✔️ پخش زنده مصاحبه در شبکه استانی فارس
برنامه «خوشا شیراز»
ساعت ۱۰ صبح ان شاءالله
با موضوع: 🌺نقش مقاومت و امید در بهبود زندگی🌺
دلنوشته های یک طلبه
✔️ پخش زنده مصاحبه در شبکه استانی فارس برنامه «خوشا شیراز» ساعت ۱۰ صبح ان شاءالله با موضوع: 🌺نقش مقا
بنظرم یک بار جلوی دوربین حرف زدن، معادل حداقل ده ساعت منبر رفتن، استرس و انرژی از آدم میگیره.😅
ولی پشت صحنه خیلی خوش گذشت😌
دلنوشته های یک طلبه
بنظرم یک بار جلوی دوربین حرف زدن، معادل حداقل ده ساعت منبر رفتن، استرس و انرژی از آدم میگیره.😅 ولی پ
خدا وکیلی دربارم چه فکر کردین؟!
من بی زبون 😌
بسم الله الرحمن الرحیم
مستند داستانی کف خیابون(2)
نویسنده: محمد رضا حدادپور جهرمی
«قسمت هفتاد و ششم»
نوشتم: «کیان کیه؟ کدوم کیان؟ مگه اونجا خونه خودت نیست؟»
نوشت: «نه ... اونجا خونه کیان هست ... همون پسر شیرازیه که بهش میگن دکتر! اون شب با داداش ترانه و رفیق من رفتن بیمارستان دنبال مهناز!»
نوشتم: «خب؟ کسی بهشون گفت که با هم برن دنبال مهناز یا خودشون این تصمیمو گرفتند؟»
نوشت: «نمیدونم!»
نوشتم: «مهناز چیکاره بود تو تشکیلات؟»
نوشت: «یه بدبخت تو سری خور!»
نوشتم: «چطور؟»
نوشت: «سوتی داده بود و ازش آتو داشتن و به خاطر همین انواع و اقسام استفاده ها را ازش میکردن که مثلا خرجشو دربیاره!»
نوشتم: «فاحشه بود؟ کارش این بود؟»
نوشت: «به فاحشه ها نمیخورد ... گفتم که ... ازش آتو داشتند!»
با تعجب نوشتم: «چه آتویی؟»
نوشت: «دقیق نمیدونم اما اینطور که ترانه برام گفت، همین پسره ... کیان ... وقتی میفهمه که مهناز فهمیده که اینا تو کار تیم و تشکیلات و اینا هستند، میخواسته باهاش کات کنه اما کیان نمیذاره!»
نوشتم: «بیشتر توضیح بده!»
نوشت: «مثل اینکه کیان به پیمان میگه که مهناز فهمیده و میخواد کات کنه ... پیمان هم میبینه به کیان نیاز داره و اگه کیان از دست بره، پاتوقش تو شیراز لنگ میشه، میگه نگران نباش و یکی دو شب بهم فرصت بده!
بعد از دو سه شب کیان میبینه که مهناز با چشم گریه بهش پی ام داده و ازش معذرت خواهی میکنه و میگه که میخواد ادامه بده و حتی بیشتر میتونه همکاری کنه!»
نوشتم: «پیمان تو اون دو سه شب چیکار کرد که مهناز مثل موم تو دستش شد و ازش اینجوری حساب میبره؟»
نوشت: «اینو دیگه نمیدونم اما از بعد از اینکه ترانه اینو برام گفت، منم دیگه پا رو دم پیمان نمیذاشتم و مثل بچه آدم کارمو میکردم.»
قصه مهناز خیلی درناکه!
از اعترافات اولیه خود مهناز این چیزی که میخوام بگم در نیومد و بعد از اینکه این بابا درباره مهناز این حرفا را زد، بازم از مهناز بازجویی کردم و قصه را کاملا برام تعریف کرد. قصه مهناز، با کمال تاسف، داستان بسیاری از دختران و زنان بیچاره ای هست که در دام این گروهک ها قرار میگیرن و اولش نمیدونن که دارن وارد تشکیلاتشون میشن و فکر میکنن همه چیز، همین حرفای روشنفکری و باستان دوستی و این چیزاست اما بعد از مدتی ...
اجازه بدید خیلی مختصر بگم که مهناز چطور توی این باتلاق افتاد:
بعد از اینکه مهناز و کیان به هم وابسته میشن و حتی یه بار مهناز، به مدت سه چهار روز میاد پیش کیان و پیمان هم براشون محرمیت آریایی میخونه و این چیزا، مهناز برمیگرده مشهد.
در طول ارتباطشون با کیان، میفهمه که کیان با دخترای دیگه هم دوست هست و به واسطه همین خونه خالی که در شیراز داشته، خیلی موزیانه افرادی را جذب و اغفال میکرده.
تا اینکه کیان به مهناز پیشنهاد یه کار به قول خودشون خفن میده و میگه که عکسای آقای علم الهدی و مقام معظم رهبری را پاره کن!
مهناز هم کاملا شستشو مغزی شده بوده، قبول میکنه اما نمیدونسته که یه جانور به نام مجید (که قبلا دربارش در راستای همین پرونده صحبت کردیم) داشته ازش فیلم برداری میکرده.
پیمان فیلمشو نشونش میده و کلی میترسونتش و اصلا با همون فیلم و فیلمای دیگه که ازش داشتند، به مجید اجازه دست درازی و سواستفاده از مهنازو میدن!
خلاصه .... تا اینکه دیگه خسته میشه و میخواسته از کیان هم جدا بشه و خودشو حسابی شکست خورده میدیده! که پیمان نمیذاره و میگه که اگه به خودت رحم نمیکنی، به مادر مریضت رحم کن!!
مهناز که تا اسم مادر مریضش میشنوه، سنگ کپ میکنه! به پیمان میگه: «منظورت چیه؟ کی گفته مادر من مریض هست؟»
در همون لحظه، پیمان کثافت آشغال نامرد، دو سه تا عکس از مادر مهناز که در رختخواب خوابیده بوده و مریض بوده برای مهناز میفرسته!
مهناز که حسابی شوکه شده بوده، میبینه که عکسایی هست که خودش از مادرش گرفته و در گالری گوشی خودش ذخیره بوده! میفهمه که پیمان و تشکیلاتش گوشی همراهشو هک کردن و به گالری و همه چیزش دست رسی داشتن و حتی شماره فک و فامیل و آدرس خونه و همه چیز مهنازو دارن و براش میفرستن که به مهناز حالی کنن که شوخی بردار نیست و میتونن هر کاری که خواستن انجام بدن!!
خب مهناز که خودشم همچین آب پاکی نبوده و کلی سوتی و اشتباه داشته، میترسه به پلیس مراجعه کنه و دهنشو میبنده اما ...
اما اونا هم کارشون را بلد بودند. به خاطر اینکه مهناز، عقده تشکیلات را به دلش نگیره و نقشه ضربه و خیانت به ذهنش خطور نکنه، جیبشو پر میکنن و بهش اطمینان میدن که کاری به مادر و زندگیش ندارن اما حق جدا شدن از کیان را نداره!
اینطوری شد که مهناز همه کار میکرده که هم رسواش نکنن و هم به مادرش ضربه ای نزنن و هم بتونه کمک خرج و معالجه مادر پیرش را بیاره!
خب با این حساب، جمع اون خونه اینجوری بوده:
کیان: صاب خونه و ادمین چند تا کانال و گروه بزرگ باستان گرایی و متصل به پیمان و ت