علقمه موج شد، عكسِ قمرش ریخت به هم
دستش افتاد زمین، بال و پرش ریخت به هم
تا كه از گیسویِ او لختۀ خون ریخت به مشك
كیـسویِ دختـركِ منتـظرش، ریخت به هم
تیـر را با سـرِ زانـوش كشیـد از چشـمش
حیف از آن چشم، كه مژگانِ ترش ریخت به هم
خواهرش خورد زمین، مادرِ اصغر غش كرد
او كه افتاد زمیـن، دور و برش ریخت به هم
قبـل از آنیـكه بـرادر بـرسـد بـالیـنش
پـدرش از نجف آمـد، پدرش ریخت به هم
كِتـف ها را كـه تكان داد، حسیـن افتـاد و
دست بگذاشت به رویِ كمـرش، ریخت به هم
خواست تـا خیمه رساند، بغـلش كـرد، ولی
مـادرش گفت به خیـمه نبرش، ریخت به هم
نیاز نیست به روضه...فقط تصور کن
"عمو" چگونه زمین خورد روبه روی حسین
کاروان را دریاب...
بر سر دوش عمو ،
آن سه ساله دختر
دست ها را
گره انداخته بر موی عمو...
زیر لب میگوید :
عمر کوتاه رقیه
به فدای خَم گیسوی عمو...
『 رُوضَةُ الحُسيݧ 』
#مداحے زبان حال بےبے رقیہ(س) #هیئت_مجازے_روضة_الحسین 🕊@moharam_98
میگم بہ عمو ڪہ برام سر آوردی...💔
یاد ڪنیم از شهید تاسوعا ڪہ زندگے شو
وقف آقا حضرت عباس ڪرد
مزدشم روز تاسوعا گرفتــــــ
رفتہ بود براے اعزام بہ سوریہ
مسئول اعزام بهش گفتہ بود:↯
نمیتونے برے،از دست هیچ ڪسم ڪاری بر نمیاد