eitaa logo
دلنوشته های یک طلبه
88.7هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
667 ویدیو
125 فایل
نوشتارها و رمان های محمد رضا حدادپور جهرمی ادمین: @Hadadpour سایت عرضه آثار: www.haddadpour.ir توجه: هر نوع استفاده یا برداشت و کپی و چاپ مستندات داستانی چه به صورت ورد یا پی دی اف و ... و حتی اقتباس برای فیلم‌نامه و تئاتر و امثال ذلک جایز نیست.
مشاهده در ایتا
دانلود
⛔️ ادمین‌های محترم موعد استفاده از طرح تخفیف تبلیغات در ماه شعبان به اتمام رسید. لطفا دیگه مراجعه نکنید تا شرمنده نشم. ان‌شاءالله برای طرح تبلیغ ماه مبارک رمضان که هم‌زمان با انتشار داستان جدید (😉😍) هست ، در تاریخ ۱۷ و ۱۸ اسفندماه ثبت نام خواهیم کرد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔹 باتاریخ بزرگان آشنا شوید👇 سوم شعبان شب تولد سه نفر است که متاسفانه اکثر مردم فقط از یک موردش اطلاع دارند : ۱. تولد حضرت اباعبدالله الحسین 😍 ۲. تولد شیخ طوسی 😊 ۳. تولد محمدآغا؛ گل باغا 😌 😅
منبر دوشنبه و سه‌شنبه تهران، حسین‌آباد، خیابان مژده
منبر چهارشنبه و پنجشنبه شیراز ، حرم مطهر شاه‌چراغ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✔️از یه سنی به بعد بچه ها، والدینشون رو میارن دکتر، این روند به طور دلگیری غمناکه ولی تو روخدا وقتی میاریدشون باهاشون بااحترام رفتار کنید. این آدم ها همونایی هستند که وقتی مریض بودید و بچه بودید مثل چشماشون از شما نگهداری کردند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
scary-music-instrumental 006.mp3
1.7M
موسیقی متن رمان
بسم الله الرحمن الرحیم 🔥 🔥 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی 💥 «قسمت شصت و ششم» 🔺روز سوّم! من حسابی سرگرم راه اندازی دانشگاه بودم و یک پایم دانشگاه بود و یک پایم به نهادهای مختلف، اعمّ از سفارت ترکیه، وزارت علوم، فرمانداری، دفتر ریاست جمهوری و...! تا اینکه کارهای تأسیس دانشگاه در نهاد ریاست جمهوری گره خورد و لازم بود که از شخص وزیر علوم، اجازه نهایی را بگیریم. هر کاری میکردیم نمیشد و حتّی به جایی رسید که وزیر علوم ما را به دیدار نپذیرفت. خب این مسئله کمی نبود. از یک طرف میدیدم تعدادی از وزرا که درس خوانده ترکیه بودند با تأسیس این دانشگاه موافق بودند و حتّی سخنگوی دولت هم تا حدودی اعلام نیمه رسمی کرده بود، امّا کار یک‌مرتبه گره بدی خورد! حالا این‌ها را که در طول پنج شش خط گفتم، مال حدود دو هفته است. در طول آن دو هفته از خواب و خوراک افتاده بودیم و از یک طرف دیگر هم باید برای سال جدید تحصیلی کارهای مربوط به تجهیز و جذب اوّلیّه را انجام می‌دادیم. بعداز آن دو هفته، یک روز ماهدخت از خواب بیدارم کرد و گفت: «گوشیت دو سه بار زنگ خورده و فکر کنم از جای مهمّی باشه و کار مهمّی دارن!» فوراً چشمانم را مالیدم، صدایم را صاف کردم و گفتم: «الو!» گفت: «سلام! روز به‌خیر!» فهمیدم که از سفارت ترکیه است. فوراً خودم را جمع‌وجورتر کردم و گفتم: «سلام! روز شما هم به‌خیر. بفرمایید.» گفت: «لازمه که با جناب سفیر دیداری داشته باشین.» ساعت 11 قرار گذاشتیم و رفتم جلسه! برای بار دوّم بود که سفیر را میدیدم. خیلی آدم جنتلمن و امروزی به نظر می‌آمد. نشستیم و گفتگوی ما شروع شد؛ من: «خوشحالم که شما رو میبینم، باعث افتخار بنده‌ست.» سفیر: «مرسوم نیست که سفیر و مقامات سیاسی تو مناسبات علمی و تأسیس مراکز غیرسیاسی قدم بردارن و ورود کنن، امّا با توجّه به اهمّیّت این مسئله، وزیر علوم از بنده خواستن که ورود کنم و حل‌و‌فصلش کنیم.» با تعجّب گفتم: «وزیر علوم از شما خواستن؟! ما تمام مشکلاتمون از ایشونه و اون‌جا کار گره خورده! لابد از شما خواستن که ما رو منصرف کنین، همین‌طوره؟» لبخندی زد و گفت: «نه، این‌طور نیست! اگه این‌قدر عزم کامل مبنی بر تأسیس دانشگاه ما در اینجا سرد و کم بود که بخواد با عدم پذیرش یه وزیر و یا یه وکیل اینجا همه‌چیز برفنا بره، ما خودمون رو سنگ رو یخ نمیکردیم!» با تعجّب بیش‌تر گفتم: «حق با شماست! خب الان پس مشکل کجاست؟ من اصلاً متوجّه پیچیدگی‌های عالم سیاست نمیشم.» دوباره لبخند زد و گفت: «همه‌جا کاسه داغتر از آش وجود داره! آدمایی که دور کاسه میشینن و همه رنگ‌و‌لعاب و مزّه اون غذای پر از حبوبات و آب و نمک و بقیّه ادویه‌جات میشن!» من فقط سکوت کرده بودم ببینم آخرش چه میشود. ادامه👇
ادامه داد: «دو سه روز دیگه صبر کنین؛ نهایتاً سه روز دیگه! بعد خودشون با شما تماس خواهند گرفت! فقط لطفاً در طول این دو سه روز، سر ساعات مشخّصـی به اون‌جا رفت‌و‌آمد کنین تا فکر نکنن بیخیال شدین. اینو به بقیّه دوستانتون هم بگین تا رعایت کنن، بقیّه‌ش درست میشه!» منِ از همه‌جا بی‌خبر! فقط گفتم: «چشم» و مثل بچّه آدم خداحافظی کردم و رفتم. من و بقیّه همکارانم وظیفه‌مان این بود که هر روز برویم، پیگیر مجوّز نهایی بشویم، تقاضای ملاقات با وزیر و اصرار مبنی بر تأیید کمسیون‌های مختلف و این حرفها! تا اینکه در یکی از کمسیونها بحث از تأیید متون آموزشی شد. گفتند: «متون آموزشی باید مورد تأیید هیئت کارشناسی ناظر بر متون قرار بگیره و هنوز جواب استعلاماتش نیومده!» گفتیم: «ما که خیلی وقته متون رو با فایلهای آموزشیش ارسال کردیم و اصلاً روندش این نیست و دانشگاه با مدرک و ژورنال بین‌المللی بر طبق ضوابط بین‌المللیش باید پیش بره و چندان ربطی به ساز و کار داخلی کشورها نداره!» گفتند: «اینجا یه کشور اسلامیه و ساز و کار خودش رو داره و لازم نیست هر چه غرب و ترکیه گفتن تدریس بشه!» گفتم: «اوّلاً داری به من درس غرب‌ستیزی میدی؟» گفت: «سمن! بذار دنباله‌شو من بگم: ثانیاً همچین میگه سرزمین و حکومت اسلامی که هرکس ندونه فکر میکنه چه خبره؟ خوبه حالا خودمم جزئی از همین بدنه هستم و میدونم چه خبره‌ها! ببینین! بذارین راحتتون کنم! حکومت اسلامی اینجا که شما از رو دفتر رژیم اسلامی ایران مشق و کپی پیست کردین، حتّی اطّلاع نداره که خود ایرانم داره یه جاهایی با معیارهای جامعه جهانی راه میاد و مدام بیل مقاومتشو تو حلق این و اون نمی¬کنه.» رئیس کمسیون کمی عصبانی شد و گفت: «مراقب حرف زدنتون باشین خانم! منظورتون چیه؟» ادامه داد: «مورد که فراوونه، منظور منم که واضحه! امّا بذار همینی که تو پرونده نوشتین رو عرض کنم. شما به یکی از بندهاش اشاره کردین که متون آموزشی جنسی و ارتقاء دانش جنسـی باید طبق اسناد داخلی و بالادستی خودمون باشه! خب ایران هم دقیقاً وقتی دولتش به سند 2030 رسید و داشت امضا میکرد، یهو یه عدّه مثل شما ریختن وسط و همین حرف‌ها رو زدن. یه شانتاژ خبری شش‌ماهه رخ داد و آخرش هم شد همینی که الان تو اکثر مراکز آموزشیشون داره به عناوین مختلف دیگه، گفتمان‌سازی میشه و حتّی دوره‌های ضمن خدمتش هم راه افتاده! حالا دو حالت داره: یا باید بگیم مخالفین این طرح دیگه پیگیری نکردن و دستگاه اجراییشون هم دید سر‌و‌صداها خوابیده، اونم با خیالت راحت و چراغ خاموش ادامه داد! یا نه! باید بگیم کلّاً همه کوتاه اومدن و دیدن مخالفت با اسناد بین‌المللی فایده‌ای نداره و ملّت میخواد و خلاصه کنترلش و اینکه جلوی چشم خودش اجرا بشه رو بر نارضایتی عمومی ترجیح داد. حالا هر کدومش که بگیریم، بالاخره نتیجه شد همینی که الان دارین می‌بینین! اسطوره و اُلگوتون تو امر مقدّس حکومت‌داری و اجرایی هم کوتاه اومد و دولتش داره با خیال راحت حتّی همایش و اتاق فکرش هم تشکیل میده!» رئیس کمسیون چیزی نداشت که بگوید. فقط سرش را پایین انداخته بود و مثلاً با کاغذهایش ور میرفت. سکوت خاصّی هم بر جلسه حکمفرما بود. تا اینکه ناگهان در باز شد، رئیس دفترش کاغذی را برایش آورد و در گوشش هم پچ‌پچی کرد و رفت. رئیس کمسیون تا کاغذ را دید حسابی به هم ریخت، از سر جایش بلند شد، جلسه را در کمال تعجّب رها کرد و دنبال سرش هم سه چهار نفر دیگر با حالت ناراحتی از اتاق خارج شدند. جلسه به هم ریخت. من و بقیّه دوستانم هاج و واج به این طرف و آن طرف نگاه میکردیم و نمی‌دانستیم چه خبر است. تا اینکه شنیدیم معاون وزیر علوم که تمام پارافهای «عدم رسیدگی»، «فاقد اعتبار» و «عدم تأیید» را پایین نامه‌ها و پرونده آموزشی و متون ما داده بود و اساساً با تشکیل آن دانشگاه مخالف بود بر اثر سانحه تصادف از دنیا رفت و راننده‌اش هم متواری شد! رمان ادامه دارد... @Mohamadrezahadadpour