بیدارم و فکرم درگیره که همسرم چرا بعد ۲۵سال به من گفت ازخونه برو 😔

بچمو خوابوندم و با اینکه کسر خواب شدید دارم ولی لذت تایم تنهایی شبانه ام اجازه نمیده برم بخوابم و دارم تو مجازی میچرخم می‌دونم فردا صبح پشیمون میشم ولی الآن واقعا به یه تایم تنها بودن و بدون بچه احتیاج دارم

ماشین مون رو دزد برد رفته بودیم کابیت یه بنده خدایی رو درست کنیم.تا اومدیم دیدیم نیست. اون فقط یه پراید مدل ۸۴ نبود اون وسیله آروم کردن بچه هامون بود. ما توی اون پراید زندگی میکردیم...

بازار بودم و تازه رسیدم پنجشنبه عروسی دوستمه و من هنوز عروس نشدم😂

همش منتظرم یکی بیاد باهاش حرف بزنم ولی همه خوابن انگار🥲 به آینده ی خودمم فکر میکنم.فکر همیشگی🫠 ۲۶ سالمه نه شغل و نه ازدواج🥲

از حماقت خودم ناراحتم از اعتماد بیجا از مبهم بودن همه چی خس میکنم قفل شدم هیچ کاری نمیتونم بکنم

به این فکرم تا کی باید چوب اصالت و نژادمو بخورم و خاستگارم به همین خاطر عقب بکشه

بیدارم چون پنج شنبه عروسیمه و خدا بخواد داریم گیفتا رو آماده میکنیم:)

فکر اینکه فردا مصاحبه آموزش و پرورش دارم .صبح باید برم سرکار .بدهکاریم رو چه جوری تا فردا شب پرداخت کنم .سه شنبه مهمون دارم چیکار کنم.و....🤦🤦🤦🤦🤦

از این ناراحتم که فردا باید برم بدنسازی ولیی از اهنگایی ک می زارن خوشم نمی یاد

به اینکه داخل یه رابطه سمی هستم و امشب سر یه مسئله ایی دوباره بدی هاش خیلی برام بولد شد و منو تبدیل کرده به یه آدم غرغرو تو رابطه که نه توانایی ول کردن دارم نه نای موندن

از سادگیم از حماقتم از حسی که به اشتباه به وجود اومده از اینکه شاید میشد جلوی اتفاقات الان رو گرفت ولی یه سه نقطه پر از حرف...