بیدارم چون فردا دومین سالگرد مادرمه... دومین سالی که مادرم نیست... و همه هی میگن الهی یکی بیاد که تنهاییاتو جبران کنه ولی هرکی میاد میره هرکی میاد بدتر تنهام میکنه بیدارم چون ناامیدم از این دنیا و ادماش.. چون خسته ام... چون همیشه اغوش مادرم پناه دردهام بود و الان اون اغوش نیست و من بیش از حد تنها شدم دیگه نمیتونم غمهامو هضم کنم رفتار مادر خواستگارا خودشون شاید اصلا سرنوشت من ازدواج نیست شاید من نباید هیچوقت ازدواج کنم... وهزااااراااان هزار فکرو خیال دیگه که نمیذاره بخوابم...

از کجا بگم‌ تو این ۳۰ سال سن همه مدل خواستگاری دیدم، از بین اونا چند ماه پیش وسط بی خیالیهای ازدواج سر رسید و دو جلسه صحبت کردم ، همه چی خوب پیش رفت ، ولی یهو بی خبر .... خسته شدم ، بریدم ، دیگه کشش امتحان و صبر رو ندارم خدا دیگه از بالا رفتن سن و اون کسی که بخوام پیداش نشه چی ، آینده چطور میشه ، در ظاهر خوبم ولی از درونم دارم له میشم نمیدونم چرا تا از کسی خوشت میاد یهو نیست میشه ، آخه به خدا گفته بودم اونی که قرار نیست بمونه چرا میاریش 🥺 دیگه تحمل و صبر ندارم ، دلم دلگرمی میخواد هی ی ی ی

چرا بیدارید فکر چه چیزی نمی ذاره بخوابید؟ اجازه میدن تغییر رشته بدم؟ اجازه میدن اربعین برم کربلا؟ امتحانات پایان ترم ک باید خوب بدم.... زبان تخصصی ک هیچی بلد نیستم... مامان بزرگم... بابابزرگم...

چرا بیداریم، به چی فکر میکنیم ۱: از شنبه امتحاناتم شروع میشه فقط خدا خدا میکنم این ترم درسم تموم بشه خلاص بشم ( دعا کنید برام) ۲ دارم میمیرم از دندون درد ۳ چند وقته فکر مردن و اون دنیا از سرم بیرون نمیره, خصوصاً بعد کتاب آنسوی مرگ و سه دقیقه در قیامت...( همدیگه رو دعا کنیم که خیلی‌ محتاجیم)

بیدارم چون خانومم ازم گله داره و کنارش نیستم و باید هر جور شده فعلا مجازی حلش کنم

فکر اینکه موردی که آشنا شدم باهاش خیلی زیادی خوبه و حیفه که با من ازدواج کنه و نمیدونم چجوری نه بگم آخه همه شرایط بد منو هم قبول کرده🚶‍♂ نمره من از صد 40 نمره اون 80

فکر اینکه امروز خانوادم رفتن کربلا الان منم باید تو راه کربلا باشم ولی نطلبیدن💔 فکر اینکه چیکار کردم با خودم که رفتم دکتر برگشت بهم گفت چیکار کردی باخودت تو 19 سالگی اینقدر بدنت نابوده 😅

بیدارم چون به این فکر میکنم که چجوری اگر از آقایی خوشمون اومد بدون اتفاق افتادن گناه متوجه حسمون کنیم

سلام از همسرم ناراحتم خوابم نمیبره ولی اون راحت خوابیده،تو این تقریبا سه سال هربار که ازش ناراحت شدم جز یکی دوبار نیومده از دلم دربیاره این خیلی بیشتر ناراحتم میکنه نمیدونم چیکار کنم

بیدارم چون معتاد چک کردن پیام های جدید کانال ها تو گوشی شدم. از کار و زندگی انداخته منو. از صبح هیچ کاری نکردم. کلی کار عقب افتاده دارم. از دست خودم عصبانی ام. ازدواج هم هر وقت یادم میوفته دیگه خیلی درگیرش نمیشم. در آستانه 40 سالگی هستم و خواستگار ندارم و حوصله خواستگاری های الکی هم ندارم. حس می کنم آمادگی ازدواج رو هم ندارم. سبک زندگی ام مجردی شده و سر خودمو با کار مشغول کردم هرچند واقعا از نظر عاطفی خیلی وقت ها دوست دارم یکی کنارم بود اما بازم فکر می کنم فانتزیه و بی خیالش. نمی دونم آینده چی میشه.

حقیقتا از دست خانوادم مخصوصا برادرم خیلی ناراحتم که جلو شوهرم بهم بی احترامی کردن و ناسزا گفتن من انتظار داشتم مادرم یک تذکر بهشون بدن که حق ندارن به من بی احترامی کنن ولی مادرم به من گفتن دیگه اخلاقش اینه مادر جان چیکارش کنم داداش بزرگتره تو کوتاه بیا؟؟ و من کلی پیش همسرم سرافکنده شدم چون بهم گفت چرا خانواده ات اینطورین😓

الان دارم به این فکر میکنم که چجوری خدا میذاره اینهمه ادم شب ناامید بخوابن و دوباره صبح کرکره رو میکشه پایین و روز از نو روزی از نو... مگه خدا ناتوانه خب؟ دلش نمیشکنه اینهمه ادمِ دلشکسته و زخم خورده رو میبینه🥲

به اینکه چقدر زود ۴۰ سالگیم رسید و من هنوز هیچ کاری نکردم...

سلام فکر اینکه عشقم بدون هیچ دلیلی و در سکوت رفت و منو با یه قلب شکسته و روح خسته و کلی ناراحتی و دلتنگی تنها گذاشت...💔

چرا بیدارید فکر چه چیزی نمی ذاره بخوابید؟ فکر اینکه جواب کسی که بهم پیام میده رو بدم یا ندم:/

ادمین نوشت :: هیچ سفری در زندگیم بهتر از سفری نبود که تنهای تنها رفتم کربلا. بی هیچ دوستی.. بی هیچ کسی.. یک هفته از مدار دنیا دور بودم. 🤚🤚به تو از دور سلام 🤚🤚

📌به اینکه بعد از مرگ آخرین نفری که من رو تو این دنیا بیاد میاره کی هست. 📌 به اینکه بعد از مرگ بزرگترین حسرتم چی میشه.

به این فکر میکنم که چرا فرزندان ما خانواده های مذهبی مثل خودمون نشدن!کجای کارمون ایراد داشت؟

سلام چون سر شیفت خدمت، حرم حضرت معصومه (س) هستم، نخوابیدم. و به یاد همه اعضای کانال هستم☺️ إن شاء الله هم زیارت بانو روزیشون بشه و هم حاجت هاشون برآورده بشه🤲

سلام شبتون بخیر و نیکی از فکر این ک چه اسمی برای برندم بزارم و این ک کسب و کارم بگیره 😶‍🌫️ و این ک چرا هیچ کسی از من خوشش نمیاد و همچنان سینگل ماندم و حتی یک خواستگار هم ندارم🙄 با این ک هم توی سن ازدواج هستم و هم خانواده با اصالتی دارم 😎

ب این فک میکنم ک چطوری نامزدیمو بهم بزنم نامزدم ک دوسش ندارمو فراموشش کنم و ایا بعد این نامزدی واسه منه دختره ۲۲ ساله ک سابقه ی طلاق و بهم زدن نامزدی داشتم دیگه خواستگار میاد یا نه!

چون بشدت به کار نیاز دارم و نمیدونم چیکار کنم

به این که روزهایی که کربلا بودم رویا بود یا حقیقت ؟ داغ دلمو تازه کردید با صوت💔

به این فکر میکنم که الآن بعد از چندماه بیخبری در چه حاله🥲دلم براش تنگ شده و از طرفی هم خوشم نمیاد دیگه ازش خبر داشته باشم یا ازم خبر داشته باشه

ادمین نوشت:: نظرات دو نفر از دوستانی که ازشون تست یانگ گرفتم و تحلیل کردم یکی‌ از علت هایی که بشدت توی خواستگاری ها بهم می ریزید، وجود طرحواره ها(باورهای غلط و خودتخریبگر) هست. #تست_یانگ تست یانگ به خوبی مشخص می کنه که آمادگی ازدواج دارید یا ندارید. اون هایی که می خوانن ببین آمادگی ازدواج دارن یا نه بهم پیام بدن تا ازشون تست بگیرم. @mohammadii3 قیمت تست یانگ 75 سؤالی و تحلیلش با پرسش و پاسخ 200 تومن هست اگر طرحواره ای نداشتید و نرمال بودید یکی از کارگاه ها رو به انتخاب خودتون بهتون هدیه میدم.

ادمین نوشت :: #سوال_36 از دوستان اگر کسی توی دوره سوگ عاطفی و دقیقا بعد از تموم کردن ی رابطه عاطفی، وارد ی رابطه با فرد دیگه ای شده که کمتر احساس تنهایی کنه. تجربه اش رو برام بفرسته و بگه آخرش چی شد؟ ایا بلافاصله بعد از تموم کردن ی رابطه عاطفی، ازدواج کردن یا وارد شدن به رابطه با فرد دیگه ای تونست بهش کمک کنه یا نه؟ نظرات تون رو برام بفرستید @mohammadii3

نظر دوستان در مورد سوال 36: #سوال_36 سلام وقت شما بخیر. در خصوص سوالتون که تو کانال پرسیدین، حدودا ۱۶ سالگی با یه آقایی وارد رابطه شدم، مشکلی وجود نداشت اما اون آقا چون تازه با یه شخص دیگه‌ای کات کرده بودن مدام عذاب وجدان داشتن و فکرشون پیش اون خانم بود و در آخر رابطه پایان یافت، من برای سرگرم کردن خودم شروع کردم بیرون رفتن‌های زیاد و وارد رابطه شدن با آدم‌های مختلف، هر رابطه ۲ روز تا ۲هفته طول می‌کشید و من برای فرار از فکر به اون آقا این کارو می‌کردم، اما نمی‌تونستم با کسی ارتباط برقرار کنم و همش مقایسه می‌کردم و این درد ۳ ۴سال طول کشید. ازون آقا تو سرم بوت ساخته بودم و انقدر مقایسه کرده بودم که فکر می‌کردم دیگه عین ایشون آفریده نشده، و من عاشق‌ترین آدم سوگوار این دنیام و دیگه هیچکی نخواهد بود که من عاشقش شم، این متن‌های اینستاگرامی هم که شما فقط یبار عاشق می‌شید و اون یبار بگذره دیگه عشق و تجربه نمی‌کنید حالمو بدتر می‌کرد،چون رابطه با صلح و ادب تموم شد هم چیز منفی ازشون تو ذهنم نمونده بود تا با فکر کردن بهش مثلا ازشون متنفر شم. تا اینکه بعد از ۳ ۴ سال درد کشیدن ۱ سال تمام رو تنها موندم با خودم و فکر کردم و درد کشیدم و کنار اومد و دیدم که همه اون فکر‌ها تو سرم فیک بودن، هرچی بیشتر بهشون فکر کردم دیدم اون بوتی که ساختم زمین تا آسمون فرق داره با خود اون آدم. بعدش دیگه آزاد و رها بودم و احساسی به ایشون نداشتم و خوشحال هم بودم که تحت تاثیر اون احساس نموندم. بعد هم با همسرم آشنا شدم و تازه فهمیدم دوست داشتن و تفاهم و این‌ها درستش به چه شکل هست. تو این سال‌ها یسری چیزا فهمیدم که دوست دارم به همه دخترا بگم، فکر نکنید پارتنرتون که باهاش تو رابطه هستید اگر بره تنها و شکست خورده می‌شید و بخاطر این خواهش می‌کنم با هرکسی رابطتون و ادامه ندین، همونجا که فهمیدین این آدم باگ داره رها کنید و خودتونو نجات می‌دین، من بهتون قول می‌دم که از درد فراق نمیمیرید و باز هم عاشق میشید، عاشق آدم درست و بهتر که قدر شمارو بدونه و زندگی خوبی هم کنارش خواهید داشت. آدم شما به وقتش سر راهتون قرار میگیره. خودتون و بیشتر از هر کس دوست داشته باشید. اون ۵سال دردی که به خودم دادم، ۵سال از نوجونی و جوونیم بود که می‌تونستم شاد باشم، اما خودم شادی و به خودم حروم کردم.

نظر دوستان در مورد سوال 36: #سوال_36 سلام آقای محمدی با توجه به سوالی ک گذاشتید تجربه شخصی من میگه .آدم رو آدم آوردن توی زندگیت چیزی جز انباشته کردن احساسات درونت .غم .شکستگی .خرد شدنات چییزی نداره .اونا رو درمان نمیکنی فقط داری روشون سرپوش می‌زاری همین و نتیجه خوبی نداره این داستان من الان توی هر تنش ک بیوفتم انگار سرپوش از همه اینا برداشته میشه و غمام قاطی میشه

نظر دوستان در مورد سوال 36: #سوال_36 سلام من این تجربه گند رو داشتم. افتضاحه واقعا و به شدت غلط. من دو هفته بعد از اینکه از یک رابطه عاطفی که خیییییییلی برام سخت بود تموم شدنش و حالم به شدت بد بود، وارد یک رابطه دیگه شدم. رسما هیییچ حسی به اون آقا نمیتونستم داشته باشم. حتی اندازه سر سوزن. هر روز تو عذاب وجدان بودم که نباید ادامه بدم وقتی میبینم به دلم ننشسته ولی چون از نظر موقعیتی خوب بودن و اینکه من هیچ دلیل دیگه ای جز به دل ننشستن نداشتم اصلا نمیتونستم ردشون کنم. از طرفی مادرم به شدت از ایشون خوشش اومده بود و من هرچی میگفتم دیگه قرار نذاریم، ایشون برعکس عمل میکرد و میگفت کم کم به دلت میشینه... قشنگ هر روز من شده بود گریه و دعوا. از طرفی واقعا در عذاب رابطه قبلی بودم و از طرفی هم کارهای مادرم. آخر سر هم بعد از ۳ ماااه یه سری رفتارایی دیدم از ایشون و هم به خاطره سوگ خودم تصمیمو جدی گرفتم و وقتی رفتیم پیش مشاور همونجا به مشاور گفتم نمیخوام ادامه بدم و کمکم کنید که به آقا پسر بگم. بعد از اونم تا چند وقت همش سر کوفت مادرم بود ولی از تصمیمم خیلی راضیم. از اون به بعد هم پشت دستمو داغ کردم ازین کارا نکنم. تا ۷ ماه هیچ کس به دلم نمینشست و من همونجا رد میکردم. باز الان خیلییی بهترم و دلم باز شده یکم😄