eitaa logo
دلنوشته های یک طلبه
90.2هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
645 ویدیو
124 فایل
نوشتارها و رمان های محمد رضا حدادپور جهرمی ادمین: @Hadadpour سایت عرضه آثار: www.haddadpour.ir توجه: هر نوع استفاده یا برداشت و کپی و چاپ مستندات داستانی چه به صورت ورد یا پی دی اف و ... و حتی اقتباس برای فیلم‌نامه و تئاتر و امثال ذلک جایز نیست.
مشاهده در ایتا
دانلود
⛔️ توجه لطفا ⛔️ به درخواست عزیزان، به مناسبت شب یلدا، اکثر کتابها با تخفیف ۲۰ درصد در سایت محصولات نشر حداد موجود می‌باشد. لذا عزیزان میتواند از امشب به مدت سه شب، با مراجعه به سایت زیر یا اپلیکیشن آثار، نسبت به تهیه کتاب اقدام نمایند. ضمنا ارسال رایگان پنج کتاب به بالا کماکان به قوت خود باقی است. سایت محصولات نشر حداد: Www.haddadpour.ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صبح من با این کلیپ بخیررر شد صبح شما هم بخیرررررر😍🥰😭
علیکم السلام اتفاقا این درخواست دیگر دوستان هم هست. بسیار خوب تا دو سه روز دیگه هم ادامه داره Www.haddadpour.ir
سوال به بحث گذاشته شده یکی از اساتید در یکی از گروه های واتساپی👆 نظر حقیر👇
دلنوشته های یک طلبه
سوال به بحث گذاشته شده یکی از اساتید در یکی از گروه های واتساپی👆 نظر حقیر👇
درود بر دوستان علی الخصوص اساتید گرامی، لاسیّما استاد عزیز🌹 بنظر بنده، تفاوت است بین «روایت از سیاهی» و «روایت سیاه» ما هر کاری هم بکنیم، نمی‌توانیم وقتی از سیاهی روایت میکنیم(که باید بکنیم. چرا که همیشه زندگی گل و بلبل نیست) قصدمان از اول این باشد که نه به کسی بربخورد و نه جایی برایمان پرونده سازی شود و نه کسی ناامید شود. چرا که همین ترس و خوف ها سبب بی مزه شدن داستان شده و ملت کتابخوان(حتی اگر حرفه ای هم نباشند) متوجه ترسو بودن یا کاتولیک تر از پاپ بودن و یا بی مزه شدن روایت از تاریکی میشود. باید تاریک را تاریک روایت کرد. مثل همان کاری که شهید مطهری میکرد. ایشان مکتب غربی را جوری تدریس میکرد که انگار خودش بنا نهاده. از بس انگار آخوند و مسلمان نیست و پدر آن مکتب غربی محسوب میشود. اما وقتی به مرحله نقد و بررسی میرسید، آنچنان جذاب نقد میکرد و به قول ما طلبه ها، ارباً اربایش مینمود، که چیزی از آن نگویم بهتر است. بسیار مقتدر و توانا و جذاب. اگر نویسنده از اولش که قرار است از تاریکی سخن بگوید تا از آن کُتل عبور کند و به روز و روشنای داستانش برسد، نباید از همان اول خدایی و پیغمبری عمل کند. باید در سکانس روایت از تاریکی، تاریک گفت و در سکانس روشن، واضح و امیدبخش جمعش کرد. 👈 البته تجربه بنده به من نشان داده که خدا نکند مخاطب بو ببرد که قرار است یا هدایتش کنی. یا ماسمالی کنی. و یا بگویی همه چیز خوب و خوش است و اگر هم سیاهی وجود دارد، بخاطر نفس و گناهان ماست و باید توبه کنیم. آنچنان مخاطب زیر همه چیز میزند و کتاب را نبسته پرتاب میکند که نگو! تازه اگر در و وری نگوید و عرض ارادتی به متعلقات نویسنده ننماید. پس باید در وقت شب، شبانه روایت کرد و در وقت صبح امید و ظفر، روشنا. اما یک وقت هست که تصمیمان را گرفته ایم و قرار است از اول سیاه روایت کنیم چرا که دنیا را سیاه میبینیم. خب اصلا نباید از چنین فردی انتظار دیگری داشت. چرا که از کوزه همان برون تراود که در اوست. اتفاقا ژانر بی مخاطبی هم نیست. جدیدا پول خوبی هم میدهند. حتی ممکن است شانست بگیرد و یکهو رفیقی داشته باشی که با ذهن بیمار و روح پریشانت آشنا باشد و دستت را در دستان حاج اصغر آقای فرهادی بگذارد. آن وقت است که هر چه سیاه تر ، جذاب تر ، روشنفکرمآبانه تر، اسکار بگیر تر ، در جامعه جهانی هنرمندان دیدنی تر و حتی از خدا که پنهان نیست، از شما چه پنهان، پُر در و داف تر! از بس همه عاشق عینک دودی نگاهت شده اند و از دودهایی که از گوش هایت به خاطر سوخت و سوز فسیل های مغزت بیرون زده، لذت ها میبرند. پس این دو مقوله است نویسنده باید تکلیفش را روشن کند که کدام است. نمیشود راهنمای چپ بزنیم اما به راست بپیچیم. چرا که همان اندازه که من و شما اسم در کرده ایم و تجربه ها اندوختیم، بالاخره مخاطب هم خودش برای خودش غولی شده که شاخ و دم ندارد. ببخشید طولانی شد اگر سوالی هم دارید، لطفا اول تاییدم کنید و استیکر های گل و بلبل بفرستید تا پس از آنکه اندکی نفسم حال آمد، در صورت صلاحدید، به سوالات حضرات پاسخ دهم😅🙃 ارادتمند گل باغا
در خصوص این پیام در یک گروه طلبگی👆👇
دلنوشته های یک طلبه
در خصوص این پیام در یک گروه طلبگی👆👇
درود بر دوستان گرامی 🌹 بنظرم سر اینجور بحث ها باز نکنید بهتر است. چون معمولا آخرش نتیجه ندارد و فقط باعث اتلاف وقت هست. اما نکته ای که می‌خواهم عرض کنم، فقط حرف بنده ناقابل نیست بلکه بسیار دیدیم علمایی که عیناً و یا با کنایه، این نکات را فرمودند. ✔️ اولا چرا توقع داریم بچه آخوند، حتما باید آخوند بشه؟ بچه آخوند، فردی است مانند سایر افراد. دارای اختیار و علاقه های خاص خودش. حتی ممکن است تیپ و قیافه اش با بابا و مادرش تفاوت داشته باشد. مگر مجبور است که حتما عین پدرش بشود؟ شاید همین انتظارات نامعقول باشد که سبب دور شدن بچه ها از پدرشان میشود. شاید همین ها سبب این شود که بچه با خودش بگوید عجب غلطی کردیم که به دنیا آمدیم! و ای کاش بابای ما اصلا آخوند نبود و حتی اگر مذهبی هم نبود خیلی بهتر بود! در روایت داریم که امیر مومنان علیه السلام در وقت خریدن لباس برای قنبر، فرمودند تو جوان هستی و مطابق جوانی و میلت انتخاب کن! حتی ایشان درباره تیپ و قیافه امام حسن اینقدر بچه را آزاد اما با فرهنگ تربیت کرده بودند که حتی پدر بزرگشان از روغن موی امام حسن لذت میبرد و فرمود برای من هم بیاور☺️ شاید وقتش رسیده باشد و حتی از وقتش هم دیر شده باشد که نگاه های تنگ و توقعات بی خود را از بچه های روحانیون برداریم و اجازه بدیم آنها برای خود تصمیم بگیرند و زندگی کنند. حالا چه برسد به این که تصمیم بگیرد راه پدر را ادامه بدهد و او هم آخوند بشود. معتقدم بچه ای تصمیم میگیرد راه پدر را ادامه بدهد که به او خوش گذشته باشد و لذت و حلاوت طلبگی پدر به او نیز منتقل شده باشد. و لذت و حلاوت طلبگی، هیچ ارتباطی با میزان شهریه و یا ولنگاری فرزند ندارد. بلکه به ارتباط جذاب پدر با فرزندان بستگی دارد. ✔️ ثانیا نقش همسران طلاب خیلی مهم است. بنده اگر عمری باقی بود، از خدا خواستم بتوانم یک رمان جذاب درباره زندگی خانم هایی بنویسم که شوهرانشان طلبه هستند. از بس این قشر مظلوم هستند و حق بسیار زیادی به گردن دین و انقلاب و حوزه ها و مردم دارند. اما نه صدایشان شنیده میشود و نه عکس و تصویری از موفقیت های آنان به چشم و گوش میخورد. گاهی اینقدر این زن مظلوم اذیت شده که دیگر دلش نمی‌خواهد دختر یا پسرش مثل او به زحمت بیفتد. رفقا ! جسارت نباشد اما اگر به جای علاف بودن در فضای مجازی و بحث رنگ های مختلف بورس و واکسن ماکسن و کنج عزلت و اُرد ناشتا ، به اندازه خودمان برای زن و بچه در خارج از وقت حوزه و تحصیل، تلاش کنیم و زمینه آب باریک دیگری در زندگی باز کنیم، باور کنید تبدیل به قهرمان زن و بچه مان میشویم و به ما خواهند گفت الگوی پدر نمونه! اگر منتظرید مرکز مدیریت و بیوت علما و مرکز خدمات و وقف و احیای موقوفات و سایرین کاری کنند، پیشنهاد میدهم منتظر نمانید و وقت خود را تلف نکنید. به فکر یک راه باریک و حلال برای کمک هزینه تحصیل و زندگی باشید. حالا ممکن است بفرمایید نه و کار کردن در شأن ما نیست و مخالفت میشود و ... والا تا جایی که ما اطلاع داریم، حوزه و جامعه با امور سخیف و خارج از شأن مخالفند نه کار و فعالیت معیشتی حلال و فعالیت های آرام و بی حاشیه. فقط نباید به درس و بحث و حلال و حرام آسیبی بزند. وگرنه بسیارند افرادی که زحمت میکشند و بی سر و صدا کار هم میکنند و الحمدلله موفق هم هستند و حتی جزو نخبگان هستند. پس نشد ندارد. ✔️ مطلب آخر هم عرض کنم و جمع بندی... همه ما پدر و مادر هستیم و نگران زندگی و همسر و فرزندانمان. اما یادمان نرود که خودمان هم روزی کودک و نوجوان و جوان و مجرد بودیم و مهر و محبت و اخلاص و اخلاق آخوندهای نسل های قبل من و شما را به این راه کشاند. چرا که دل بنده محبت است. لطفا مراقب دل دختر خانمی که با هزار آرزو به همسری طلبه ای درآمده که فکر می‌کرده شاگرد بلافصل امام زمان است باشیم. لطفا مراقب دل و احساس بچه ای که در ولادت و انتخاب پدر و مادرش نقشی نداشته و بر حسب تقدیر، فرزند من و شما شده و در مدرسه به او بچه آخوند می‌گویند باشیم. به آنها زور نگوییم. اگر هم زور می‌گوییم، اسمش را دین و شأن و همینه که هست، نگذاریم. به والله آه همین ها کوه را جابجا میکند. چه برسد به من و شمایی که اگر نظر لطف پروردگار از ما برداشته شود، نه دنیا داریم و نه آخرت. مخلصم و دستبوس اساتید گرامی🌷
چقدر غم انگیز. حتی میشود کسانی را نشناخت و هیچ وقت ندید اما از رفتنشان ناراحت شد. یکی از اعضای محترم کانال به تازگی به رحمت الهی رفتند. خداوند ارواح همه رفتگان، علی الخصوص رفتگان از این کانال و این جمع باصفا غریق رحمت واسعه اش قرار دهد. فاتحه مع الصلوات
💞
۳ بچه ها خنداننده شو ۳ را میبینید؟ حتما ببینید کل برنامه یه طرف، این چند تا نکته هم یه طرف: ۱. اینکه برنده های سالهای قبل، استاد و بزرگتر شرکت کننده های امسال هستند. این سنّت جانشین پروری خیلی عالیه. کاش در همه جا این شکلی بودیم. ۲. عاشق وقتایی هستم که وسط خنده و سوت و کف تماشاچی و شلوغ کاری های هنرمند، امیر مهدی ژوله با یه خودکار آبی و چند تا کاغذ، داره تند تند می‌نویسه و یه لبخند ریز هم داره و سازنده ترین نظرات را به هنرمند ارائه میده. و حتی معمولا وسط نظرات کارشناسیش، نمک خودش را هم می‌ریزه و همه را میخندونه. ۳. خانما چقدر با آمادگی اومدند! خیلی اجرای روان و با متن خوب. ۴. نظرات داورها در این دوره، خیلی خیلی سازنده است. برای کسانی که قصد اجرا و یا متن نویسی دارند، حکم چندین دوره کلاس اصول اجرا و نویسندگی داره. حالا اگه بعضیا حکم کفر و ارتدادمون صادر نمیکنند(که البته اصلا هم مهم نیست😂😉)، پیشنهاد میدم تماشا کنید. هم لذت ببرید و هم کلی چیز یاد بگیرید. دم بچه های خندوانه گرم🌺
🌸🌸
بیداری؟
علیکم السلام بله، بنده به همه فرزندانم واکسن های دوران مختلف را زدم و هیچ مشکلی هم با این موضوع ندارم. کمتر از اونی هستم که توصیه کنم اما پیشنهاد میدم اصلا به حرفشون گوش ندید. به همین راحتی. مگه اعصاب و روان خودتون رو از سر راه آوردید؟ اینو کسی داره بهتون میگه که غیر از امور حرفه ای و تخصصی خودم، هر آنچه ذهنم را به هم بریزه، نه میخونم و نه می‌شنوم. چه برسه به حرفهای نچسب و من در آوردی رفقایی که تهِ استدلالشون اینه که «یه لاین آسانسور در فلان ساختمان فلان وزارتخانه، مخصوص طبقه هفتمشون هست که همشون کراواتی اند. پس همشون نفوذی اند»😐 نخند ، جدی دارم میگم ینی الان ما و همسایه روبروییمون که لاین آسانسورمون از طبقه پایینی و بالایی جداست، لابد یه ریگی تو کفشمونه😐🙈😂 حالا باز خودتون میدونید اما آخرِ گوش دادن به حرفای اینا میشه این که بری یه جزیره و دور خودت دیوار و سیم خاردار بکشی.
علیکم السلام دقیقا. بعضی دوستان فقط نرم افزار منفی بافی و دائم الانتقاد بودن را در ذهن مبارکشون آبدیت میکنند و بقیه توانمندی های خودشون و بقیه را به باد فنا می‌سپارند. بنظرم به هر کسی به اندازه خودش گوش بدید و نگاه کنید. نتیجه توجه زیادی به یه عده این شده که به راحتی شمشیر بی انصافی و نقادی را بالای سر ملت میچرخونن و دنبال سر میگردند تا بزنند نفله اش کنند! با اینکه خودشون نه عرضه یک سخن تازه دارند و نه دل و جیگر و دانش یک حرف تازه. فقط بلدند بقیه را قضاوت کنند. یکی نیست ازش بپرسه آخه کو هنر خودت؟ دل ما به چیت خوش باشه که اینقدر دنبال قهوه ای کردن و از چشم انداختن بقیه هستی؟! داداش به هر حرفی گوش نده خودت ماشاالله عقل و منطق داری نقاط مثبت را ببین و کیف کن و لذت ببر نکات منفی را هم اگه دیدی، تلاش کن اگه دستت میرسه، یه کار قوی تر از اینا تولید کنی.
این عکس رو یکی از بچه ها قبلاً برام فرستاده بود تا اینکه یه مدت قبل، حوالی ولی عصر دیدمش. میگفتن هر روز چند تا خودکار و یه تیکه مقوا برمیداره و میشینه یه گوشه و چنین اثر هنری خلق می‌کنه و شب میشه و میره خونشون. چه حالی چه احساسی چه اثری چه هنری چی میگذره تو کله اش و چرا به این روز افتاده؟ این کیه که هر روز، روی یه تیکه مقوا عکسش کشیده میشه و هر بار خوشگلتر و رنگارنگ تر از قبل؟ کلا شیرین عقلی دور و برم نیست که نشناسم وقتی جهرم زندگی میکردم، یا وقتی اصفهان بودم، و یا وقتی بابل و قم و شیراز و الان هم که تهرانم، احدی مثل این بنده خدا نبود و نیست که نشناسم و باهاش حرف نزده باشم. وقتی این بابا رو دیدم، یاد بنیامین افتادم که اوایل کرونا در بیمارستان افتاده بود و یک شب باهاش زندگی کردم و از احوال و حرفاش خراب شدم و رفت. خدا رحمتش کنه روحش شاد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هیئت تا دقایقی دیگر در پیج اینستا این عبارت را در اینستا سرچ کنید: @mohamadrezahadadpour
هدایت شده از دلنوشته های یک طلبه
آقا مگه نمیگن وقتی به عکس کسی که داره می‌خنده نگاه بندازی، خودتم خنده ات میگیره؟ پس چرا این اینجوری نیست؟ چرا وقتی نگاه به خنده هاش میندازم گریه‌ام میگیره؟!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ای کاش وقتی شعله ور شد در، نیفتد افتاد اگرهم، بر روی مادر نیفتد زهراست آن بانو که بین دود و آتش یک لحظه حتی چادرش از سر نیفتد افتاد بین شعله ها کوثر که یک وقت شعله به موی ساقی کوثر نیفتد ای کاش در وقت هجوم لاله چین ها از شاخه ی گل، غنچه اش آخر نیفتد "فضه خُذینی" یعنی ای فضه بیا تا صدیقه در مقتل به دردسر نیفتد ای کاش وقتی می بَرد دشمن علی را بر روی زهرا، دیده ی حیدر نیفتد افتاده ناموسش زمین، آخر چگونه... جسمش به لرزه، فاتح خیبر نیفتد؟! می سوخت ای کاش آن غلاف و صاحبش تا از کار، دستِ نفس پیغمبر نیفتد همسایه ها گفتند با فضه، محال است زهرا دگر برخیزد از بستر، نیفتد 😭😭😭😭
✔️ این متن توسط یک خانم نویسنده ی بازنشسته نوشته شده که احساسش را زمان انتقال به خانه سالمندان به نگارش در آورده است: "دارم به خانه سالمندان میرم، مجبورم. وقتی زندگی به نقطه ای میرسه که دیگه قادر به حمایت از خودت نیستی، بچه هات به نگهداری از فرزندان خودشان مشغولند و نمی توانند ازت نگهداری کنند، این تنها راه باقی‌مانده است. خانه سالمندان شرایط خوبی داره، اتاقی ساده، همه نوع وسایل سرگرمی داره، غذا خوشمزه است، خدمات هم خوبه، فضا هم بسیار زیباست اما قیمتش ارزان نیست؛ حقوق بازنشستگی من به سختی می تونه این هزینه رو پوشش بده. البته اگه خونه خودم رو بفروشم به راحتی از پس هزینه اش برمیام. می تونم در بازنشستگی خرجش کنم تازه ارث خوبی هم برای پسرم بذارم. پسرم این را خوب می فهمه: «پول ها و اموالت باید به خودت لذت بده. ناراحتِ ما نباش.» حالا من باید برای رفتن به خونه سالمندان آماده بشم. بهم ریختن خانه خیلی چیزها را در بر می گیره: جعبه ها، چمدان ها، کابینت و کشوها که پر از لوازم زندگی ست، لباس ها و لوازم خواب برای تمام فصول. از جمع کردن خوشم میامد. کلکسیون تمبر، ده ها نوع قوری دارم. کلکسیون های کوچک زیاد، مثل گردنبندهایی از سنگ کهربا و چوب گردو و از این قبیل. عاشق کتابم. کتابخانه‌ام پر از کتابه. انواع شیشه بطری مرغوب خارجی. از هر نوع وسایل آشپزخونه چند ست دارم. دیگ و قابلمه و بشقاب و هر چه که می شه دریک آشپزخانه ی پر تصور کرد. ده ها آلبوم پر از عکس و... به خانه پر از لوازم نگاه می‌کنم و نگران می شم. خانه سالمندان تنها یک اتاق با یک کابینت، یک میز، یک تخت، یک کاناپه، یک یخچال، یک تلویزیون، یک گاز و ماشین لباسشویی داره. دیگه جایی برای اون همه وسایلی که یک عمر جمع کرده ام نداره. یک لحظه فکر می کنم مالی که جمع کرده ام، دیگه متعلق به من نیست. در واقع این مال متعلق به دنیاست. به این ها نگاه می کنم، با آن ها بازی می کنم، از آن ها استفاده می کنم، ولی نمی تونم آن ها را با خودم به خانه سالمندان ببرم. می خوام همه اموالم رو ببخشم، ولی نمی تونم. هضمش برام مشکله. از طرفی بچه ها و نوه هام برای کارهام و این همه چیز جمع آوری شده ارزش آنچنانی قائل نیستند. به راحتی می تونم تصور کنم که آن ها با این همه چیزی که با سختی جمع کرده ام، چطور برخورد می کنند: همه لباس ها و لوازم خواب دور ریخته می شه. عکس هایی که بنظرم با ارزشند نابود می شن، کتاب ها، فله‌ای فروخته می شه. کلکسیون هام چی؟ مبلمان هم با قیمتی بسیار کم فروخته می شه. از بین کوه لباسی که جمع کرده بودم، چند تکه برداشتم، چند تا وسیله آشپزخونه، چند تا از کتاب های مورد علاقه‌ام و چند تا قوری چای. کارت شناسایی کارت شهروندی، بیمه، سند خونه و البته کارت بانکی، تمام. این همه ی متعلقات منه. میرم و با همسایه‌ها خداحافظی می‌کنم.... سه بار سرم را به طرف درب خانه خم می کنم و آن را به دنیا می سپارم. بله، در زندگی، شما روی یک تخت می خوابید و در یک اتاق زندگی می کنید بقیه اش برای تماشا و بازیست. بالاخره مردم بعد از یک عمر زندگی می فهمند: ما واقعا چیز زیادی نیاز نداریم. دور خودتان را برای خوشحال شدن، شلوغ نکنید. رقابت برای شهرت و ثروت خنده داره. زندگی بیشتر از یک تختخواب نیست. افسوس که هر چه برده ام، باختنی ست. برداشته ها، تمام گذاشتنی ست. *پس در لحظه و حال زندگی کنید.* زیاد در گیر تجملات، خانه، ماشین و.... نباشید. در یک کلام انبار دار نباشید. سبکبال و سبکبار باشید، از زندگی لذت ببرید، خوب باشید، با خودتان، با دیگران، با همه. خوب بخورید، خوب بپوشید، خوب سفر کنید و زندگی را زیاد سخت نگیرید. و لطفا این متن رو با دقت بخونید."
📌چهارمین کارگاه مهارت آموزی جشنواره ملی ضربان انتظار ✨موضوع: سواد رسانه 🔸جلسه اول:شنبه ۱۸ دی‌ماه ساعت ۱۹ الی ۲۰:۳۰ 🔸جلسه دوم:یکشنبه ۱۹ دی‌ماه ساعت ۱۹ الی ۲۰:۳۰ ✔️شرکت برای عموم آزاد است. ✅ برای شرکت در لایو کارگاه می توانید به پیج اینستاگرامی کانون مهدویت یا پیج اینستاگرام حجت الاسلام و المسلمین حدادپور جهرمی @mohamadrezahadadpour مراجعه فرمایید. ✨ لینک ورود به کارگاه: http://online16.imamreza.ac.ir/farhangi 📢اخبار جشنواره و کارگاه ها رو در پیج اینستاگرامی https://instagram.com/mahdaviat_imamreza و کانال تلگرامی https://t.me/mahdaviatrezvan دنبال کنید. أللَّھُمَ‌؏َـجِّلْ‌لِوَلیِڪْ‌ألْفَرَج💚🌱 🔹کانون مهدویت پردیس رضوان دانشگاه بین المللی امام رضا(ع)
دلنوشته های یک طلبه
📌چهارمین کارگاه مهارت آموزی جشنواره ملی ضربان انتظار ✨موضوع: سواد رسانه 🔸جلسه اول:شنبه ۱۸ دی‌ماه
در این دو جلسه کارگاه👆، انشاءالله درباره فوت و فن کانال داری صحبت میکنیم. لطفا به بقیه رفقا هم اطلاع بدید.