خواهد آمد ای دل دیوانهام
او که نامش با لبانم آشناست
من گل نرگس برایش چیده ام
باورم کن خواهد آمد، باوفاست
امشب از فرط جنون در سینه دل
یکنفس تا صبح هو هو میکند
آخر این دل، این دل بی طاقتم
دست احساس مرا رو میکند
نذر کردم لحظهی تنگ غروب
نذر، یک شب اشک نیلی ریختن
بر سر هر کوچهی شهر خیال
شب چراغی از نگاه آویختن
باز میسایم نگاهم را به راه
خیره بر دروازههای نیمه باز
گامها فرسودهام در کوچهها
کوچههای خاکی دور و دراز
بیقرارم، ناشکیبم، مست مست
امشب از یاد تو لبریزم بیا
آه میخواهم که قبل از مرگ خویش
دست بر دامانت آویزم بیا
خواهد آمد ای دل دیوانهام
او که نامش با لبانم آشناست
من گل نرگس برایش چیدهام
باورم کن خواهد آمد، باوفاست
مژده پاك سرشت
@mohamadrezahadadpour
🌹سلام🌹
وقتتون به خیر
امروز ازصبح زود حالم الکی خوب بود .بدون هیچ علتی .
بعد از استقرار و تا قبل از تشکیل همایش، رفتم جاتون خالی تو رستوران هتل ... از سنتی رجعت به مدرنیته.
یه خانم خیلی شیک منو را داد به دستم .
با یه نظر سرتا پای منو رو ورانداز کردم .
از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون .یکیش هم نفهمیدم چیه. ولی کم نیاوردم و آبروی جهرم روحفظ کردم .
چون تلفظ کلمات هم برام مشکل بود از ترس ابروریزی گفتم ؛لطفا مورد دو و سه برام بیارید .
بگذریم که نفهمیدم چه کوفت کردم سه برابر هر روز هم هزینه کردم .
زدم بیرون و برای این که خوبی حالم رو به دیگرون هم انتقال بدم یه شاهکار کردم که براتون تعریف می کنم.
عارضم به حضورتون از ایام طفولیت علاقه عجیبی به آبنبات عسلی داشتم با مارک یا به قول امروزی ها برند مینو.
یه قنادی کنار هتل بود پریدم داخل و نیم کیلو ابنبات خریدم.
به اولین نفری که رسیدم یه پاکبان بود .اومدم تعارف کنم دیدم بنده خدا دستش کثیفه لذا یهویی به ذهنم رسید خودم بزارم دهانش .این کار رو کردم یه لبخند تحویلم داد که به دنیایی می ارزید.
خلاصه مشتری بعدیم سه تا دانش اموز بودن عازم مدرسه .با تحکم گفتم :دهانها باز .و سه تا ابنبات تو دهنشان گذاشتم و سه تا لبخند تحویل گرفتم .
البته رعایت مسائل شرعی هم کردم و به خانمها تعارف کردم.
یه مامان بزرگ پیر هم دیدم که گفتم حاج خانم من مادر بزرگم رحمت خدا رفته اجازه میخام به نیابت این اب نبات رو بزارم دهانتون.ایشون هم بزرگواری کرد و اجازه داد. البته وقتی یه کم دور شدم صداش رو شنیدم که می گفت:خدا شفات بده.
این هم یکی از ما جراهای امروز
تا فرصتی دیگر.
زیاده عرضی نیست.
ایام عزت مستدام🙈
@mohamadrezahadadpour
جلوی تاكسي نشسته بودم. راننده نگاهم كرد و گفت: «چقدر موها رو سفيد كردي» !
راست ميگفت، بيشتر موهايم سفيد شده است. گفتم: «بله» ... راننده پرسيد: «براي مردن آمادهاي؟!»
گفتم: «چي؟!» راننده گفت: «ميگم براي مردن آمادهاي؟» گفتم: «مگه قراره بميرم؟» راننده گفت: «آره ديگه... چشم به هم بزني رفتي... زود... خيلي زود» !
براي مردن آماده نبودم حتي براي شنيدن اين حرف هم آماده نبودم، ولي انگار راننده مطمئن بود كه به زودي ميميرم!
به راننده گفتم: «من نميخوام به اين زودي بميرم». راننده گفت: «هيچ كس نميخواد ولي خيلي هم زود نيست ...» !
دلم ميخواست از تاكسي پياده شوم و بقيه راه را بدوم... ولي راه دور بود و جان اين همه دويدن را نداشتم...
👤 سروش صحت
@mohamadrezahadadpour
تو راه که بودم، یه دلنوشته زیبا از حمید علیمی شنیدم که تقدیم میکنم👇🌷
جلوی آیینه خودمو میبینم
خیلی تغییر کردم
جدی جدی با
روضه های تو
خودمو پیر کردم
باور من اینه که
همیشه تو زندگیم
من عوض شدم ولی
تو حسین بچگیمی
حواست هست
به موهای سفید سرم
چه قدر امسال
از گذشته شکسته ترم
حواست هست نوکرت
داره پیر میشه
بخرم ببرم به حرم
داره دیر میشه
#دوست_دارم دوست دارم
@mohamadrezahadadpour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینم از اصل جنس👆
گوارای وجود☺️
چقدر صبح دوست داشتنی است🍃🍁
در پاییز و نمی از باران،
و نسیمی خنک،
نفس عمیق میکشم
و روزم را آغاز میکنم،🍃☂
وبه شکرانه هر آنچه خدایم داده شادمانم
خدایا شکرت برای شروع دوباره
چہ دعایی کنمت اول صبح🍃🍁
خنده ات ازتہ دل
روزگارت همہ شاد
سفره ات رنگارنگ
و تنی سالم و شاد
کہ بخندی همہ عمر
سـ😌✋️ـــلام دوستان
صبح بخیر🌹