eitaa logo
محمدجواد قیاسی
125 دنبال‌کننده
182 عکس
55 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از هنرنامه قم
22.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸اختتامیه جشنواره فیلم و عکس سازمان بسیج هنرمندان استان قم بمناسبت انقلاب اسلامی 🔸با حضور : جواد افشار _ کارگردان علی غفاری _ کارگردان آرش زینال خیری _ تهیه کننده ریاست سازمان بسیج هنرمندان کشور 🔻هنرنامه قم با ما همراه باشید @honarnameqom
⚡️یادداشت گل‌ها همه داوودی‌اند؛ شعری برای روزهای بغض و باور 💥«گل‌ها همه داوودی‌اند» شعری برای روزهای بغض و باور و برای آن‌وقت‌هایی که تنها یک شعر خوب می‌تواند حال‌مان را بهتر کند. 🔹ادامه خبر در لینک زیر 🌎https://tafnews.ir/?p=3933 🌐 پایگاه خبری تحلیلی تاف نیوز @tafnews
@mohammad_javad_ghiasi 🔸️ ایبنا | یادداشت محمدجواد قیاسی بر مجموعه شعر گل‌ها همه داوودی‌اند اثر محمدتقی عزیزیان: https://www.ibna.ir/news/532693
خورشید آرام می‌چکد از لای انگشتان برج‌ها، بی‌خداحافظی بی‌ دستی در باد. و من در میان عبورهایی بی‌چشم، میان نگاه‌هایی که هیچ‌گاه به دل نمی‌رسند ایستاده‌ام، با سایه‌ای طولانی‌تر از تنهایی‌ام. دیوارها روشنایی را بلعیده‌اند، و گام‌های من آواز دوری‌ست که تنها گوش خودم می‌شنود. چهره‌ها روبه‌رو، چشم‌ها مسافرانی بی‌منظره، قطارهایی بی‌پنجره که از کنار هم رد می‌شوند بی‌تکان خوردنِ حتی برگی در دل‌شان. کسی می‌خندد، کسی در تاریکی تلفنش گم شده، کسی بی‌دلیل می‌گذرد، و من- رنگ آخر خورشید را در سینه دارم؛ نارنجیِ ناباوری. پرنده‌ای می‌گردد دور چراغ‌ها، بی‌خبر از آن‌که آسمان شاید دیگر در ازدحام زمین گم شده باشد. نور نئون می‌لرزد بر شیشه‌های سرد، و تنهایی در انعکاسش شبیه خاطره‌ای‌ست که حتی فراموش شدنش فراموش شده. و من مثل هر غروب، باز می‌آیم تا بی‌صدا در خودم خاموش شوم- بی‌آن‌که جای خالی‌ام برای کسی دلتنگی بیاورد. اما هنوز در دل این سکوت‌های بی‌گوش می‌ماند یک آرزو: کاش چشمی بماند برایم، و بفهمد که رنگ غروب زبان خاموشی‌ست برای دل‌هایی که بی‌واژه با هم حرف می‌زنند. @mohammad_javad_ghiasi
شبیه برگ سبزی که به دست باد بازی خورد دلم روز ازل در لحظه‌ی ایجاد بازی خورد سکوتم را نبین، من دردمندم، من همان دردم که در لب‌بستنِ آدم، دَمِ فریاد، بازی خورد تنم -آتش‌نشانِ خسته از خاموشیِ پیکار- میان شعله‌ی تردید، از امداد، بازی خورد ‌ در آن هنگامه‌ی پنهان‌دلی، آن عهد پیدایی دل روشن‌دلان در ظلمت اضداد بازی خورد مگر خودباوری فرجام بیخودباوری دارد که ساده می‌توان از دست استعداد بازی خورد؟ به قصد زندگی دنیا می‌آید، آه از این غفلت... دوباره توی زایشگاه، یک نوزاد بازی خورد @mohammad_javad_ghiasi
هدایت شده از هنرنامه قم
پیش از آن‌که چشم‌هایش، شهرِ خواب را ترک کنند، با آستین‌هایی که بوی روغنِ سوخته می‌دهند، به دلِ روز می‌زند. دست‌هایش نقشه‌ی پینه‌اند، اما چشم‌هایش پر از نقشه‌ی ساختن. در جیبش، حقوقی لَنگ مانده، مثل رویایی که نمی‌خواهد از خواب برخیزد، و پشت هر لبخندش، سایه‌ی اخراج سایه می‌اندازد. با این‌همه، وقتِ کار، دلش نمی‌لرزد؛ پیچ را می‌بندد، مهره را جا می‌زند، انگار دارد چرخِ خانه‌اش را روغن‌کاری می‌کند. او نه فقط برای نان، که برای نبضِ صنعت، برای پرچمی که هر روز غبارش را با عرقش می‌شوید، کار می‌کند. و وقتی آفتاب روی کلاهِ ایمنی‌اش می‌افتد، می‌فهمی: قهرمان‌ها همیشه کاپ نقره‌ای ندارند. گاهی نه پرچم می‌خواهند، نه کف‌زدن؛ فقط دستی که بلد است زیرِ بار نلغزد. ✍ 🔻هنرنامه قم با ما همراه باشید @honarnameqom