eitaa logo
محبان الزهرا سلام الله علیها
2.5هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
1.9هزار ویدیو
104 فایل
ارتباط با ادمین @hajhemat_9350
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله🌿 هر روز یک صفحه قرآن با ترجمه🦋 📌صفحه ۹۲ https://eitaa.com/joinchat/2921857276C987663e282
AUD-20220407-WA0012.mp3
4.07M
🔹 تحدیر (تندخوانی قرآن کریم) 🔹 💢 استاد معتز آقایی 💢 ✅ جزء یازدهم قرآن کریم ⏰ مدت زمان: ۳۴دقیقه 🌹ثواب نشر هدیه به امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف 🍃 به جمع محبان الزهرا سلام الله علیها بپیوندید https://eitaa.com/joinchat/2921857276C987663e282
نکات کلیدی جزء یازدهم قرآن کریم:)🍃👌 با قرآن رفیق شو😉 https://eitaa.com/joinchat/2921857276C987663e282
⏺دعای روز یازدهم ماه مبارک اللّٰهُمَ حَبِّبْ اِلَیَّ فِیهِ الاحْسانَ...✨ خدایا در این ماه نیکی را پسندیده من گردان🤲🏻 🌙 🤍 https://eitaa.com/joinchat/2921857276C987663e282
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یازدهم، روضه ی ناموس خدا من بمیرم که تورا سوی اسارت بردند... یازده شدعدد ماه ودلم بی تاب است که ازاین روز به بعد قافله بی ارباب است... 🍃 به جمع محبان الزهرا سلام الله علیها بپیوندید https://eitaa.com/joinchat/2921857276C987663e282
سیزده بدر واقعی ما این است که ؛ از خودمان بیرون بیاییم ...↻ از خانه‌های تنگ و تاریک افکار خرافی خودمان به صحرای دانش و بینش خارج شویم، از ملَکات پست خودمان خارج شویم . . . از اعمال زشت خودمان که مانند تار عنکبوت🕸 دور ما تنیده است خارج شویم🌿:) 📩معلم شهید مرتضی مطهری https://eitaa.com/joinchat/2921857276C987663e282
⚘۱۳ به دَر یعنی تمام ۱۳ معصوم چشمشان به در است تا بیایی....⚘ 🍃به روز سیزده امسال باید، گره زد سبزه چشم انتظاری را فقط و فقط، بر جامه سبـز تو آقا تا بیایی و سبـز شود روزگار زردمان، و شکوفه باران شود بهارمان💐🌸 ⚘الّلهُـمَّ‌عَجِّــلْ‌لِوَلِیِّکَـــ‌الْفَـــرَج⚘ به جمع ما بپیوندید👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2921857276C987663e282
محبان الزهرا سلام الله علیها
🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿🌸 🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸 🌿🌸 🌸 #رمان_قصه_دلبری #پارت_۱۶ تو مرجانی، تو درجانی، تو مروا
🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿🌸 🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸 🌿🌸 🌸 پروژهٔ تحقیق پدرم کلید خورد. بهش زنگ زد:((سه نفر رو معرفی کن تا اگه سوالئ داشتم از اونا بپرسم!)) شماره و نشانی دونفر روحانی و یکی از رفقای دانشگاهش را داده بود. وقتی پدرم با آن ها صحبت کرد، کمی آرام و قرار گرفت. نه که خوشش نبامده باشد، برای آیندهٔ زندگیمان نگران بود. برلی دختر نارک نارنجی اش. حتی دفعه اول که او را دید گفت:((این چقدر مظلومه!))، باز یادحرف بچه ها افتادم، حرفشان توی گوشم زنگ می زد: شبیه شهدا، مظلوم. حس و حالم قبل از این روزها افتادم. محمد حسینی که امروز می دیدم، اصلاشبیه آن برداشت هایم نبود. برای من هم همان شده بود که همه می گفتند. پدرم کمی که خاطرجمع شد، به محمدحسین زنگ زد که ((میخوام ببینمت)) قرار و مدار گذاشتند برویم دنبالش. هنوز در خانهٔ دانشجویی اش زندگی می کرد. من هم با پدرومادرم رفتم. خندان سوار ماشین شد. برایم جالب بود که ذره ای اظهار خجالت و کم رویی در صورتش نمی دیدم. پدرم از یزد راه افتاد سمت روستایمان، اسلامیه، و سیر تا پیاز زندگی اش را گفت:از کودکی اش تا ازدواج با مادرم و اوضاع فعلی اش. بعد هم کف دستش را گرفت طرف محمدحسین و گفت: ((همهٔ زندگیم همینه،گذاشتم جلوت. کسی که می خواد دوماد خونهٔ من بشه، فرزند خونهٔ منه و باید همه چیز این زندگی رو بدونه!)) او هم کف دستش را نشان داد و گفت:((منم با شما روراستم!)) تا اسلامیه از خودش و پدر و مارش تعریف کرد، حتی وضعیت مالی اش را شفاف بیان کرد. دوباره قضیهٔ موتور تریل را که تمام دارایی اش بود گفت. خیلی هم زود با پدر و مادرم پسرخاله شد! موقع برگشت به پیشنهاد پدرم رفتیم امام زاده جعفر(ع). یادم هست یعضی از حرف ها را که می زد، پدرم برمی گشت عقب ماشین را نگاه می کرد. از او می پرسید:((ابن حرفارو به مرجان هم گفتی؟)) گفت:((بله!)) در جلسه خواستگاری همه را به من گفته بود. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ❌ https://eitaa.com/joinchat/2921857276C987663e282 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿