاوه بر صبر، شكرگزارند. «اللّهم لك الحَمد حَمد الشّاكرین لَك على مُصابهم» [476]
این برخوردها، نشانه ى معرفت هر كس نسبت به فلسفه ى مصایب و سختى هاست. همانگونه كه كودك، از خوردن پیاز تند، بى تابى مى كند و نوجوان تحمّل مى كند، ولى بزرگسال پول مى دهد تا پیاز خریده و بخورد.
472) مریم، 67.
473) انسان، 1.
**********
پیام ها:
- ریشه ى صبر، ایمان به خداوند، معاد وامید به دریافت پاداش است. «الصّابرین الّذین... قالوا انّا للّه و انّا الیه راجعون»
🌷🌾🌷🌾🌷🌾🌷
*یادش بخیر صلوات نامه قدیم مردم ایران*
*اول خوانیم خدا را*
*رسول انبیا را*
*علی مرتضی را*
*صل علی محمد*
*صلوات بر محمد*
*صلوات را خدا گفت*
*جبرئیل بارها گفت*
*در شان مصطفی گفت*
*صل علی محمد*
*صلوات بر محمد*
*شاه نجف علی است*
*سرور دین علی است*
*شیر خدا علی است*
*صل علی محمد*
*صلوات بر محمد*
*یا رب به حق زهرا*
*شفیع روز جزا*
*یعنی که خیر النساء*
*صل علی محمد*
*صلوات بر محمد*
*بعد از علی حسن بود*
*چون غنچه در چمن بود*
*نور دو چشم من بود*
*صل علی محمد*
*صلوات بر محمد*
*بوی حسین شنیدیم*
*چون گل شکفته دیدیم*
*به مدعا رسیدیم*
*صل علی محمد*
*صلوات بر محمد*
*زین العباد دانا*
*سجاد است و بینا*
*می گفت وقت دعا*
*صل علی محمد*
*صلوات بر محمد*
*باقر امام دین است*
*نور خدا یقین است*
*فرزند عابدین است*
*صل علی محمد*
*صلوات بر محمد*
*جعفر صبح صادق*
*هم نور و هم موافق*
*تاج سر خلایق*
*صل علی محمد*
*صلوات بر محمد*
*موسای با سعادت*
*با ذکر و با عبادت*
*می گفت در اسارت*
*صل علی محمد*
*صلوات بر محمد*
*هشتم رضا امام است*
*از ضامنی تمام است*
*شاه غریب بنام است*
*صل علی محمد*
*صلوات بر محمد*
*ما شیعه تقی ایم*
*خاک ره نقی ایم*
*محتاج عسکری ایم*
*صل علی محمد*
*صلوات بر محمد*
*مهدی به تاج و نورش*
*با پرچم رسولش*
*نزدیک شد ظهورش*
*صل علی محمد*
*صلوات بر محمد*
*یارب به حق زهرا*
*شفیع روز جزا*
*بخشا گناه ما را*
*صل علی محمد*
*صلوات بر محمد*
*ای مردمان بدانید،*
*این ذکر را بخوانید*
*تا در بلا نمانید*
*صل علی محمد*
*صلوات بر محمد*
*اَللّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهم*
*لطفا این صلوات نامه را منتشر کنید ؛ و در شب یلدای فاطمی ومهدوی امسال کنار خانواده، ثواب را به روح مطهره حضرت صدیقه فاطمه زهرا سلام الله علیها تقدیم کنید⚘
___🌷 شادی روح همه رفتگان صلوات🌷
18.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
@jannatolmahdi313
حاشیههای دیدار دیروز رهبر انقلاب با خانوادههای شهدای حادثه تروریستی شاهچراغ(علیه السلام)
#کانال_علمی_فرهنگی_مذهبی_سیاسی #اجتماعی_جنت_المهدی۳۱۳👇••🇮🇷••
تشریف بیاورید.
🇮🇷 🇮🇷 🇮🇷
╭══━⊰❀❀🌷❀❀⊱━══╮
🌸 @jannatolmahdi313 🌸
╰══━⊰❀❀🌷❀❀⊱━══╯
⚠️باماهمراه باشید.
⚠️ برای تقویت کانال، مطالب را #بالینک منتشر کنید.ودوستان و آشنایان و افراد خانواده تان را به کانال دعوت کنید.🌷
🌼 هر روز صبح ،
به نشانه ادب، دست بر سینه،
تقدیم سلام به محضر، حضرت دلبر
و دل گرم به طلوعِ خورشیدِ وجودش..
و چه زیباست،
خنده بر صبح زدن!
و زندگی را به خوشیِ آمدنش،
چسب زدن.... 🌹
☀️صبحتون پُر برکت
🔸کتابخانه علامه محدث نوری
http://eitaa.com/mohaddesnouri
🦋کتاب مسابقه کتابخوانی؛ دختر شینا
✅فصل ششم / ۹
📖 هنوز چند دقیقه ای نگذشته بود که صدای مادرم را سنیدم. از توی حیاط صدایم می کرد: قدم! بیا آقا صمد آمده.
نفهمیدم چطور پله ها را دو تا یکی کردم و با دمپایی لنگه به لنگه خودم را به حیاط رساندم. صمد لباس سربازی پوشیده بود. ساکش هم دستش بود. برای اولین بار زودتر از او سلام دادم. خنده اش گرفت.
گفت: «خوبی؟!»
خوب نبودم. دلم به همین زودی برایش تنگ شده بود. من گفت دارم می روم پایگاه. مرخصی هایم تمام شده. فکر کنم تا عروسی دیگر همدیگر را نبینیم. مواظب خودت باش.
گریه ام گرفته بود. وقتی که رفت، تازه متوجه دانه های اشکی شدم که بی اختیار سُر می خورد روی گونه هایم. صورتم خیس شده بود. بغض ته گلویم را چنگ می زد. دلم نمی خواست کسی من را با آن حال و روز ببیند. دویدم توی باغچه. زیر همان درختی که اولین بار بعد از نامزدی دیده بودمش، نشستم و گریه کردم.....
شبی که قرار بود فردایش جشن عروسی برگزار شود، صمد از پایگاه برگشت و تا نیمه های شب چند بار به بهانه های مختلف به خانه ما آمد.
فردای آن روز برادرم، ایمان، سراغم آمد. به تازگی وانت قرمزرنگی خریده بود. من را سوار ماشینش کرد. زن برادرم، خدیجه، کنارم نشست. سرم را پایین انداخته بودم، اما از زیر چادر و تور قرمزی که روی صورتم انداخته بودند، می توانستم بیرون را ببینم. بچه های روستا با داد و هوار و شادی به طرف ماشین می دویدند عده ای هم پشت ماشین سوار شده بودند از صدای پاهای بچه ها و بالا و پایین پریدنشان، ماشین تکان تکان می خورد. انگار تمام بچه های روستا ریخته بودند آن پشت. برادرم دلش برای ماشین تازه اش می سوخت. می گفت: الان کف ماشین پایین می آید خانه صمد چند کوچه با ما فاصله داشت....
شیرین جان که متوجه نشده بود من کی سوار ماشین شده ام سراسیمه دنبالم .آمد همان طور که قربان صدقه ام می رفت از ماشین پیاده ام کرد و خودش با سلام و صلوات از زیر قرآن ردم کرد از پدرم خبری نبود هر چند توی روستا رسم نیست پدر عروس در مراسم عروسی دخترش شرکت کند، اما دلم می خواست در آن لحظات آخر پدرم را ببینم. به کمک زن برادرم خدیجه، سوار ماشین شدم....
تا خانه صمد من گریه می کردم و خدیجه گریه می کرد.
وقتی رسیدیم فامیل های داماد که منتظرمان بودند، به طرف ماشین آمدند در را باز کردند و دستم را گرفتند تا پیاده شوم. بوی دود اسپند کوچه را پر کرده بود. مردم صلوات می فرستادند....
مراسم عروسی با ناهار دادن به مهمانها ادامه پیدا کرد. عصر مهمانها به خانه هایشان برگشتند. نزدیکان ماندند و مشغول تهیه شام شدند. دو روز اول، من و صمد از خجالت از اتاق بیرون نیامدیم. صمد صبحانه و ناهار و شام را توی سینی می گذاشت. صمد را صدا می زد و می گفت: غذا پشت در است.
🔹️ادامه دارد....
کتاب دختر شینا/ ۹
🔸کتابخانه علامه محدث نوری
http://eitaa.com/mohaddesnouri