گوشه سمت راست اطاق ... رو به قبله ... سجاده قدیمی که مادرم از مشهد برام آورده بود و چفیه یادگاری شهید پازوکی و دو تا مهر تربت و ...
آهان راستی ... دو تا هم گلدون گل طبیعی که هر از سه روز باید بهشون آب بدم و نذارم تشنه بمونن ...
اینا را نگفتم که صفحه پر کنم ... گفتم که با فضای ذهنیم که تونستم روی محیط کارم هم اِعمال کنم آشنا بشید. من با این فضا حدودا روزانه هفت هشت ده ساعت کار میکنم. البته هفت هشت ده ساعت، مال اوقات معمولی و روتینمون هست. خدا نکنه مشکلی پیش بیاد و وضعیتمون عوض بشه و مجبور بشیم شب و روزمونو به هم بدوزیم.
این از محل کارم ...
معتقدم که اگه نتونی با عشق کار کنی و عاشق کار و محیط کارت نباشی، بهتره که کلا رهاش کنی و بری بشینی تو کوچه و از کسانی که کارشون را دوست دارن، صدقه بگیری!
مخصوصا کاری که درصد ریسک و خطرش بالاست و نمیدونی شب برمیگردی پیش زن و بچت یا نه؟!
بگذریم ...
با عمار نشستیم و شروع کردیم یه طیف شناسی گسترده از فضای مذهبی ها و موافقان نظام و ارزشی ها انجام دادیم. این کار برای داشتن یه چشم انداز خوب از جبهه خودی لازم بود و بعدا در ادامه همین کتاب هم خودتون دست به همین کار خواهید زد!
و فهمیدیم اصولا اکثر مردم ایران، حتی اهل علم و روشنفکران و کسانی که مثلا سرشون به تنشون می ارزه، در فضای مجازی منفعل و متاثرند! نه فعال و موثر!
از مجموع پرونده های فتا و ناجا و کارشناسان خودمون و موسسات تحقیقاتی که باهاشون در ارتباط بودیم، نظر یکی از بچه ها خیلی ترسناک بود. البته برای من و شمای پدر و مادر! نه برای کسانی که...
نوشته بود: در این فضا دیگر نسبتهای فامیلی معنا ندارند و بچهها، فرزندان آنچه میدانند، میخوانند و میشنوند، هستند و نه ضرورتا فرزندان کسانی که آنها را خواسته و ناخواسته به دنیا آوردند. بخاطر همین آنطور بزرگ میشوند و رفتار میکنند که ساعت ها توسط تربیت غیر مستقیم، وقت صرف خودشون کردن! و نه از کسانی که به آنها نون و دون و آب میدن!
و در ادامه گفته بود: ماهیت این فضای مجازی را طوری ساخته و طراحی کردهاند که هر آنچه را تو میخواهی، بدون اینکه فکر کنی، در اختیارت قرار دهد. خودشان میروند مشکلات را میبینند برای رفع آنها در ساختار فکری خود اقدام میکنند و راه حل را یافته و محصول را میسازند و آن را به شما عرضه میکنند. خوب اکنون سوال اینجاست من و شما دیگر برای چه باید اصلا فکر کنیم؟! او همه این کارها را می کند که فکر کردن را از تو بگیرد و دیگر نیازی نباشد که تو فکر کنی.
اینا را گفتم، چون هم اول پرونده هستیم و هنوز فکرمون درگیر معماها نشده و هم بالاخره قرار نیست فقط قصه و خاطره بگم و رد بشم.
ادامه دارد...
✅ کانال دلنوشته های یک طلبه:
@mohamadrezahadadpour
اهدافی که راکتهای سوریه به سوی آن شلیک شد (غیررسمی):
🔹مرکز نظامی فرماندهی شنود فنی و الکترونیکی
🔹مقر سری مرزی از واحد جمع آوری اطلاعات تصویری ۹۹۰۰
🔹مرکز نظامی فرماندهی جنگ الکترونیک
🔹مرکز نظامی فرماندهی شنود شبکه های ارتباطاتی در غرب جولان
🔹مراکز دریافت و ارسال پیام
🔹مقر دیدبانی واحد سلاحهای دقیقزن
🔹فرودگاه هلیکوپترهای نظامی
🔹مقر فرماندهی نظامی منطقه ای یگان ۸۱۰ ارتش اسرائیل
🔹مقر فرماندهی تیپ نظامی در حرمون
🔹مقر زمستانه برای واحد ویژه جنگ زمستانی «بنستیم»
fna.ir/bm2l1c
@Farsna
✅ امیدواریم کتاب جایگاه حقیقی خود را در جامعه بیابد
رهبر فرزانه انقلاب اسلامی صبح امروز (جمعه) پس از بازدید از نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران:
🔹کتاب و کتابخوانی را یکی از ضرورتهای زندگی آحاد مردم بویژه جوانان است.
🔹نقش کتاب یک نقش بیبدیل است، البته بهترین کتابها، کتابی است که انسان را به سمت خداوند و ارزشهای والا و انقلابی هدایت کند، و امیدواریم کتاب جایگاه حقیقی خود را در جامعه بیابد.
✔️ رفقا این سایت بنده است. جهت دریافت اطلاعات کتب بنده و سفارش میتونید به این سایت مراجعه کنید.
ضمنا لطفا مراحل سفارش را تا آخر سپری کنید تا مشکلی پیش نیاد.
تقدیم با افتخار👇
✅ www.haddadpour.ir
📙📘📗📕📒📔📓📙📗📕📒📔📓📙📘📕📒📔
https://www.instagram.com/p/BipSiMDlZS5/
صفحه اینستاگرام بنده👆
منتظر حضور سبزتون هستم🌹❤️
بسم الله الرحمن الرحیم
✍ بازدید از نمایشگاه کتاب – اردیبهشت 1397
صبح روز پنجشنبه با مهندس اسماعیلی با پرواز به تهران اومدیم و بعد از جلساتی که داشتیم، عصر رفتیم نمایشگاه کتاب. از صبحش کلی خاطره و تجربه شروع شد. چون در پرواز ما از شیراز، هم استاد مصطفی ملکیان بودند و هم استاد ملک حسینی (امام جمعه یاسوج) . استاد ملکیان بنده را شناختند و کلی یاد و خاطره دوره فلسفه دین قم و چالش های فکری که با این استاد باسواد و با اخلاق داشتیم زنده شد. هر چند سلیقه های سیاسی و بعضی نظرات کلامی و فلسفی ایشون را نمیپسندم اما برام قابل احترام هستند.
عصر وارد نمایشگاه کتاب شدیم. شور و حس و جوانیت خاصی در بین بازدید کننده ها بود و سیل جمعیت جوون، یا در حال پیدا کردن غرفه مدنظرشون بودند یا در حال خرید و حمل کتاب. شاید چنین حس خوشایندی را خیلی وقت بود تجربه نکرده بودم. فقط با قدم زدن در محوطه مصلی و دیدن صحنه های علاقمندی مردم به کتاب میشه انرژی گرفت و کلی ترغیب شد. چه برسه به حضور در غرفه ها.
رفتیم داخل و دنبال سالن 11/1 و غرفه 12 بودیم. ینی غرفه نشر معارف (کتب نهاد نمایندگی رهبری در دانشگاه) . چون بعضی از کتابها به نشر معارف دادیم که چاپ کنند. بنده خداها متقاضی چاپ بقیه کتابهای بنده هم هستند اما به خاطر مسائلی فعلا تصمیم بر این کار ندارم. انتشارت معارف متقاضی فروش همه کتابهای بنده در غرفه معارف شده بود و بخاطر علاقه و اعتمادی که بهشون دارم پذیرفته بودم و به حاجی واثقی هم سپرده بودم که حسابی باهاشون در نقل و تحویل دهی کتابها همکاری کنه.
ماشالله به سیل جمعیت!
وقتی رسیدم به غرفه معارف، با عوامل فروش و پاتوق کتاب سلام و علیکی کردیم و نشستم روی صندلی بلندی که پشت کتابها برام تعبیه کرده بودند.
حسابی شرمنده علاقه و محبت و اعتماد مردم شدم. شاید از قیافه و قلم و سخنرانیم بنظر برسه که آدم کم رویی نیستم، اما وجدانا اون لحظه و لحظاتی که مورد توجه بیشتر و ابراز محبت مردم قرار میگیرم، آب میشم و ذره ذره انگا داره ازم کم و کسر میشه! از بس خجالت میکشم و سرمو نمیتونم بلند کنم. مخصوصا اگه نامحرم هم در بین جمعیت باشه.
مردم سوال داشتند. میخواستن از میزان اتقان و واقعی بودن داستان ها مطلع بشن. میگفتن نمیتونیم به چشم عادی بخونیم و رد بشیم. میگفتن خیلی ذهنمونو مشغول میکنه و حتی بر جهان بینی و نگرشمون بر دنیا و کشورمون اثر گذاشته. میگفتن میخوایم این راه را ادامه بدیم. میگفتن میخوایم بیشتر بدونیم و حتی بعضیا انتقاد کردن که چرا مطالب علمی و بی پرده ای که در داستان «نه» میگفتین و گاهی دو سه قسمت را خرجش میکردیم چرا در بقیه کتابها نیست؟ یکی از اساتید دانشگاه میگفت چرا بیشتر نمینویسی؟ میگفت چرا کل زندگی و شغل و کارت را تعطیل نمیکنی و نمیشینی سر داستان نویسی و تالیف کتاب؟! حتی گفت بنظرم داری جفا میکنی که سالی حداقل ده تا کتاب داستان نمینویسی و مردم را منتظر و تشنه نگه میداری!!
دو سه نفر از بانوان محترم دانشجو درباره دوره زنان استراتژیک و تالیف در این زمینه و پایان نامه نویسی در این زمینه و تغییر رشته و اینا صحبت کردند.
اینقدر شلوغ شد که مسئولین غرفه با ادب و احترام خاصی مجبور شدند مردم را به تشکیل صف و نظم بیشتر و باز کردن راه غرفه و راهرو نمایشگاه و... دعوت کردند.
و خیلی از حرفها و سخنان و انتقادات جالبی که منو به وجد آورده بود و دلم میخواست سر بذارم سجده و یه دل سیر شکر خدا کنم که اینقدر مخاطب باهوش و دقیقی دارم. اینقدر باهوش و دقیق که بیشتر از اینکه وقتشون را صرف امضا و عکس بکنند، ترجیح میدادن سوال بپرسن و گوش بدن و ارتباط فکری برقرار کنند. هر چند عکس و امضا ها هم خیلی برام جالب بود ... مخصوصا با اون دستخط نستعلیق قورباغم!!
اما در این بین، یه مادر ساده و مهربون خیلی باحال بود! دیر رسید. داشتم میرفتم. تا رسید و چشمش به من خورد گفت: دلنوشته های یک طلبه شما هستی؟
گفتم: نه مادر جان! جسارتا من ادمینشم!
گفت: حدادپور دیگه؟ آره؟ خودتی؟
گفتم: بله! نوکر شما هستم.
گفت: صبر کن که اومدم. جایی نریا.
گفتم: چشم!
یه کم پاهاش درد میکرد. با همون حال، پرید داخل و یه پک کامل از کتابهایی که مونده بود برداشت و خارج از صف فورا حساب کرد و اومد پیشم و گفت: برام همشو امضا کن! اولش هم بنویس تقدیم به پروانه!
گفتم: پروانه؟!! شرمنده مادر جان! من اسم کسی نمینویسم. اگه امضای معمولی خودمو میخواین چشم.
گفت: چرا امضا نکنی؟ پروانه که اسم کسی نیست! اسم خودمه! بنویس پسر جان! بنویس تقدیم به پروانه!
این منم: 🙈
این اون خانمه است: 😌
اینم غرقه دارهای نشر معارف اند: 🤓
اینم دلنوشته های یک طلبه است: 😏
اینم مهندس اسماعیلی: 😐
اینم شماها که دارین الان این متنو میخونین: 😝😊
✅ کانال دلنوشته های یک طلبه:
@mohamadrezahadadpour
بسم الله الرحمن الرحیم
مستند داستانی کف خیابون(2)
✍ نویسنده: محمد رضا حدادپور جهرمی
«قسمت هفتم»
نقل و انتشار داستان به هیچ وجه بدون لینک کامل کانالم جایز نیست.
از عصر همون روز، ذهنمو متمرکز کردم روی چیدن تیم و انتخاب بچه ها. خب با توجه به ماموریتی که داشتیم، نمیتونستم دست بذارم رو بچه های عملیاتی! بین خودمون باشه اما من روحیم با بچه های عملیاتی بیشتر جفت و جوره. با هم انواع و اقسام شوخی ها داریم ... جونشون هم کف دستشونه واسه انقلاب ... یه لات بازی و صفای مشتی خاصی دارن ... چه زنش و چه مردش ... و از همش مهم تر، نسبت به بقیه، به شهادت نزدیک ترند!
اما خب...
واسه اون ماموریت باید دست میذاشتم رو بچه های مخابرات و سایبری! تو اداره ما جا افتاده که نورچشمی ها و از ما بهترون و سفارش شده ها را میذارن مخابرات و سایبری و از این سوسول بازیا ...
به خاطر همین انتخاب و تعامل و کار با اونا قلق خاص خودش داره و میدونستم که ممکنه اکثرشون با اخلاق من نتونن تحمل و کار کنن!
به خاطر همین، نشستیم با عمار کلی فکر کردیم ... سبک سنگینش کردیم ... یه سری ملاک ها نوشتم که بعضیاشو بدونین بد نیست: سفارشی نباشه ... کاغذی و نرم و نازک نباشه ... سابقه مهم نیست ... رزومش پر و پیمون باشه ... اگه قبلا سوتی و چاله چوله داشته که خیلی بهتر ... اگه هم نبوده که حالا مشکلی نیست ... بتونه بیست و چهار ساعته آنلاین و در خدمت باشه ... اهل مطالعه باشه و بتونه چیزایی که میخوام جفت و جور کنه و چند تا معیار دیگه!
میخواستم بچه های پای کارو پیدا کنم ... اما سه چهار بار لیست نوشتیم ولی همش حس میکردم یه چیزیش کم هست و اونی که باید باشه نیست!
عمار که معمولا حوصلش از من سر نمیره و بنده خدا خیلی تحملم میکنه، گفت: «تو بگو چته و دنبال چی هستی؟ تا دستتو بذارم تو دست اصل جنس!»
گفتم: «خودمم نمیدونم ... فقط میدونم که دلم به این چند تا لیست نیست ... نمیخوامم خیلی لفتش بدم ... به غرورم برمیخوره که رییس بفهمه که هنوز تیم نچیدم ... والا اگه کار عملیاتی بود، الان صد تا آدم میذاشتم روبروم ... اما این کار ... حالا کار خاصیم نیستا ... ولی دلم میخواد یه کم متفاوت باشم ... لیستم معمولی و مثل همه نباشه!»
عمار یه کم لب و دهن و چشم و ابرو اومد و آخرش یه چیزی گفت که مثل آبی روی سرم ریخت و بعدشم نشست نگام کرد! گفت: «نمیتونی چندان متفاوت باشی! چون میزان دسترسی ها تعریف شده و نمیخوان اشتباهات سال ............ تکرار بشه. پس کاش زور نمیزدیم و به همینا که داریم بسنده میکردیم.»
دیدم راست میگه!
بیشتر فکر کردم ... یه تصمیم گرفتم ...
به عمار گفتم: «دو تا نیرو فنی را تو انتخاب کن تا بقیشو من بگم!»
عمار گفت: «خب به نظرم یکیش این پسره ... سعید ... 28 ساله ... اهل لامرد ... متخصص مخابرات ... با هشت سال سابقه کار ... رزومه پر و پیمون ... ارشد نرم افزار ...
دومیش هم ... بذار دقیق تر بگم ... آهان ... ایناش ... مجید ... 33 ساله ... اهل خرامه ... متخصص فضای مجازی ... با سیزده سال سابقه کار ... همه فن حریف کامپیوتر ... حتی قبلا چندان علیه السلام هم نبوده ... توبه کرده و به خاطر تخصصش بچه ها جذبش کردن ... دوره تجهیزات پست مدرن مخابراتی دانشگاه خودمون هم دیده... مطالعات جریانات و گروهک ها هم داشته ...
البته ... یه نفرم هست که ... اول بگو نظرت با همکار خانوم چیه؟»
با تردید گفتم: «نمیدونم ... ضرورتی نداره ... اگه لازم شد میگیریم ... ولی الان فکر نکنم لازم بشه...»
عمار، پیروزمندانه گفت: «خب این از من! حالا ببینم حضرت والا چه میکنن!»
گفتم: «باید فکر کنم ... اما بنظرم کم کم دارم میفهمم که دنبال کیا هستم و چطوری به دردم میخورن؟!»
چیز دیگه ای نگفتم و جلسه مشورتیمون تموم شد و هر کسی رفت دنبال کار خودش! عمار رفت دنبال کارای انتقال و ماموریت سعید و مجید از لامرد و خرامه ... منم رفتم دنبال آدمای خودم!
آدما در محیط کار، علی الخصوص مشاغل رسمی و غیر آزاد، از دو حال خارج نیستند: یا برای گذران زندگی و معیشت و نان و آب میان سر کار! یا هنوز دچار روزمرگی نشدن و با درد و تکلیف میان سر کار!
حالا شما فکر کنین کار ما ... امنیتی ... پای جون و آبروی خودت و بقیه وسط باشه ...
بدا به حال کسی که فقط به خاطر پول و روزمرگی و امرار معاشش این کاره شده باشه و توی این کار مونده باشه!
ادامه دارد...
✅ کانال دلنوشته های یک طلبه:
@mohamadrezahadadpour
دلنوشته های یک طلبه
بسم الله الرحمن الرحیم ✍ بازدید از نمایشگاه کتاب – اردیبهشت 1397 صبح روز پنجشنبه با مهندس اس
🔷 اصلاحیه:
حضرت آیت الله استاد ملک حسینی امام جمعه یاسوج نیستند. بلکه ایشان نماینده رهبری در یاسوج و همچنین عضو مجلس خبرگان هستند. ضمنا مدرسه علمیه خان و علمیه امام صادق ع شیراز هم زیر نظرشون هست.
خداوند همه علمای ربانی و ولایی را حفظ نماید.🌹
جالبه!
اگر مواضع بعضی دوستان در گروه های دیگر ندیده بودیم که زمان امضای برجام، چگونه از ظریف و روحانی به عناوین بلند و اغراق آمیز یاد می کردند و سخن و صحبت و اسمی از حضرت آقا اصلا وسط نبود و بلکه اگر چاره ای داشتند ..... بگذریم ...
اگه آن مواضع را ندیده بودیم، الان باور میکردیم که چقدر به کلمات «تصمیم نظام» و «حمایت رهبری» از برجام معتقدند و قصدشان شارلاتان بازی و شیطنت و چند هوایی نیست!
بالاخره ما که بودیم و دیدیم چه میکردند و چه میگفتند
پس لطفا اندکی #با_حیاتر موضع بگیرند.
#برجام_بی_فرجام
@hadadpour
دلنوشته های یک طلبه
جالبه! اگر مواضع بعضی دوستان در گروه های دیگر ندیده بودیم که زمان امضای برجام، چگونه از ظریف و روحان
☑️ در ویکی پدیا نوشته:
شارلاتان(به فرانسوی: charlatan) به کسی که با زبان خوش، مردم را فریب دهد میگویند. کلمهای است که ریشه در زبان ایتالیایی دارد (= Ciarlatanoo). در معنای شارلاتان صفات حقه بازی، شیادی، شید، چربزبانی و دروغگویی نهفته. این واژه بسیار کم به کار میرود ولی اگر کسی مردم را بیش از حد فریب دهد بهناچار این صفت را برای او به کار میبرند.
خب آیا بنظر شما کسی که صراحتا توهین و سفسطه کرده و مدام از انقلاب و رهبری در مواقع نیاز و کنج رنگ استفاده میکند، دقیقا مودبانه ترش چی میشه تا همونو بکار ببریم!
#برجام_بی_فرجام
@mohamadrezahadadpour